Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English
Persian
drown out
<idiom>
سروصدای زیاد براه انداختن وقادر به شنیدن نبودن
Other Matches
inaugurate
براه انداختن
inaugurated
براه انداختن
inaugurates
براه انداختن
inaugurating
براه انداختن
to fang a pump
براه انداختن تلمبه بوسیله ریختن اندکی اب درتوی ان
to go to
[great]
expense
<idiom>
خود را به خرج
[زیاد]
انداختن
[اصطلاح روزمره]
tromsillumination
معاینه اندامی بوسیله انداختن روشنایی زیاد بر روی ان
nonneutralities of income taxation
خنثی نبودن مالیات بر درامد بی طرف نبودن مالیات بردرامد
dropping
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drop
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drops
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropped
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
docile
سر براه
destined
عازم براه
waiting
چشم براه
he went his way
براه خودرفت
launghing
براه اندازی
he went his way
رفت براه خود
to kick ones heels
چشم براه ایستادن
to keep any one waiting
کسیرا چشم براه
to look out
چشم براه بودن
march order
حاضر براه کردن
toddlers
کودک تازه براه افتاده
toddled
کودک تازه براه افتاده
toddles
کودک تازه براه افتاده
toddling
کودک تازه براه افتاده
to kick one's heels
چشم براه ایستادن منتظرایستادن
toddler
کودک تازه براه افتاده
toddle
کودک تازه براه افتاده
listen
شنیدن
listened
شنیدن
listens
شنیدن
hear
شنیدن
hear
شنیدن
listen
شنیدن
at hearing it
از شنیدن ان
hears
شنیدن
listening
شنیدن
His invevtion made a noise in the world.
اختراعش دردنیا سروصدائی براه انداخت
branch
جوانه زدن براه جدیدی رفتن
waited
چشم براه بودن منتظر شدن
branches
جوانه زدن براه جدیدی رفتن
wait
چشم براه بودن منتظر شدن
waits
چشم براه بودن منتظر شدن
mishears
عوضی شنیدن
misheard
عوضی شنیدن
turn a deaf ear to
<idiom>
ممانعت از شنیدن
mishearing
عوضی شنیدن
mishear
عوضی شنیدن
audible
قابل شنیدن
rehear
دوباره شنیدن
he was pleased to hear it
از شنیدن ان خوشنودشد
overheard
از فاصله دور شنیدن
to smell something burning
بوی سوخته شنیدن
overhear
از فاصله دور شنیدن
overhearing
از فاصله دور شنیدن
inaudible
غیر قابل شنیدن
overhears
از فاصله دور شنیدن
To have a nice chit - chat. To exchange banters and repartees.
گل گفتن وگه شنیدن
audible
آنچه قابل شنیدن است
beeps
صدای اخطار قابل شنیدن
to meet with a repulse
پذیرفته نشدن پاسخ رد شنیدن
beeping
صدای اخطار قابل شنیدن
beeped
صدای اخطار قابل شنیدن
beep
صدای اخطار قابل شنیدن
bleep
صدای اخطار قابل شنیدن
to gain any ones ear
کسیرا اماده شنیدن حرفی
bleeped
صدای اخطار قابل شنیدن
bleeping
صدای اخطار قابل شنیدن
bleeps
صدای اخطار قابل شنیدن
load call
وسیلهای مملو از سیال برای ایجاد نیروهای زیاد با دقت زیاد
Hear it on the grapevine
<idiom>
[شنیدن شایعه در مورد شخصی یا چیزی]
compression ignition
احتراق مخلوط سوخت و هوادر اثر دمای زیاد حاصل ازترکم و فشار زیاد در سیلندرموتور دیزل
In at one ear and out at the other .
<proverb>
از یک گوش شنیدن و از یکى دیگر بدر کردن .
audio
مربوط به صدا یا آنچه قابل شنیدن است
I didnt get much sleep.
زیاد خوابم نبرد ( زیاد نخوابیدم)
Eavesdrop
فالگوش ایستادن، استراق سمع کردن، یواشکی حرفهای دیگران را شنیدن
bell character
کد کنترلی که باعث میشود ماشین یک سیگنال قابل شنیدن ایجاد کند
flash to bang time
زمان بین دیدن برق دهانه توپ تا شنیدن صدای انفجارگلوله
bring down
به زمین انداختن حریف انداختن شکار
absence
نبودن
absences
نبودن
lacks
نبودن
lacked
نبودن
lack
نبودن
bush
در فرم نبودن
stand off
محشور نبودن
bushes
در فرم نبودن
disagreeing
موافق نبودن
inedibility
ماکول نبودن
disagreed
موافق نبودن
run short
<idiom>
کافی نبودن
to go out of fashion
دیگرمتداول نبودن
stand-offs
محشور نبودن
no new is good new
نبودن خبر
twiddle one's thumbs
<idiom>
مشغول نبودن
disagrees
موافق نبودن
inapplicability
عملی نبودن
misbeseem
زیبنده نبودن
haze
روشن نبودن مه
eccentrics
هم مرکز نبودن
stand-off
محشور نبودن
to be at ease
راحت نبودن
disagree
موافق نبودن
to be no more
دیگر نبودن
be off one's duty
سر خدمت نبودن
to be out of heart
سرخلق نبودن
unconditionality
معلق نبودن
eccentric
هم مرکز نبودن
to retire in to oneself
معاشر نبودن
overbuild
زیاد ساختمان کردن در بخشی از شهرکه زیاد دران ساختمان کرده اند
