Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (32 milliseconds)
English
Persian
flourish
زینت کاری کردن
flourished
زینت کاری کردن
flourishes
زینت کاری کردن
Other Matches
decoration
زینت کاری
decorations
زینت کاری
embriodery
[آراستن و زینت دادن زمینه فرش به کمک سوزن کاری و گلدوزی]
decorates
زینت کردن
decorate
زینت کردن
decorating
زینت کردن
decks
: اراستن زینت کردن
starred
باستاره زینت کردن
star
باستاره زینت کردن
stars
باستاره زینت کردن
decked
: اراستن زینت کردن
deck
: اراستن زینت کردن
overset
زینت دادن زیاد بار کردن
grnish
زینت
ornament
زینت
adornments
زینت
zenith
زینت
adornment
زینت
gracing
زینت بخشیدن
graces
زینت بخشیدن
adorning
زینت کننده
trim
زینت دادن
grace
زینت بخشیدن
ornamented
زینت شده
adorn
زینت دادن
bedecking
زینت دادن
decorous
زینت دار
bedecks
زینت دادن
grnisher
زینت کننده
bedecked
زینت دادن
bedeck
زینت دادن
passementerie
زینت الات
decorated
زینت کرده
decker
زینت دهنده
graced
زینت بخشیدن
trimmest
زینت دادن
trims
زینت دادن
adorns
زینت دادن
tessellate
باموزاییک زینت دادن
medallion
با مدال بزرگ زینت دادن
ornamentally
از لحاظ تزئین منباب زینت
ornamentallyr
از لحاظ تزئین میناب زینت
head work
زینت مخصوص سنگ سرطاق
medallions
با مدال بزرگ زینت دادن
pailette
زینت الات بدلی مانندمنجوق وغیره
spangles
پولک وسنگهای بدلی زینت لباس
spangle
پولک وسنگهای بدلی زینت لباس
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
pailett
زینت الات بدلی مانند منجوق وغیره
primming
بتونه کاری کردن راه انداختن موتور یا گرم کردن ان
tempering (metallurgy)
بازپخت
[سخت گردانی]
[دوباره گرم کردن پس ازسرد کردن]
[فلز کاری]
to know the ropes
راههای کاری را بلد بودن لم کاری رادانستن
blow torch
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torched
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torching
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torch
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torches
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
overpersuade
کسی را بر خلاف میلش به کردن کاری وادار کردن
bumbles
اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
bumbled
اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
bumble
اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
To do something slapdash.
کاری را سرهم بندی کردن ( سمبل کردن )
whitewash
سفید کاری کردن ماست مالی کردن
accessory objects
لوازم اضافی جهت زینت بخشیدن به بافت مثل مروارید و پولک و غیره
godroon
اشکال محدب حاشیه بشقاب وفروف قدیمی که برای زینت ترسیم میشود
stringing
خطوط خاتم کاری و منبت کاری
pence for any thing
میل بچیزی یا کاری یااستعدادبرای کاری
reforested
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforests
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforest
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforesting
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reconditioned
نو کاری کردن
stucco
گچ کاری کردن
reconditions
نو کاری کردن
habitual way of doing anything
کردن کاری
recondition
نو کاری کردن
mess
:شلوغ کاری کردن الوده کردن
messes
:شلوغ کاری کردن الوده کردن
engrave
کنده کاری کردن در حکاکی کردن
engraved
کنده کاری کردن در حکاکی کردن
engraves
کنده کاری کردن در حکاکی کردن
enforce
مجبور کردن وادار کردن به کاری
prime
تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
primed
تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
enforced
مجبور کردن وادار کردن به کاری
primes
تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
gardened
درخت کاری کردن باغبانی کردن
garden
درخت کاری کردن باغبانی کردن
gardens
درخت کاری کردن باغبانی کردن
enforces
مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforcing
مجبور کردن وادار کردن به کاری
refashion
دست کاری کردن
carves
کنده کاری کردن
to touch up
دست کاری کردن
hammers
چکش کاری کردن
go near to do something
تقریبا کاری را کردن
hammered
چکش کاری کردن
to brush over
دست کاری کردن
hammer
چکش کاری کردن
To make assurance doubly sure . To leave nothing to chance. To take every precaution .
محکم کاری کردن
carved
کنده کاری کردن
to intervene in an affair
در کاری مداخله کردن
To perform a feat.
شیرین کاری کردن
calker
بتونه کاری کردن
stick with
<idiom>
دنبال کردن کاری
the proper time to do a thing
برای کردن کاری
to start out to do something
قصد کاری را کردن
carve
کنده کاری کردن
To do something on purpose ( deliberately ).
