English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
English Persian
one should not drop the pilot شخص نباید رایزنی راکه بدواطمینان پیدا کرده است رها کند
Other Matches
if he has found it اگر ان را پیدا کرده باشد
Our company has some pecuniary difficulties . شرکت ما گرفتاریهای مالی پیدا کرده است
They have come out with a new gimmick to attract customers . کلک جدیدی برای جلب مشتری پیدا کرده اند
faults موقعیتی که در آن سخت افزار یانرم افزار مشکلی پیدا کرده اند و خوب کار نمیکنند. مراجعه شود به ERROR/BUG
faulted موقعیتی که در آن سخت افزار یانرم افزار مشکلی پیدا کرده اند و خوب کار نمیکنند. مراجعه شود به ERROR/BUG
fault موقعیتی که در آن سخت افزار یانرم افزار مشکلی پیدا کرده اند و خوب کار نمیکنند. مراجعه شود به ERROR/BUG
clogged ink jet nozzles اشکالی که در یک چاپگر پرتاب مرکبی پیش می اید و مربوط به زمانی است که مرکب باهوا تماس پیدا کرده و خشک میشود که در اینصورت درداخل و اطراف دهانک جمع شده و باعث مسدود شدن سیستم میشود
the end crowns all کار راکه کرانکه تمام کرد
consultation رایزنی
exchange of views رایزنی
advice رایزنی
consultations رایزنی
consultation رایزنی شور
consultations رایزنی شور
advises رایزنی کردن
advising رایزنی کردن
advise رایزنی کردن
scarf joint جایی که دو سر تیر رانیم ونیم کرده با هم جفت کرده باشند
corkage پولی که درمهمانخانه ازکسی میگیرندتابادهای راکه مال خودمهمان
burgers تکهای گوشت سرخ کرده یاکباب کرده که برای تهیه ساندویچ بکارمیرود
burger تکهای گوشت سرخ کرده یاکباب کرده که برای تهیه ساندویچ بکارمیرود
counselled نظریه دادن رایزنی
counselling نظریه دادن رایزنی
counsels نظریه دادن رایزنی
counseled نظریه دادن رایزنی
counsel نظریه دادن رایزنی
swiss steak گوشت خرد کرده مخلوط با اردوچاشنی سرخ کرده
to gild the pill چیزناگواری راکه انسان ناچاراست تحمل نمایدبصورت خوشی دراوردن
nemo dat quod non habet هیچ کس نمیتواند انچه راکه مالکش نیست را به دیگری دهد
to freshen rope جای طنابی راکه بواسطه خوردن بچیزی ساییده میشودعوض کردن
I have a tooth abscess. دندانم ماده کرده ( چرک کرده )
oughtn't نباید
ought not نباید
one must نباید گفت
One must let sleeping dogs lie. دنبال شر نباید رفت
You should not over – exert yourself. نباید بخودتان فشار بیاورید
his heart to grief دل بکف غصه نباید سپرد
I musn't eat food containing ... من نباید غذایی را که دارای ... هستند بخورم.
One must not judge by appearances . بظاهر اشخاص نباید قضاوت کرد
We should not have lost sight of the fact that ... ما نباید فراموش می کردیم در نظر بگیریم که ..
throwing line نیمدایرهای که پرتابگر نیزه نباید از ان تجاوز کند
forbid بیان اینکه چیزی نباید انجام شود
No one needed to know save herself / outside herself [American E] . به غیر از او [زن] هیچکس نباید از آن چیز آگاه باشد.
Time lost cannot be won again. <idiom> فرصت غنمیت است نباید از دست داد.
forbids بیان اینکه چیزی نباید انجام شود
Something wI'll turn up . خدا بزرگ است ( نباید ما یوس ونا امید شد )
This must not happen in future at any cost. در آینده این موضوع به هیچ شرطی نباید پیش بیاید.
to tell somebody something [to let somebody in on something] <idiom> به کسی چیزی را گفتن که او نباید می دانست یا او نمی خواهد بداند.
machiavelian مبنی براین عقیده سیاسی که برای برپاکردن یک حکومت نیرومند تقلب را نباید
hidden پاک کننده خط وطی که در هنگام مشاهده شکل دوبعدی یک شی سه بعدی نباید دیده شوند
to shoot one's mouth off <idiom> چیزهایی را بگویند که به مردم نباید گفت [مثال چقدر پول درمی آورد ماهانه]
charring نوع دادهای که دادهای راکه محتوی متغیری است که بیان کننده یک حرف به کد ASC II است نشان میدهد
char نوع دادهای که دادهای راکه محتوی متغیری است که بیان کننده یک حرف به کد ASC II است نشان میدهد
chars نوع دادهای که دادهای راکه محتوی متغیری است که بیان کننده یک حرف به کد ASC II است نشان میدهد
disassembler برنامهای که کد زبان ماشین را گرفته و کد زبان اسمبلر راکه برنامه به زبان ماشین ازان ایجاد میشود تولید میکند
upward compatible اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
consult رایزنی کردن کنکاش کردن
consulted رایزنی کردن کنکاش کردن
consults رایزنی کردن کنکاش کردن
best gold تیری که نزدیک به نشان اصابت کرده تیری که نزدیک به مرکزهدف اصابت کرده باشد
One mustn't sk apple trees for oranges, France for sun, women for love, life for happiness. نباید از درخت پرتقال انتظار سیب، از فرانسه انتظار آفتاب، از زنان انتظار عشق و از زندگی انتظار شادی داشت.
