English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 183 (3 milliseconds)
English Persian
my words hurt his feelings سخنان من باو بر خورد سخنان من قلب او را جریحه دار کرد
Other Matches
he took my words in good part سخنان مرا بخوبی تلقی نمود از سخنان من نرنجید
voice-over سخنان افزوده
teaze سخنان نیشدارگفتن
and all that و از اینگونه سخنان
w.wordsŠyelk=yolk سخنان بی مغز
tease سخنان نیشدارگفتن
soothingly با سخنان نرم
teased سخنان نیشدارگفتن
he was provoked by my words از سخنان من رنجید
your words offended her از سخنان شمارنجید
teases سخنان نیشدارگفتن
voice-overs سخنان افزوده
mumbo jumbo سخنان نامفهوم
get a rise out of someone <idiom> سخنان نیش دارزدن
he was provoked by my words سخنان من باو برخورد
sharp tongued بکار برنده سخنان زننده
your words offended her سخنان شما به احساسات اوبرخورد
to pour out abusive words سخنان فحش امیزپی در پی اداکردن
to pour oil on troubled water خشم کسیرا با سخنان نرم فرونشاندن
I take exception to the tone of your remarks. من به لحن سخنان شما اعتراض می کنم.
to weigh one's word سخنان خودرا سنجیدن سنجیده سخن گفتن
to strike a spark out of جرقه یابرق دراوردن از واداربه گفتن سخنان یکرکردن
to over hear any one سخنان کسی را بطور غیرمستقیم یا بدون میل اوشنیدن
echolalia تکرار و تقلید سخنان دیگران که گاهی نوعی مرض میشود
to gloze over one's words سخنان کسی رابدانگونه تاویل کردن که عیب ان پوشیده ماند
She doesn't eat meat, but other than that she'll eat just about anything. او [زن] گوشت نمی خورد اما به غیر از آن او [زن] کلا همه چیز می خورد.
He had a nast fall. بد جوری خورد زمین ( زمین بدی خورد )
wound جریحه
wounding جریحه
wounds جریحه
raw جریحه دار
wounded جریحه دار
ulcerate جریحه دار کردن
hurts جریحه دار کردن
wounds جریحه مجروح کردن
humiliates جریحه دار کردن
humiliated جریحه دار کردن
humiliate جریحه دار کردن
lacerating جریحه دار کردن
lacerate جریحه دار کردن
wound جریحه مجروح کردن
stab جریحه دار کردن
stabs جریحه دار کردن
wounding جریحه مجروح کردن
hurting جریحه دار کردن
hurt جریحه دار کردن
lacerates جریحه دار کردن
stabbed جریحه دار کردن
raw سرد جریحه دار کردن
wounded feelings رنجش برخوردگی احساسات جریحه دار
offending public decency جریحه دار کردن عفت عمومی
feeds خورد
encountering زد و خورد
encountered زد و خورد
encounter زد و خورد
passage of arms زد و خورد
prize fighting زد و خورد
feed خورد
encounters زد و خورد
punch-up زد و خورد
ate خورد
engagements زد و خورد
engagement زد و خورد
feedback پس خورد
punch-ups زد و خورد
harrow جریحه دار کردن غارت کردن
harrows جریحه دار کردن غارت کردن
waterline خط بر خورد اب باکشتی
in-fighting زد و خورد از فاصلهی کم
eating خورد و خوراک
to rub a thing in چیزیرا خورد
pin feed خورد سنجاقی
the timber warped تیرپیچ خورد
pulverizer خورد کننده
regulating slack خورد دادن
self absorbed در خورد فرورفته
to sinister in خورد رفتن
squish خورد کردن
passage at arms زدو خورد
parallel feed خورد موازی
cross feed خورد متقابل
card feed خورد کارت
drank عرق خورد
he drank himself to death خورد که مرد
feedback circuit مدار پس خورد
face up feed خورد رو به بالا
face down feed خورد رو به پایین
drank خورد سرکشید
he partook of fare ازخوراک ما خورد
melec زدو خورد
misfeed سوء خورد
drank نوشابه خورد
it ran into ten editions ده چاپ خورد
feedback باز خورد
warfare نزاع زدو خورد
whang صدای بر خورد دو جسم
I don't believe that ... چشمم آب نمی خورد که ...
He sprained (twisted) his ankle. پایش پیچ خورد
He is good for nothing. به هیچ دردنمی خورد
My head hit the wall. سرم خورد به دیوار
overwhelming خورد کننده پرقدرت
diners کسی که شام می خورد
I am in a good mood today. حالش بهم خورد
It melts in the mouth. مثل آب مشروب می خورد
diner کسی که شام می خورد
It wI'll pass off without one single incident آب از آب تکان نخواهد خورد
a dog in the manger <idiom> نه خود خورد نه کس دهد
THere is not even a ripple in the water . <proverb> آب از آب تکان نمى خورد .
I don't expect that ... چشمم آب نمی خورد که ...
The stone struch me on the face. سنگ خورد به صورتم
He fell on his face. با صورت خورد زمین
overwhelmingly خورد کننده پرقدرت
the ship struck a arock کشتی بسنگ خورد
the ship was snagged کشتی بچیزی خورد
At the beginning of the month (year). سرش ؟ بسنگ خورد
he wrenched his ankle قوزکش پیچ خورد
it is quite another story now ان دفتر را گاو خورد
She had three bowls of soup. سه کاسه سوپ خورد
It is of no use to me. I have no use for it. بدرد من نمی خورد
eating disorder اختلال خورد و خوراک
he sprained his ankle قوزکش پیچ خورد
He drank himself to death. آنقدر مشروب خورد تامرد
Appearances are deceptive. فریب ظاهر رانباید خورد
He eats bread at the ruling market price. <proverb> نان را به نرخ روز مى خورد .
