Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (33 milliseconds)
English
Persian
to perjure oneself
سوگند شکنی کردن
Other Matches
abjuration
عهد شکنی سوگند شکنی
perjury
سوگند شکنی گواهی دروغ
swears
سوگند خوردن قسم یاد کردن سوگند دادن
swear
سوگند خوردن قسم یاد کردن سوگند دادن
To break the law (rules , regulations).
قانون شکنی کردن
to fly away from an agreement
پیمان شکنی کردن
to forswear oneself
پیمان شکنی کردن
to perjure oneself
پیمان شکنی کردن نقض عهد کردن
osteoclasis
استخوان شکنی برای درست کردن اندان ناقص
abjeure
با سوگند ترک کردن
attested
سوگند یاد کردن
attest
سوگند یاد کردن
attesting
سوگند یاد کردن
attests
سوگند یاد کردن
attest
سوگند دادن تصدیق کردن
attested
سوگند دادن تصدیق کردن
conjuring
سوگند دادن جادو کردن
attests
سوگند دادن تصدیق کردن
attesting
سوگند دادن تصدیق کردن
conjure
سوگند دادن جادو کردن
conjures
سوگند دادن جادو کردن
conjured
سوگند دادن جادو کردن
to swear in
با سوگند دادن وارد کارکردن بامراسم تحلیف داخل کردن
icon oclasm
بت شکنی
iconoclasm
بت شکنی
breached
قانون شکنی
breaches
قانون شکنی
cop-out
قول شکنی
violation
پیمان شکنی
treason
پیمان شکنی
offense
قانون شکنی
perfidiousness
پیمان شکنی
perfidy
پیمان شکنی
cop-outs
عهد شکنی
icon oclasm
شمایل شکنی
cop-out
عهد شکنی
cop-outs
قول شکنی
disobligingness
دل شکنی بیمروتی
iconoclasm
شمایل شکنی
breach
قانون شکنی
abjuration
پیمان شکنی
to break a law
قانون شکنی
break a record
رکورد شکنی
crushing
سنگ شکنی
deblocking
کنده شکنی
deblocking
بلاک شکنی
forswear
پیمان شکنی یانقض
forswears
پیمان شکنی یانقض
selfhumbling
فروتنی خود شکنی
forswore
پیمان شکنی کرد
perfidiously
ازروی پیمان شکنی
perjurious
ناشی از پیمان شکنی
offenses
قانون شکنی- بزه
offence
قانون شکنی- بزه
forswearing
پیمان شکنی یانقض
spree
میخوارگی ولگردی و قانونی شکنی
sprees
میخوارگی ولگردی و قانونی شکنی
iconoclastic
مبنی بر بت شکنی یا شمایل ویران کنی
abjuratory
پیمان شکنی مبنی بر نقض عهد
adjuration
سوگند
attestation
سوگند
sacraments
سوگند
sacrament
سوگند
oath
سوگند
oaths
سوگند
administrations
سوگند دادن
administration
سوگند دادن
Hippocratic oath
سوگند بقراطی
swear by
سوگند خوردن به
swearing formula
سوگند نامه
adjurer
سوگند دهنده
by g
به جرجیس سوگند
by god
سوگند بخدا
swearing
اتیان سوگند
up my conscience
به وجدانم سوگند
take an oath
سوگند خوردن
to swear an oath
[on, to]
, to take an oath
[on; to]
سوگند خوردن
[به]
to take an oath
سوگند خوردن
affidavits
سوگند نامه
taking an oath
اتیان سوگند
od
سوگند ملایم
loyalty oath
[American E]
سوگند وفاداری
oath of allegiance
سوگند وفاداری
to administer
سوگند دادن
abstention from taking an oath
نکول سوگند
abjuring
سوگند شکستن
abjures
سوگند شکستن
take oath
سوگند یادکردن
oddest
:سوگند ملایم
odder
:سوگند ملایم
odd
:سوگند ملایم
admirster an oath
سوگند دادن
adjure
سوگند دادن
upon my world
بشرافتم سوگند
abjure
سوگند شکستن
abjured
سوگند شکستن
swear
سوگند خوردن
false oath
سوگند دروغ
swearings-in
سوگند دادن
swearing in
سوگند دادن
swears
سوگند خوردن
swearing-in
سوگند دادن
administering an oath
سوگند دادن
to lift one's hand
سوگند خوردن
upon my honor
به شرافتم سوگند
gar
سوگند ملایم
sanctioned
فتوای کلیسایی سوگند
goddammit
سوگند - قسم - برایبیانناراحتیوعصبانیت
goddamn
سوگند - قسم - برایبیانهیجانوعصبانیت
sanctioning
فتوای کلیسایی سوگند
sanction
فتوای کلیسایی سوگند
to swore falsely
سوگند دروغ خوردن
god-awful
سوگند - قسم - برایبیانبدیونامطبوعبودنچیزی
perjure
سوگند دروغ خوردن
to lift one's hand
دست به سوگند برداشتن
swear on
سوگند به چیزی خوردن
official oath
سوگند قانونی یا رسمی
to forswear oneself
سوگند دروغ خوردن
forswear
سوگند دروغ خوردن
wager of law
تبری جستن با سوگند
forswearing
سوگند دروغ خوردن
forswears
سوگند دروغ خوردن
perjuring
سوگند دروغ خوردن
perjures
سوگند دروغ خوردن
to swear by all that is sacred
بمقدسات عالم سوگند
sanctions
فتوای کلیسایی سوگند
abjurer or abjuror
سوگند شکن ترک
put a person on his oath
کسی را سوگند دادن
to keep an oath inviolate
نقض نکردن سوگند
sanctity of an oath
حرمت سوگند یا قسم
to swear like a trooper
زیاد سوگند خوردن
manswear
سوگند دروغ خوردن
forsworn
سوگند دروغ یاد کرده
in my f.
به ایین سوگند خدامی داند
to keep an oath inviolate
معتبر نگه داشتن سوگند
coronation oath
سوگند هنگام تاج گذاری
they are sworn frends
بیکدیگر سوگند دوستی خورده اند
to swear tre sonagainstany one
سوگند برای خیانت بکسی خوردن
compurgator
یادکننده سوگند برای تبرئه دیگری
i swore him to secrecy
او را سوگند دادم که راز راپوشیده نگاه دارد
he swore off drinking
سوگند خوردکه از نوشابه خوری دست بکشد
perjured
سوگند دروغ خورده دروغی داده شده
by the holy poker
سوگند شوخی امیزی است چون به انروزهای غریب ومانندان
statute of fraud
قوانین ضد کلاهبرداری قوانینی که در سال 7761میلادی در زمان چارلزیازدهم در انگلستان به تصویب رسید و هدف اصلی ان جلوگیری از گواهی دروغ و پیمان شکنی و استفاده نامشروع از عدم حضور ذهن گواهان در محکمه بود
perjurer
کسی که سوگند دروغ می خورد یا شهادت دروغ میدهد
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
tae
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
buck up
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrate
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrates
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrating
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
to appeal
[to]
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
soft-pedalled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
preach
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
married under a contract unlimited perio
زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
withstanding
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
cross
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
sterilize
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
checks
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
crosses
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
sterilising
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
infringe
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com