Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (22 milliseconds)
English
Persian
chill
سرما دادن
chills
سرما دادن
Other Matches
it is proof against cold
سرما در ان کارگر نسیت دافع سرما است
cryotherapy
درمان بوسیله سرما سرما درمانی
crymotherapy
درمان بوسیله سرما سرما درمانی
coldest
سرما
colds
سرما
cold
سرما
colder
سرما
catch a cold
<idiom>
سرما خوردن
cold frames
سرما دورکن
coldigor
سازش با سرما
we were perished with cold
از سرما مردیم
psychrophilic
سرما دوست
cold short
شکنندگی در سرما
cold frame
سرما دورکن
catch cold
سرما خوردن
chill
سرما خنکی
i wonder he did not catch cold
که سرما نخورد
refrigerating technique
فن سرما سازی
to freeze
از سرما یخ زدن
to feel cold
از سرما یخ زدن
chills
سرما خنکی
cold is merely privative
سرما چیزی جز عدم
slight cold
سرما خوردگی کم یا جزئی
I have a cold.
من سرما خورده ام.
[پزشکی]
to benvmb with cold
از سرما بیحس کردن
I was frozen to death .
از سرما سیاه شدم
he is recovered from his cold
سرما خوردگی او برطرف شد
rime
سرما ریزه پله
exposure to cold
درمعرض سرما بودن
To be freezing to death .
از سرما خشک شدن
hoarfrost
سرما ریزه پژه
I was shivering all over with cold .
از سرما مثل بید می لرزیدم
I dont mind the cold .
از سرما ناراحت نمی شوم
frostbite
یخ زدگی بافت بدن در اثر سرما
oxygen tent
چادراکسیژن مخصوص معالجه سرما خوردگی وامثال ان
oxygen tents
چادراکسیژن مخصوص معالجه سرما خوردگی وامثال ان
nurse a cold
سرما خوردگی را ماندن درخانه علاج کردن
pea jacket or coat
جامه کلفت پشمی که ملوانان در سرما می پوشند
to tuck in a child
پتوی روی بچه را درست کردن
[که سرما نخورد]
to tuck up a child
[British E]
پتوی روی بچه را درست کردن
[که سرما نخورد]
chilled to the bones
<idiom>
نفوذ سوز سرما تا مغز استخوان
[احساس یخ زدگی]
gooseflesh
دانه دانه شدن یا ترکیدگی پوست در اثر سرما یا ترس
reduce
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
consent
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
shivered
لرزیدن از سرما لرزیدن
shiver
لرزیدن از سرما لرزیدن
shivering
لرزیدن از سرما لرزیدن
shaggy ugs
فرش های با پرز بلند
[این گونه فرش علاوه بر داشتن پرز بلند در سطح فرش، دارای مقداری پرز در پشت فرش نیز می باشد و در مناطق سردسیر بافته می شود تا گرم بوده و عایق سرما در کف اتاق باشد.]
