English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (20 milliseconds)
English Persian
to go for something [try to achieve/obtain something] سعی دردستیابی چیزی
Other Matches
go after <idiom> سعی دردستیابی
go for <idiom> سعی دردستیابی
to concern something مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
to watch something مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
to stop somebody or something کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
enclose احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclosing احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
relevance 1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
encloses احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
to appreciate something قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
replace برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replaced برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replaces برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replacing برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
queried پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
queries پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
query پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
querying پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
pushes فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
modifies تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifying تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
push فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
modify تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
pushed فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
via حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
to esteem somebody or something [for something] قدر دانستن از [اعتبار دادن به] [ارجمند شمردن] کسی یا چیزی [بخاطر چیزی ]
controls مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
to pass by any thing از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن
correction صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
to hang over anything سوی چیزی پیشامدگی داشتن بالای چیزی سوارشدن
establish 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establishes 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establishing 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
controlling مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
control مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
covets میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
coveting میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covet میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
appreciate بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciates بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
to regard somebody [something] as something کسی [چیزی] را بعنوان چیزی بحساب آوردن
think nothing of something <idiom> فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
rates ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
rate ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
appreciating بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciated بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
extensions طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extension طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
changing استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
to wish for something ارزوی چیزی راکردن چیزی را خواستن
to give up [to waste] something ول کردن چیزی [کنترل یا هدایت چیزی]
changes استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
fence [around / between something] نرده [دور چیزی] [بین چیزی]
fence [around / between something] حصار [دور چیزی] [بین چیزی]
screw up <idiom> زیروروکردن چیزی ،بهم زدن چیزی
change استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
see about (something) <idiom> دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
changed استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
to portray somebody [something] نمایش دادن کسی یا چیزی [رل کسی یا چیزی را بازی کردن] [کسی یا چیزی را مجسم کردن]
Please allow for at least two weeks' notice [to do something] [for something] [prior to something] . درخواست می شود که لطفا دو هفته برای پیشگیری [کار] اعطاء کنید [تا ما ] [برای چیزی] [قبل از چیزی] .
recognition 1-توانایی تشخیص چیزی . 2-فرایند تشخیص چیزی- مثل حرف روی متن چاپ شده یا میلههای کد میلهای ..
to blame somebody for something کسی را تقصیرکار دانستن بخاطر چیزی [اشتباه در چیزی را سر کسی انداختن] [جرم یا گناه]
resists مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
to paint something [with something] چیزی را [با چیزی] رنگ زدن
to lean something against something چیزی را به چیزی تکیه دادن
resisting مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
insert قرار دادن چیزی در چیزی
resisted مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
resist مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
inserts قرار دادن چیزی در چیزی
inserting قرار دادن چیزی در چیزی
requiring نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
require نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
required نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
requires نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
to get ahold of somebody [something] [American English] <idiom> کسی [چیزی ] را گرفتن [دستش به کسی یا چیزی رسیدن] [اصطلاح روزمره]
