Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (43 milliseconds)
English
Persian
size
سایز ساختن یارده بندی کردن برحسب اندازه
sizes
سایز ساختن یارده بندی کردن برحسب اندازه
Other Matches
microprocessors
UPC با کلمات با اندازه بزرگ که با اتصال یک عدد با بلاکهای سایز کوچک ساخته میشود
microprocessor
UPC با کلمات با اندازه بزرگ که با اتصال یک عدد با بلاکهای سایز کوچک ساخته میشود
permittivity
واحد اندازه گیری الکتریسیته برحسب فاراده
metric system
سیستم اندازه گیری که واحدهای ان برحسب متر یک باشد
volt ampere
اندازه گیری نیروی برق برحسب ولتاژ و امپر
seed
رده بندی برحسب مهارت وقدرت
seeds
رده بندی برحسب مهارت وقدرت
page
انتخابی که به کاربر امکان نحوه تنظیم صفحه برای چاپ بدهد. با تنظیم حاشیه " اندازه کاغذ و سایز کاغذ
paged
انتخابی که به کاربر امکان نحوه تنظیم صفحه برای چاپ بدهد. با تنظیم حاشیه " اندازه کاغذ و سایز کاغذ
pages
انتخابی که به کاربر امکان نحوه تنظیم صفحه برای چاپ بدهد. با تنظیم حاشیه " اندازه کاغذ و سایز کاغذ
at pleasure
برحسب دلخواه برحسب میل
grain size classification
طبقه بندی خاک از نظر اندازه ذرات
batcher
دستگاهی که شن ماسه سیمان و اب را برای ساختن بتن را اندازه گیری میکند
scareup
فاهر ساختن برای مصرف تامین کردن بسرعت ساختن
prioritizing
برحسب ارجحیت ردهبندی کردن
prioritizes
برحسب ارجحیت ردهبندی کردن
prioritized
برحسب ارجحیت ردهبندی کردن
prioritize
برحسب ارجحیت ردهبندی کردن
prioritised
برحسب ارجحیت ردهبندی کردن
prioritises
برحسب ارجحیت ردهبندی کردن
prioritising
برحسب ارجحیت ردهبندی کردن
oversize
سایز بالا
image
فشرده سایز داده یک تصویر
images
فشرده سایز داده یک تصویر
processor
ساخت CPU با اندازه کلمه بزرگ با وصل کردن پلاکهای با اندازه کلمه کوچکتر به هم
machine
ماشین شبیه سایز شده و عملیات آن
machines
ماشین شبیه سایز شده و عملیات آن
machined
ماشین شبیه سایز شده و عملیات آن
rating
طبقه بندی کردن درجه بندی
ratings
طبقه بندی کردن درجه بندی
grades
درجه بندی کردن رتبه بندی کردن
grades
دسته بندی کردن طبقه بندی کردن
groups
دسته بندی کردن طبقه بندی کردن
grade
درجه بندی کردن رتبه بندی کردن
group
دسته بندی کردن طبقه بندی کردن
grade
دسته بندی کردن طبقه بندی کردن
laggin
اب بندی کردن اب بندی ناوها
downgrade
کم کردن طبقه بندی اسناد ومدارک پایین اوردن درجه طبقه بندی
downgraded
کم کردن طبقه بندی اسناد ومدارک پایین اوردن درجه طبقه بندی
downgrading
کم کردن طبقه بندی اسناد ومدارک پایین اوردن درجه طبقه بندی
downgrades
کم کردن طبقه بندی اسناد ومدارک پایین اوردن درجه طبقه بندی
references
نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
reference
نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
gift wrap
بسته بندی کردن در کاغذ بسته بندی روبان دارپیچیدن
declassification
از طبقه بندی خارج کردن حذف طبقه بندی
mass storage
وسیله ذخیره پشتیبان که قادر به ذخیره سایز حجم زیاد داده است
angle
اندازه تغییرات در جهت که معمولا اندازه گردش از یک محور میباشد
angles
اندازه تغییرات در جهت که معمولا اندازه گردش از یک محور میباشد
zahn cup
محفظهای با سوراخی به اندازه معین و دقیق برای اندازه گیری ویسکوزیته سیال
If the cap fit,wear it.