از قصد کاری را کردن
carvings
کنده کاری کردن
contract
مقاطعه کاری کردن
purfle
منبت کاری کردن
inlay
خاتم کاری کردن
plaster
گچ کاری کردن اندود
rodeos
سوار کاری کردن
shyster
دغل کاری کردن
inlaying
خاتم کاری کردن
inlays
خاتم کاری کردن
mind to do a thing
متمایل کردن به کاری
plasters
گچ کاری کردن اندود
lubrication
روغن کاری کردن
splay
منبت کاری کردن
splayed
منبت کاری کردن
splaying
منبت کاری کردن
splays
منبت کاری کردن
keen set for doing anything
ارزومند کردن کاری
keen set for doing anything
مشتاق کردن کاری
enamel
مینا کاری کردن
rodeo
سوار کاری کردن
blackjack
مجبوربانجام کاری کردن
manipulation
دست کاری کردن
stunting
شیرین کاری کردن
stunt
شیرین کاری کردن
adventurism
اقدام به کاری کردن
stunts
شیرین کاری کردن
spackle
بتونه کاری کردن
granulate
چکش کاری کردن
to incite somebody to something
کسی را به کاری تحریک کردن
back to the drawing board
<idiom>
کاری را از اول شروع کردن
boss
برجسته کاری ریاست کردن بر
bossed
برجسته کاری ریاست کردن بر
bosses
برجسته کاری ریاست کردن بر
bossing
برجسته کاری ریاست کردن بر
end up
<idiom>
پایان ،بلاخره کاری کردن
p in power to do something
عدم نیروبرای کردن کاری
job
ایوب مقاطعه کاری کردن
systematization
اسلوبی کردن همست کاری
serviced
ماشینی راتعمیروروغن کاری کردن
give someone a hand
<idiom>
با کاری به کسی کمک کردن
to omit doing a thing
از کاری فروگذار یا غفلت کردن
lift a finger (hand)
<idiom>
کاری بکن ،کمک کردن
To do something in a pique .
از روی لج ولجبازی کاری را کردن
step in
مداخله بیجا در کاری کردن
walk out
کاری راناگهان ترک کردن
jobs
ایوب مقاطعه کاری کردن
lime
با اهک کاری سفید کردن
the right way to do a thing
صحیح برای کردن کاری
to persuade somebody of something
کسی را متقاعد به کاری کردن
limes
با اهک کاری سفید کردن
To come to blows with someone .
با کسی کتک کاری کردن
to egg
[on]
تحریک
[به کاری ناعاقلانه]
کردن
on your own
خودم تنهایی
[کاری را کردن]
to keep regular hours
هر کاری را درساعت معین کردن
to stop
[doing something]
توقف کردن
[از انجام کاری]
prone to do something
آماده برای کردن کاری
to run the show
در کاری اختیار داری کردن
to take trouble to do anything
زحمت کردن کاری را بخوددادن
to have a finger in every pie
درهمه کاری دخالت کردن
service
ماشینی راتعمیروروغن کاری کردن
glid
تذهیب کاری
[در زمینه فرش بوسیله نخ طلا، نقره و یا جواهرات. نوعی از این تذهیب کاری به صوفی بافی معروف است.]
force
مجبور کردن کسی به انجام کاری
get after someone
<idiom>
مجبور کردن شخص درانجام کاری
afterthought
چاره اندیشی برای کاری پس از کردن آن
to get cracking
شروع کردن
[به کاری]
[اصطلاح روزمره]
to tie into something
[ American E]
با هیجان و پر انرژی کاری را شروع کردن
filet
تذهیب کاری کردن بالایه پرکردن
to goad somebody into something
کسی را به انجام کاری تحریک کردن
to goad somebody doing something
کسی را به انجام کاری تحریک کردن
to pair off
جفت کردن
[برای کاری یا در جشنی]
specialises
ویژه کاری کردن متخصص شدن
specialising
ویژه کاری کردن متخصص شدن
fillets
تذهیب کاری کردن بالایه پرکردن
filleting
تذهیب کاری کردن بالایه پرکردن
filleted
تذهیب کاری کردن بالایه پرکردن
fillet
تذهیب کاری کردن بالایه پرکردن
forcing
مجبور کردن کسی به انجام کاری
see to (something)
<idiom>
شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
forces
مجبور کردن کسی به انجام کاری
specializing
ویژه کاری کردن متخصص شدن
to invite somebody to do something
از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
specializes
ویژه کاری کردن متخصص شدن
specialize
ویژه کاری کردن متخصص شدن
It wI'll boomerang.
کاری را بر حسب شوخی وتفریح کردن
to seek a position
جستجوی کاریامقامی کردن پی کاری گشتن
oversell
بیش از حد کسی را به کاری تشویق کردن
to empower somebody to do something
کسی را برای کاری مخیر کردن
overselling
بیش از حد کسی را به کاری تشویق کردن
to engage in something
[in doing]
something
خود را به چیزی
[کاری]
مشغول کردن
oversold
بیش از حد کسی را به کاری تشویق کردن
oversells
بیش از حد کسی را به کاری تشویق کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com