ferried
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
to put any one up to something
کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
to sue for damages
عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
example is better than precept
نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
defined
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
shifts
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
formation
سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
expanding
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
shifted
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televises
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televising
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
shift
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televise
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expand
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expands
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
conducted
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televised
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conducting
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
adjudging
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
shifting
حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
outdoing
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoes
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdo
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
to picture
شرح دادن
[نمایش دادن]
[وصف کردن]
development
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
developments
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
adjudged
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudges
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
organizations
سازمان دادن ارایش دادن موضع
organization
سازمان دادن ارایش دادن موضع
indemnify
غرامت دادن به تامین مالی دادن به
allowances
جیره دادن فوق العاده دادن
allowance
جیره دادن فوق العاده دادن
organisations
سازمان دادن ارایش دادن موضع
square away
سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
promulge
انتشار دادن بعموم اگهی دادن
advances
ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
organization of the ground
سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
greaten
درشت نشان دادن اهمیت دادن
dragged
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drags
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drag
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
mouse
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
mouses
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
dynamically
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
dynamic
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
triple option
بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
to follow up
ادامه دادن قوت دادن
lends
عاریه دادن اجاره دادن
promoting
ترفیع دادن ترویج دادن
instruct
دستور دادن اموزش دادن
directs
دستور دادن دستورالعمل دادن
directed
دستور دادن دستورالعمل دادن
direct
دستور دادن دستورالعمل دادن
massage
ماساژ دادن تغییر دادن
massaging
ماساژ دادن تغییر دادن
massages
ماساژ دادن تغییر دادن
massaged
ماساژ دادن تغییر دادن
lend
عاریه دادن اجاره دادن
promoting
ترفیع دادن درجه دادن
houses
منزل دادن پناه دادن
housed
منزل دادن پناه دادن
house
منزل دادن پناه دادن
judged
حکم دادن تشخیص دادن
judges
حکم دادن تشخیص دادن
judge
حکم دادن تشخیص دادن
promote
ترفیع دادن درجه دادن
judging
حکم دادن تشخیص دادن
insulted
فحش دادن دشنام دادن
promote
ترفیع دادن ترویج دادن
to switch on
اتصال دادن جریان دادن
to set forth
شرح دادن بیرون دادن
promoted
ترفیع دادن درجه دادن
promoted
ترفیع دادن ترویج دادن
promotes
ترفیع دادن درجه دادن
promotes
ترفیع دادن ترویج دادن
expands
توسعه دادن بسط دادن
instructed
دستور دادن اموزش دادن
illustrates
شرح دادن نشان دادن
expanding
توسعه دادن بسط دادن
illustrating
شرح دادن نشان دادن
individualize
تمیز دادن تشخیص دادن
expand
توسعه دادن بسط دادن
mitigate
تخفیف دادن تسکین دادن
mitigated
تخفیف دادن تسکین دادن
mitigates
تخفیف دادن تسکین دادن
purging
غرامت دادن جریمه دادن
loan
قرض دادن عاریه دادن
individualising
تمیز دادن تشخیص دادن
individualises
تمیز دادن تشخیص دادن
individualised
تمیز دادن تشخیص دادن
decern
تشخیص دادن تمیز دادن
loans
قرض دادن عاریه دادن
individualized
تمیز دادن تشخیص دادن
illustrate
شرح دادن نشان دادن
compensate
پاداش دادن عوض دادن
compensated
پاداش دادن عوض دادن
instructing
دستور دادن اموزش دادن
compensates
پاداش دادن عوض دادن
instructs
دستور دادن اموزش دادن
give security for
تامین دادن ضامن دادن
plating
اب دادن روکش فلز دادن
effectuate
انجام دادن صورت دادن
organizing
سازمان دادن ارایش دادن
organizes
سازمان دادن ارایش دادن
organize
سازمان دادن ارایش دادن
organising
سازمان دادن ارایش دادن
organises
سازمان دادن ارایش دادن
individualizing
تمیز دادن تشخیص دادن
individualizes
تمیز دادن تشخیص دادن
loaning
قرض دادن عاریه دادن
prefers
ترجیح دادن برتری دادن
garnishing
زینت دادن لعاب دادن
incises
چاک دادن شکاف دادن
assigns
نسبت دادن تخصیص دادن
assigning
نسبت دادن تخصیص دادن
assigned
نسبت دادن تخصیص دادن
informs
اطلاع دادن گزارش دادن
slash
چاک دادن شکاف دادن
assign
نسبت دادن تخصیص دادن
empowers
اختیار دادن وکالت دادن
empowering
اختیار دادن وکالت دادن
develop
بسط دادن پرورش دادن
order
سفارش دادن دستور دادن
irritate
خراش دادن سوزش دادن
cure
شفا دادن بهبودی دادن
irritated
خراش دادن سوزش دادن
develops
بسط دادن پرورش دادن
preferring
ترجیح دادن برتری دادن
embellish
ارایش دادن زینت دادن
irritates
خراش دادن سوزش دادن
circulates
انتشار دادن رواج دادن
circulated
انتشار دادن رواج دادن
circulate
انتشار دادن رواج دادن
prefer
ترجیح دادن برتری دادن
cured
شفا دادن بهبودی دادن
embellished
ارایش دادن زینت دادن
incised
چاک دادن شکاف دادن
pottion
بهره دادن از جهاز دادن به
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com