(a) case in point <idiom> مثالی که چیزی راثابت کند یا به روشن شدن چیزی کمک کند
to see something as something [ to construe something to be something] چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
to regard something as something چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
lay hands upon something جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to depict somebody or something [as something] کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
to scramble for something هجوم کردن با عجله برای چیزی [با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
assignation [of something] [to something] ارجاع [به چیزی] [از چیزی]
assignation [of something] [to something] واگذاری [به چیزی] [از چیزی]
assignment [of something] [to something] ارجاع [به چیزی] [از چیزی]
assignation [of something] [to something] گمارش [به چیزی] [از چیزی]
assignment [of something] [to something] انتساب [به چیزی] [از چیزی]
assignation [of something] [to something] انتساب [به چیزی] [از چیزی]
assignment [of something] [to something] تعیین [به چیزی] [از چیزی]
assignment [of something] [to something] برگماشت [به چیزی] [از چیزی]
assignation [of something] [to something] تعیین [به چیزی] [از چیزی]
assignation [of something] [to something] برگماشت [به چیزی] [از چیزی]
assignment [of something] [to something] واگذاری [به چیزی] [از چیزی]
assignment [of something] [to something] گمارش [به چیزی] [از چیزی]
rectified درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
stuck on <idiom> دیوانه چیزی شدن ،عاشق چیزی شدن
phased معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی
rectifies درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
phases معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی
sleep on it <idiom> به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
long for اشتیاق چیزی را داشتن ارزوی چیزی را داشتن
something like 00 rials سد ریال چیزی کم چیزی بالا در حدود سد ریال
phase معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی
to have something in reserve چیزی بطوراندوخته داشتن چیزی درپس داشتن
rectify درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
continues ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continue ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
to mind somebody [something] اعتنا کردن به کسی [چیزی] [فکر کسی یا چیزی را کردن]
fix می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
fixes می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
anything چیزی
something چیزی
something یک چیزی
destitution بی چیزی
aught چیزی
light purse بی چیزی
indigence بی چیزی
to poke a hole in any thing چیزی را
pull up with به چیزی رسیدن
fills پر کردن چیزی
To tear oneself away from something . دل از چیزی کندن
To let something slip thru ones fingers . چیزی را از کف دادن
consigned سپردن چیزی به
consign سپردن چیزی به
trails خط ی در امتداد چیزی
trailing خط ی در امتداد چیزی
trailed خط ی در امتداد چیزی
trail خط ی در امتداد چیزی
defrosts یخ چیزی را اب کردن
fill پر کردن چیزی
deduct کم کردن چیزی از کل
To pinch some thing . چیزی را کش رفتن
the search of جستجوی چیزی
dehydrate اب چیزی را گرفتن
pull up to به چیزی رسیدن
dehumidify نم چیزی را گرفتن
consigns سپردن چیزی به
consigning سپردن چیزی به
defrosting یخ چیزی را اب کردن
defrosted یخ چیزی را اب کردن
defrost یخ چیزی را اب کردن
to have something چیزی داشتن
to have something at one's disposal چیزی داشتن
use [of something] استفاده [از چیزی]
longhair علاقمند به چیزی
wriggler چیزی که می لولد
to obtain something گرفتن چیزی
hold by به چیزی چسبیدن
hunger for ارزوی چیزی
hunger for اشتیاق به چیزی
to look for anything چیزی گشتن
lay hands on something چیزی را یافتن
he has nothing of his own چیزی ندارد
long haired علاقمند به چیزی
to grieve over anything برای چیزی
bonks خوردن سر به چیزی
bonking خوردن سر به چیزی
bonked خوردن سر به چیزی
hard surface سطح چیزی
bonk خوردن سر به چیزی
to throw something overboard چیزی را ول کردن
waterish هر چیزی شبیه اب
to make a hand of anything از چیزی سودبردن
i said nothing to him چیزی به او نگفتم
to pique oneself on something چیزی بالیدن
resignation [from something] استعفا [از چیزی]
inside of بطن هر چیزی
to search for anything پی چیزی گشتن
positioned محل چیزی
deducts کم کردن چیزی از کل
deducting کم کردن چیزی از کل
unstring نخ چیزی را کشیدن
I owe you one. [colloquial] من یه چیزی به تو بدهکارم.
it is immaterial چیزی نیست
involution عود چیزی
deducted کم کردن چیزی از کل
to refresh oneself چیزی خوردن
get wind of something از چیزی بوبردن
to cut down [on] something چیزی را کم کردن
dont mention it چیزی نیست
no matter چیزی نیست
no object چیزی نیست
there is nothing wanting چیزی کم نسبت
to cut back [on] something چیزی را کم کردن
to cut something چیزی را کم کردن
To brag and boast . To profess something . از چیزی دم زدن
to toy with the idea of doing something <idiom> چیزی را در سر پروراندن
to entertain the idea of doing something <idiom> چیزی را در سر پروراندن
the thing is چیزی که هست
We didnt get a share (acut). به ما چیزی نرسید
This is more like it. Now this makes sense. حالااین شد یک چیزی
position محل چیزی
mindful of anything ملتفت چیزی
make something do با چیزی تا کردن
spiel از چیزی دم زدن
to abstain from something پرهیزکردن [از چیزی]
To go after something. پی چیزی رفتن
To discover (realize, assess) something. به چیزی پی بردن
The point is that… چیزی که هست
not that i know of چیزی که من بدانم نه
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com