privileged communication مکاتبات یا ارتباطاتی که برمبنای اطمینان صنفی با وکیل دادگستری به وجود می اید ووی مجاز به افشای انهانیست بذور کلی هر نوع نامه و مکاتبهای که به دلائل قانونی نباید گشوده و فاش شود
a rare bird کم پیدا
phenomenal پیدا
apparent پیدا
axiomatical پیدا
phenomenally پیدا
in a good light پیدا
indiscernible able نا پیدا
visible پیدا
visibility پیدا
prosilient پیدا
averaged پیدا کردن
to look up پیدا کردن
tracks پیدا کردن
tracked پیدا کردن
track پیدا کردن
average پیدا کردن
finder پیدا کننده
exposures پیدا شدن
averaging پیدا کردن
exposure پیدا شدن
trover چیز پیدا ده
averages پیدا کردن
detect پیدا کردن
detected پیدا کردن
detecting پیدا کردن
detects پیدا کردن
acquire پیدا کردن
to pick up پیدا کردن
finds پیدا کردن
find پیدا کردن
gains پیدا کردن
to figure up پیدا کردن
open roof بام پیدا
to search out پیدا کردن
raise its head پیدا شدن
scholastic agent شاگرد پیدا کن
gain پیدا کردن
smell out با بو پیدا کردن
gained پیدا کردن
pin point پیدا کردن
spottable پیدا کردنی
turn up <idiom> پیدا شدن
to pluck up one's heart دل پیدا کردن
tout خریدار پیدا کردن
touted خریدار پیدا کردن
liaised ارتباط پیدا کردن
decline شیب پیدا کردن
It showed on his face. از صورتش پیدا بود
declining شیب پیدا کردن
declines شیب پیدا کردن
touting خریدار پیدا کردن
liaises ارتباط پیدا کردن
declined شیب پیدا کردن
liaising ارتباط پیدا کردن
touts خریدار پیدا کردن
dampen رطوبت پیدا کردن
to think out با فکر پیدا کردن
stammers لکنت پیدا کردن
take to تمایل پیدا کردن
To find a way out. To find a remedy. چاره پیدا کردن
show up <idiom> سر و کله اش پیدا می شود
stammered لکنت پیدا کردن
qualify شایستگی پیدا کردن
converge تقارت پیدا کردن
converges تقارت پیدا کردن
converging تقارت پیدا کردن
dampens رطوبت پیدا کردن
dampening رطوبت پیدا کردن
converged تقارت پیدا کردن
dampened رطوبت پیدا کردن
trove چیز پیدا شده
stammer لکنت پیدا کردن
liaise ارتباط پیدا کردن
in the doghouse <idiom> مشکل پیدا کردن با
shields حفاظ پیدا کردن
equation of payments قاعده پیدا کردن
qualifies شایستگی پیدا کردن
escrow اجرایی پیدا میکند
he looks malice ازسیمای او پیدا است
new discovered تازه پیدا شده
hade تمایل پیدا کردن
to become a necessity لزوم پیدا کردن
get at able یافتنی پیدا کردنی
luff لنگر پیدا کردن
take to تمایل پیدا کردن به
i am through with my work ازکارفراغت پیدا کردم
i had a quiet read فرصت پیدا کردم
demonetize تنزل پیدا کردن
primigenial نخست پیدا شده
to take a ply تمایل پیدا کردن
to spring a leaguer رخنه پیدا کردن
to work out something حل چیزی را پیدا کردن
to take umbra at رنجش پیدا کردن از
preempt حق تقدم پیدا کردن
to win fame شهرت پیدا کردن
come to an agreement موافقت پیدا کردن
prove opplicable مصداق پیدا کردن
pvogenous از چرک پیدا شده
shield حفاظ پیدا کردن
out maneuver برتری مانور پیدا کردن
object symptoms نشانههای پیدا یا بیرون نما
self born پیدا شده در نفس انسان
radar trapping اختلال پیدا کردن رادار
overmaster مهارت کامل پیدا کردن در
neptunian ازاب پیدا شده نپتونی
It I get the time . If I could spare sometime. If I round to it. اگر رسیدم( فرصت پیدا شد )
to come to an understanding پیدا کردن سازش پیداکردن
to nerve oneself قوت قلب پیدا کردن
to pick out باگوش پیدا کردن دریافتن
to pick up فراگرفتن دوباره پیدا کردن
to rummage out با جستجوی زیاد پیدا کردن
The mountain peak is not in sight. قله کوه پیدا نیست
hit on/upon <idiom> پیدا کردن چیزی که میخواهی
pay dirt <idiom> زیر خاکی پیدا کردن
deeping of capital عمق پیدا کردن سرمایه
to make the pot boi; معاش خود را پیدا کردن
pot luck هرچه دردیگ پیدا شود
genealogize شجره کسی را پیدا کردن
Help me find my keys. کمک کن کلیدهایم را پیدا کنم
find and replace پیدا کردن و جایگزین نمودن
Fetch a doctor at once. زود یک دکتر پیدا کن بیاور
read between the lines <idiom> پیدا کردن مفهوم ضمنی
shocked هول وهراس پیدا کردن
cabbage کش رفتن رشد پیدا کردن
respire امید تازه پیدا کردن
respired امید تازه پیدا کردن
shocks هول وهراس پیدا کردن
respires امید تازه پیدا کردن
waver فتور پیدا کردن دو دل بودن
wavered فتور پیدا کردن دو دل بودن
respiring امید تازه پیدا کردن
wavering فتور پیدا کردن دو دل بودن
wavers فتور پیدا کردن دو دل بودن
shock هول وهراس پیدا کردن
cabbages کش رفتن رشد پیدا کردن
unconsciously غش کرده
puff pastry پف کرده
unconscious غش کرده
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com