misbeseem
نیامدن به نبودن برای
no deal
<idiom>
موافق نبودن ،رد کردن
to be under a person p
زیرحمایت کسی نبودن
no cigar
<idiom>
موافق نبودن ،رد کردن
out of kilter
<idiom>
دربالانس خوبی نبودن
dishonoured
قابل پرداخت نبودن
dishonoring
قابل پرداخت نبودن
dishonors
قابل پرداخت نبودن
dishonour
قابل پرداخت نبودن
[be]
no chicken
دیگر جوان نبودن
dishonouring
قابل پرداخت نبودن
dishonours
قابل پرداخت نبودن
inapprehensibility
قابل درک نبودن
dishonored
قابل پرداخت نبودن
displeases
خوش ایند نبودن
displease
خوش ایند نبودن
unanswered
همردیف نبودن حریف
no great shakes
<idiom>
حدوسط ،مهم نبودن
to be left in disbelief
<idiom>
قابل فهم نبودن
out of step
<idiom>
دریک گام نبودن
time out
معتبر نبودن پس از یک دوره زمانی
to have no say
[in that matter]
پاسخگو نبودن
[در این قضیه]
misbecome
زیبنده نبودن ناجوربودن برای
mismatch
متناسب نبودن ناجور بودن
forlackof shoes
بواسطه نداشتن یا نبودن کفش
fluctuated
ثابت نبودن موج زدن
acatamathesia
قادر بدرک سخن نبودن
miscast
برای نقش خودمناسب نبودن
not my cup of tea
<idiom>
باب طبع کسی نبودن
run-of-the-mill
برجسته نبودن در جنس متوسط
run of the mill
برجسته نبودن در جنس متوسط
differing
شبیه چیز دیگر نبودن
differed
شبیه چیز دیگر نبودن
indulge
مخالف نبودن رها ساختن
differ
شبیه چیز دیگر نبودن
indulged
مخالف نبودن رها ساختن
indulges
مخالف نبودن رها ساختن
sell out
<idiom>
صادق نبودن ،فرختن راز
indulging
مخالف نبودن رها ساختن
differs
شبیه چیز دیگر نبودن
fluctuate
ثابت نبودن موج زدن
throw together
<idiom>
عجله داشتن ومراقب نبودن
inexpressiveness
زیان دار نبودن گنگی
fluctuates
ثابت نبودن موج زدن
goof off
<idiom>
کار نکردن یاجدی نبودن
let the chips fall where they may
<idiom>
نگران نتیجه یک کشف نبودن
horrify
بهراس انداختن به بیم انداختن
horrified
بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifies
بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifying
بهراس انداختن به بیم انداختن
jeopard
بخطر انداختن بمخاطره انداختن
to hold somebody in great respect
کسی را زیاد محترم داشتن
[احترام زیاد گذاشتن به کسی]
steer roping
کمند انداختن به گاو ونگهداشتن ناگهانی اسب برای انداختن گاو بزمین
to sit heavy on the stomach
گوارا نبودن دیر هضم بودن
to be
[look]
somewhat
[the]
worse for wear
[person, thing]
مناسب نبودن برای پوشیدن
[جامه ای]
bark is worse than one's bite
<idiom>
به بدی چیزی که به نظر میرسه،نبودن
write off
<idiom>
پذیرش خسارت وپیش از آن نگران نبودن
stand pat
<idiom>
ازموقعیت راضی بودن وخواستار تغییرات نبودن
asleep at the switch
<idiom>
متوجه فرصت نبودن ،روی بخت خوابیدن
off balance
<idiom>
فراهم نکردن ،قادربه ملاقات غیرمنتظره نبودن
don't give up the day job
<idiom>
[در مورد کاری خبره نبودن و ناتوانی انجام آن با مهارت]
gibberish
اصطلاحی که برای بیان لازم نبودن داده بکار می رود
to go easy on somebody
[something]
خیلی ایراد نگرفتن
[انتقادی نبودن]
از کسی
[در مورد چیزی]
let down
پایین انداختن انداختن
surcharges
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
surcharge
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
high speed
با سرعت زیاد راندن با سرعت زیاد
disclaimer
عبارتی که مربوط به بسیاری از محصولات نرم افزاری است و بیانگر مسئول نبودن فروشنده در قبال ضررهای تجاری متحمل شده بخاطراستفاده از محصول میباشد
disclaimers
عبارتی که مربوط به بسیاری از محصولات نرم افزاری است و بیانگر مسئول نبودن فروشنده در قبال ضررهای تجاری متحمل شده بخاطراستفاده از محصول میباشد
billiard point
در بازی بیلیارد انگلیسی 2امتیاز برای کارامبول و 3امتیاز برای کیسه انداختن در بازی امریکایی 1 امتیازبرای کارامبول و امتیازهای دیگر برای کیسه انداختن
heir presumptive
وارث درجه دوم که درصورت نبودن حخاجبی وارث میشوند وارث مقدر
presumption hominis
قرینه ضعیفه که به فرض وجود ان طرف مجبور به ابراز ادله معارض نیست چون این قرینه به تنهایی ولو با نبودن دلیل معارض قدرت اثباتی ندارد
intense
زیاد
mickle or muckle
زیاد
immane
زیاد
mickle
زیاد
not a lettle
زیاد
overmuch
زیاد
extortionary
زیاد
extortionate
زیاد
in excess
زیاد
for all the world
بی کم و زیاد
over and above
زیاد
populous
زیاد
muckle
زیاد
numerous
زیاد
in quantities
زیاد
superabundant
زیاد
too
زیاد
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com