<proverb>
اگر کلاه به اندازه سرت هست به سر بگذار !(لقمه به اندازه دهن بردار).
typeface
اندازه نوشتار که در واحد نقط ه اندازه گیری میشود
typefaces
اندازه نوشتار که در واحد نقط ه اندازه گیری میشود
orifice meter
روش اندازه گیری جریان سیال با گرفتن اندازه دقیق فشار قبل و بعد از یک صفحه عرضی با یک سوراخ
analogue
نمایش و اندازه گیری دادههای عددی توسط مقادیر ممتد و متغیر فیزیکی مثل اندازه ولتاژ الکتریکی
analog
نمایش و اندازه گیری دادههای عددی توسط مقادیر متغیر ممتد فیزیکی مثل اندازه ولتاژ الکتریکی
analogues
نمایش و اندازه گیری دادههای عددی توسط مقادیر ممتد و متغیر فیزیکی مثل اندازه ولتاژ الکتریکی
shoots
زدن با تیر پرتاب کردن اندازه گیری کردن ارتفاع خورشید
shoot
زدن با تیر پرتاب کردن اندازه گیری کردن ارتفاع خورشید
damp
دلمرده کردن حالت خفقان پیدا کردن مرطوب ساختن
dampers
دلمرده کردن حالت خفقان پیدا کردن مرطوب ساختن
dampest
دلمرده کردن حالت خفقان پیدا کردن مرطوب ساختن
agreeably to
برحسب
at the request of
برحسب
in accordance with
برحسب
incompliance with
برحسب
in conformity with
برحسب
in terms of
برحسب
unitage
برحسب
evaluation rating
درجه بندی اطلاعات یا طبقه بندی ان از نظر اعتبار وصحت و دقت
times
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
timed
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
time
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
size
به اندازه کردن
sizes
به اندازه کردن
as it happens
<adv.>
برحسب اتفاق
by accident
<adv.>
برحسب اتفاق
haphazard
<adj.>
برحسب تصادف
by a coincidence
<adv.>
برحسب اتفاق
haphazardly
برحسب تصادف
by chance
<adv.>
برحسب اتفاق
incidentally
<adv.>
برحسب اتفاق
fortuitously
<adv.>
برحسب اتفاق
coincidentally
<adv.>
برحسب اتفاق
at choice
برحسب دلخواه
by hazard
<adv.>
برحسب اتفاق
casual
[not planned]
<adj.>
برحسب تصادف
to
برحسب مطابق
pursuant to
مطابق برحسب
by happenstance
<adv.>
برحسب اتفاق
accidently
<adv.>
برحسب اتفاق
custom
برحسب عادت
accidental
<adj.>
برحسب تصادف
adventitious
<adj.>
برحسب تصادف
stochastic
<adj.>
برحسب تصادف
tonnage
وزن برحسب تن
outwardly
برحسب فاهر
by usage
برحسب عادت
contingent
[accidental]
<adj.>
برحسب تصادف
fortuitous
<adj.>
برحسب تصادف
incidental
<adj.>
برحسب تصادف
coincidental
<adj.>
برحسب تصادف
accidentally
<adv.>
برحسب اتفاق
to out ward seeming
برحسب فاهر
at random
<adv.>
برحسب اتفاق
As the case may be .
برحسب مورد( آن)
percentages
برحسب درصد
percentage
برحسب درصد
hit or miss
برحسب تصادف
stochastical
<adj.>
برحسب تصادف
random
<adj.>
برحسب تصادف
to take measures
اندازه گیری کردن
superpurgation
بی اندازه ازکار کردن
measure
اندازه گیری کردن
gauge=gage
اندازه کردن اشل
vary infinitely
بی اندازه تغییر کردن
to a agarment to the body
جامهای را اندازه تن کردن
ritually
برحسب ایین وشعائر
tonnage
گنجایش کشتی برحسب تن
velocity
تندی برحسب زمان
tonnage
برحسب شماره تن بارگیر
happy go lucky
برحسب تصادف لاقید
mileage
سنجش برحسب میل
milage
سنجش برحسب میل
pounder
برحسب لیره کوبنده
velocities
تندی برحسب زمان
fortuitously
برحسب اتفاق اتفاقا
by chance
برحسب اتفاق یاتصادف
compass bearing
موقعیت برحسب قطبنما
cl
برحسب بار هر کامیون
classis
تقسیم برحسب طبقه
gage
اندازه وسیله اندازه گیری
gage
اندازه گیر اندازه گرفتن
rig
نصب قطعات باربندی کردن بسته بندی کردن
revamp
دوباره وصله یا سرهم بندی کردن نو نما کردن
revamped
دوباره وصله یا سرهم بندی کردن نو نما کردن
revamping
دوباره وصله یا سرهم بندی کردن نو نما کردن
revamps
دوباره وصله یا سرهم بندی کردن نو نما کردن
rigs
نصب قطعات باربندی کردن بسته بندی کردن
rigged
نصب قطعات باربندی کردن بسته بندی کردن
preparing
اماده کردن ساختن ترکیب کردن
prepare
اماده کردن ساختن ترکیب کردن
To bear (put up) with somebody.
