English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 176 (8 milliseconds)
English Persian
servile شایسته نوکران چاپلوس
Other Matches
varletry نوکران وخدمتکاران
toady چاپلوس
smarmy چاپلوس
obsequious چاپلوس
subservient چاپلوس
flatterer چاپلوس
sycophantic چاپلوس
blandisher چاپلوس
blandishment چاپلوس
fawner چاپلوس
bootlick چاپلوس
cat's paw آدم چاپلوس
fawner آدم چاپلوس
sycophant ادم چاپلوس
minion آدم چاپلوس
footlicker ادم چاپلوس
doormat آدم چاپلوس
arse-licker آدم چاپلوس
puppet آدم چاپلوس
stooge آدم چاپلوس
sycophants ادم چاپلوس
kiss-ass [American E] آدم چاپلوس
lickspittle آدم چاپلوس
yes-man آدم چاپلوس
ass-kisser [American E] آدم چاپلوس
suck-up آدم چاپلوس
brown-noser آدم چاپلوس
toady آدم چاپلوس
bootlicker آدم چاپلوس
insinuator چاپلوس اشاره کننده
smooth tongued خوش بیان چاپلوس
spaniels سگ پشمالو واویخته گوش ادم چاپلوس
spaniel سگ پشمالو واویخته گوش ادم چاپلوس
A yes – man . A sycophant . آدم بله قربان گه ( چاپلوس یا مطیع )
minions شخص یا جانور سوگلی نوکریا وابسته چاپلوس معشوق
minion شخص یا جانور سوگلی نوکریا وابسته چاپلوس معشوق
meritorious شایسته
pertinent شایسته
proper شایسته
good شایسته
apropos شایسته
seemly شایسته
qua شایسته
inept نا شایسته
purpose-built <adj.> شایسته
exact <adj.> شایسته
practicable <adj.> شایسته
fittest شایسته
suitable <adj.> شایسته
fits شایسته
fit شایسته
meet شایسته
appropriate [for an occasion] <adj.> شایسته
convenient <adj.> شایسته
functional <adj.> شایسته
meets شایسته
practical <adj.> شایسته
purposive <adj.> شایسته
purposeful <adj.> شایسته
useful <adj.> شایسته
true <adj.> شایسته
worthier شایسته
accurate [correct] <adj.> شایسته
qualified شایسته
correct <adj.> شایسته
proper <adj.> شایسته
utilitarian [useful] <adj.> شایسته
competent شایسته
worthiest شایسته
worthy شایسته
real <adj.> شایسته
the ticket کار شایسته
meet for a man شایسته است که
meritorious شایسته ترین
meetly بطور شایسته
ought not شایسته نیست
quoteworthy شایسته ذکر
proper dress جامه شایسته
ogr شایسته غول
winnable شایسته پیروزی
to be proper for شایسته بودن
aright <adv.> بطور شایسته
duly <adv.> بطور شایسته
justly <adv.> بطور شایسته
properly <adv.> بطور شایسته
rightfully <adv.> بطور شایسته
rightly <adv.> بطور شایسته
correctly <adv.> بطور شایسته
worthful شایسته مستحق
worshipful شایسته احترام
adequate شایسته بودن
befitting درخور شایسته
companionable شایسته رفاقت
as it deserves بطور شایسته
behoove شایسته بودن
behove شایسته بودن
beseem شایسته بودن
courtliest شایسته دربار
by fits and starts شایسته لایق
intrinsic مرتب شایسته
courtly شایسته دربار
courtlier شایسته دربار
discreditable شایسته بی اعتباری
pensionable شایسته بازنشستگی
eligible شایسته انتخاب
fit لایق شایسته
fittest لایق شایسته
conditioning شایسته سازی
properly بطور شایسته
becoming شایسته درخور
christianlike شایسته مسیحیت
devisable شایسته تامل
fits لایق شایسته
fitly بطور شایسته
suitable شایسته فراخور
apt مناسب شایسته
in due form بطرز شایسته
devisable شایسته اندیشه
derisible شایسته ریشخند
gentlemanlike شایسته مرد نجیب
worthy to become a king شایسته شاه شدن
oughtn't نبایستی شایسته نیست
it does not befit me to شایسته من نیست که مرانشاید که
workmanlike شایسته کارگر خوب
nameable شایسته نام بردن
right شایسته خوب ذیحق
righted شایسته خوب ذیحق
righting شایسته خوب ذیحق
competent شایسته دارای سر رشته
ineligible نا شایسته برای انتخاب
humance انسانی شایسته بشریت
suitably بطور مناسب یا شایسته
worthily بطور شایسته و در خور
sufficient شایسته صلاحیت دار
qualified for work شایسته یاقابل کارکردن
workmanly شایسته کارگر خوب
fit to work شایسته یاقابل کارکردن
best شایسته ترین پیشترین
give someone their due <idiom> دادن اعتبار به شخص شایسته
hellishness خویی که شایسته دوزخ باشد
palmary شایسته ستایش و تقدیر برجسته
to put out of court شایسته مطرح کردن ندانستن
condition شرط نمودن شایسته کردن
meriting شایسته بودن استحقاق داشتن
merit شایسته بودن استحقاق داشتن
merited شایسته بودن استحقاق داشتن
he is unworthy of his position شایسته مقام خود نیست
merits شایسته بودن استحقاق داشتن
quotable شایسته نقل قول کردن
gentlewomanlike شایسته بانوان نجیب ومحترم
affimable شایسته انکه بطورقطع گفته شود
disqualifies سلب صلاحیت کردن از شایسته ندانستن
disqualified سلب صلاحیت کردن از شایسته ندانستن
disqualify سلب صلاحیت کردن از شایسته ندانستن
disqualifying سلب صلاحیت کردن از شایسته ندانستن
picturesquely چنانکه شایسته عکس برداری یانقاشی باشد
it was beneath my notice شایسته اینکه اعتنایی بان کنم نبود
The ceremony concluded with the recital of an apropos poem. مراسم با تلاوت شعر شایسته به پایان رسید.
adorably چنانکه شایسته ستایش باشد بطور ستوده
constructive school credit بورس تحصیلی برای پرسنل شایسته نظامی
head-hunting <idiom> جستجو کردن برای یافتن شخصی شایسته ولایق
pontifically چنانکه شایسته اسقفان باشد با جامه یا ایین اسقفی
academically چنانچه شایسته انجمن دانش یا فرهنگستانی باشد ادیبانه
ablest پسوندی برای ساختن صفت به معنی دارای قدرت شایسته
abler پسوندی برای ساختن صفت به معنی دارای قدرت شایسته
able پسوندی برای ساختن صفت به معنی دارای قدرت شایسته
honourable mentions امتیاز یانشان شایستگی که بکسانی داده میشود که شایسته جایزنبوده اند
honourable mention امتیاز یانشان شایستگی که بکسانی داده میشود که شایسته جایزنبوده اند
conditioning اصلاح مشخصههای اطلاعات در یک خط انتقال صدا ازطریق تصحیح خصوصیات فازدامنه تقویت کنندههای خط شایسته سازی
noblemen شخصی که از طبقه اعیان و شایسته عضویت درمجلس اعیان باشد
nobleman شخصی که از طبقه اعیان و شایسته عضویت درمجلس اعیان باشد
fits شایسته بودن برای مناسب بودن
fit شایسته بودن برای مناسب بودن
fittest شایسته بودن برای مناسب بودن
christly شایسته مسیح مربوط به مسیح
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com