I wont budge an inch. من که از جایم تکان نخواهم خورد
abstemious ممسک در خورد ونوش و لذات
Where does this street lead on to ? این خیابان یکجا می خورد ؟
The bell goes at 9 . ساعت 9 زنگ می خورد ( می زنند )
The ball hit the wall and bounced back. توپ خورد به دیوار وبرگشت
They became estranged . They fell out . میانه آنها بهم خورد
it puckered up in sewing درضمن دوختن چین خورد
he was given 0 lashes بیست ضربه شلاق خورد
they came to a rupture میانه انها بهم خورد
to blow out one's brains اعصاب کسی را خورد کردن
pain in the neck آدم [چیز] اعصاب خورد کن
window panes باران با صدا به پنجره می خورد
She eats extraordinary quantities. او [زن] مقدار فوق العاده ای را می خورد.
I heard a sound . صدائی به گوشم خورد( رسید )
force-feeds به زور به خورد کسی دادن
force-feeding به زور به خورد کسی دادن
force-feed به زور به خورد کسی دادن
force-fed به زور به خورد کسی دادن
You're a pain in the neck! اعصاب آدم را خورد می کنی!
He is as cool as a cucumber. <idiom> آب تو دلش تکان نمی خورد.
He tripped and fell . پایش گیر کرد وزمین خورد
pabulum [هر چیزی که بشود به عنوان غذا خورد]
The blow made my head swin. در اثر ضربه سرم گیج خورد
cousin حریفی که مرتبا" یا به اسانی شکست می خورد
she doesnt even cough without her husband s permission(consent) بدون اجازه شوهرش آب نمی خورد
cousins حریفی که مرتبا" یا به اسانی شکست می خورد
we missed our mark تیر ما بسنگ خورد خطا کردیم
He is most suitable for brain work . خیلی بدرد کارهای فکری می خورد
the door banged درباصدای محکم و بلندی بهم خورد
After all that money is of no use. تازه آن پول هم بدردت نمی خورد.
A few spelling errors caught my eye. چند غلط املایی به چشمم خورد
engrain درجسم چیزی فروکردن خورد دادن
I am sceptical. I have my doubts. I am not all optimistic. من که چشمم آب نمی خورد ( خوشبین نیستم )
numbly بی انکه حس داشته باشد یا تکان خورد
I'm sick of that jike, cut it out, can't you? حالم از این جوک به هم می خورد، ساکت شو. نمیتونی؟
He swore off smoking cigarettes . قسم خورد سیگه ررا کنا ربگذارد
He swore to having paid for the goods . قسم می خورد که پول کالاها را پرداخته است
This car wI'll do beautifully . این اتوموبیل قشنگ بدرد مان می خورد
The way he eats his food disgusts [revolts] [repulses] me. به نحوه ای که او [مرد] غذا می خورد حال من را بهم می زند.
bounce shot گویی که به زمین می خورد وبه طرف دروازه می رود
If you criticize him, it's like a red rag to a bull. اگر از او [مرد] انتقاد بکنی زود بهش بر می خورد.
He lost control of the car and swerved towards a tree. او [مرد] کنترل خودرو را از دست داد و از پهلو به درخت خورد.
half volley پرتاب نزدیک به توپزن که بیدرنگ پس از بلند شدن ضربه می خورد
alley shot ضربه شدید کم ارتفاع به دیوار مقابل که بعد به دیوارکناری می خورد
to interlock levers اهرم هارابهم پیوستن بدانسان که هرکدام راتکان دهندهمه باهم تکان می خورد
fish cake نان شیرینی که از ماهی خورد کرده وپوره سیب زمینی درست کنند
slap shot ضربه محکم که تیغه چوب هاکی پشت گوی به زمین می خورد و ان را بلند میکند
mouses توپی درون آن می چرخد و به احساس کننده هایی می خورد که حرکات افقی و عمودی را در کامپیوتر انجام می دهند
mouse توپی درون آن می چرخد و به احساس کننده هایی می خورد که حرکات افقی و عمودی را در کامپیوتر انجام می دهند
This stone wont lift. این سنگ از جایش بلند نمی شود ( تکان نمی خورد )
What the eye doesnt see the heart doesnt grieve ov. <proverb> چیزى را که چشم نمى بیند قلب نیز غصه اش نمى خورد .
perjurer کسی که سوگند دروغ می خورد یا شهادت دروغ میدهد
that will not serve ourp این به کارمانخواهد خورد این مقصودمارا انجام نخواهدداد
berber knot گره مراکشی که بدور دو تار دو مرتبه گره می خورد
you shall rue it از اینکار پشیمان خواهید شد افسوس انرا خواهید خورد
oppressive خورد کننده ناراحت کننده
Memling motif طرح گل مملینگ [این طرح الهام گرفته شده از آثار هنرمند بلژیکی قرن پانزدهم میلادی، هانس مملینگ است که در فرش های آن ناحیه به چشم می خورد.]
Mother-daughter boteh design طرح بته جقه مادر و بچه [این طرح در فرش های قشقایی، خمسه و بعضی دیگر از طرح ها به چشم می خورد و شامل یک بته جقه بزرگ و یک بته کوچک در دل یکدیگر است.]
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com