با کسی سر کردن (مدارا کردن ؟ ساختن )
makes
درست کردن ساختن اماده کردن
prepares
اماده کردن ساختن ترکیب کردن
engineered
اداره کردن طرح کردن و ساختن
make
درست کردن ساختن اماده کردن
engineer
اداره کردن طرح کردن و ساختن
engineers
اداره کردن طرح کردن و ساختن
gets
مجاب کردن ساختن
getting
مجاب کردن ساختن
to manufacture
[into]
ساختن
[درست کردن]
[به]
get
مجاب کردن ساختن
to lay it on thick
نصب کردن ساختن
work up
ترکیب کردن ساختن
sizes
1-تعداد حروفی که کامپیوتر به صورت افقی و عمودی میتواند نمایش دهد. 2-اندازه صفحه نمایش بر پایه اندازه بین المللی کاغذ
size
1-تعداد حروفی که کامپیوتر به صورت افقی و عمودی میتواند نمایش دهد. 2-اندازه صفحه نمایش بر پایه اندازه بین المللی کاغذ
to fit
برازاندن
[اندازه کردن]
جامه
burdens
بار کردن به اندازه فرفیت
to set a
اندازه گرفتن باطل کردن
margin
مشخص کردن اندازه و حاشیه
margins
مشخص کردن اندازه و حاشیه
stack up
جمع کردن اندازه گرفتن
burden
بار کردن به اندازه فرفیت
bollix
سرهم بندی کردن قاطی پاتی کردن
bumble
اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
bumbles
اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
bumbled
اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
To do something slapdash.
کاری را سرهم بندی کردن ( سمبل کردن )
overpacking
دوباره لفاف کردن یا بسته بندی کردن
time cost curve
منحنی مخارج برحسب زمان
proration
توزیع برحسب مدت یانسبت
pounder
وزن شده برحسب رطل
poundage
مقدار پولی برحسب لیره
age group competition
مسابقه برحسب گروه سنی
hydrograph
منحنی ابگذری برحسب زمان
per standard compass
برحسب قطب نمای استاندارد
headings
حرکت برحسب قطب نما
transvaluation
سنجش ارزش برحسب معیارجدیدی
size distribution of income
توزیع درامد برحسب مقدار
heading
حرکت برحسب قطب نما
surprize
متعجب ساختن غافلگیر کردن
illuminate
درخشان ساختن زرنما کردن
fraternises
برادری کردن متفق ساختن
fraternised
برادری کردن متفق ساختن
incapacitate
ناتوان ساختن محجور کردن
detect
کشف کردن نمایان ساختن
detected
کشف کردن نمایان ساختن
retard
کند ساختن معوق کردن
serialised
نوبتی کردن پیاپی ساختن
incapacitated
ناتوان ساختن محجور کردن
illuminating
درخشان ساختن زرنما کردن
fraternize
برادری کردن متفق ساختن
fraternising
برادری کردن متفق ساختن
illuminates
درخشان ساختن زرنما کردن
entombs
دفن کردن مقبره ساختن
entombing
دفن کردن مقبره ساختن
entombed
دفن کردن مقبره ساختن
entomb
دفن کردن مقبره ساختن
detecting
کشف کردن نمایان ساختن
retarding
کند ساختن معوق کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com