English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
usual conditions شرایط معمول
Other Matches
dynamic condition شرایط و مقتضیات پویای اقتصادی تغییر شرایط اقتصادی ناشی از تحول سلیقه تقاضا کنندگان وهزینه و مخارج تولید ونسبت جمعیت
synoptic situation شرایط جوی محلی موجود شرایط جوی اندازه گیری شده منطقهای
second best theory نظریه دومین ارجحیت . براساس این نظریه چنانچه یک یا چندشرط از شرایط لازم برای بهینه پارتو وجود نداشته باشد در این صورت رعایت شدن سایر شرایط لازم باقیمانده در ارجحیت ثانی قرار نخواهد گرفت
going معمول
usage معمول
in vogue معمول
usages معمول
in- معمول
usual معمول
in معمول
consuetudinary عادی معمول
normal هنجار معمول
fashionably مطابق معمول
out of the ordinary غیر معمول
by usage یا معمول سابق
as usual مطابق معمول
enchorial معمول متعارفی
to be in f. معمول بودن
eccentrically بطورغیر معمول
to set in معمول شدن
usu مخفف معمول
out of the common غیر معمول
off the map غیر معمول
undersized کوچکتر از معمول
After the usual courtesies. پس از تعارفات معمول
it is usual with him معمول اوست
To overstep the mark. To go too far. از حد معمول گذراندن
as usual <idiom> طبق معمول
practice معمول به عادت
vogue رسم معمول
off season ارزان تر از معمول
in character <idiom> مثل معمول
slow down <idiom> از حد معمول آرامتر
oversleeping بیش از حد معمول خوابیدن
introductions معمول سازی ابداع
oversleep بیش از حد معمول خوابیدن
overslept بیش از حد معمول خوابیدن
gangling بلند تراز حد معمول
oversleeps بیش از حد معمول خوابیدن
intercolonial معمول در میان مستعمرات
it is our usual p to معمول ما این است که
quite the thing مطابق بارسم معمول
such dresses are the vogue اینجورلباسهامتداول معمول است
institution رسم معمول عرف
it is unusually large ازاندازه معمول بزرگتراست
introduction معمول سازی ابداع
price current صورت نرخهای معمول
habitualness معمول بودن معتادیت
retrograde دوران در خلاف جهت معمول
fair wear and tear خسارت در حد معمولی فرسودگی در حد معمول
cupola practice روش معمول کوره کوپل
semidouble دارای گلبرگهای بیشتر از معمول
international practice طریقه معمول به بین المللی
substandard زیر معیار یا مقیاس معمول یا قانونی
wide-angle دارای زاویه دید بیش از معمول
wide angle دارای زاویه دید بیش از معمول
executive length course زمین گلف کوتاهتر و اسانتراز معمول
executive course زمین گلف کوتاهتر و اسانتراز معمول
shortest تخته جانبی که از حد معمول کوتاهتر است
shorter تخته جانبی که از حد معمول کوتاهتر است
short تخته جانبی که از حد معمول کوتاهتر است
unorthodox دارای عقیده ناصحیح یا غیر معمول
extras اضافه شده یا آنچه بیشتر از معمول باشد
wet year سالی که میزان بارندگی از حد معمول سالیانه بیشتراست
dry year سالی که میزان بارندگی در ان از حد معمول کمتر است
extra- اضافه شده یا آنچه بیشتر از معمول باشد
extra اضافه شده یا آنچه بیشتر از معمول باشد
bow-pew [نوعی نیمکت معمول در قرن هجدهم انگلیس و آمریکا]
fashionableness توافق بارسم وایین معمول مطابقت باسبک روز
characteristically مقدار نمای یک عدد اعشاری که از حد معمول بزرگتر است
characteristic مقدار نمای یک عدد اعشاری که از حد معمول بزرگتر است
cylix ابخوری پایه دار ودسته که درقدیم معمول بوده است
gondolas نوعی قایق که در کانالهای شهر ونیز ایتالیا معمول است
mancipation یکجورایین انتقال یاواگذاری که درازادکردن بردگان وکودکان معمول بود
gondola نوعی قایق که در کانالهای شهر ونیز ایتالیا معمول است
production run اجرای یک برنامه اصلاح شده که بطور معمول اهدافش راباتمام می رساند
The capacity of a battery is typically expressed in milliamp-hours. ظرفیت باتری به طور معمول در میلی آمپر در ساعت بیان می شود.
Advanced Technology Attachment حالت معمول از واسط SCSI که تحت نام IDE هم شناخته شده است
underdistance روش تمرینی دونده درمسافتی کمتر از معمول مسابقه برای ازدیاد سرعت
conditions شرایط
termed شرایط
the conditions شرایط ان
terms شرایط
term شرایط
terming شرایط
shipping terms شرایط حمل
terms of shipment شرایط حمل
terms of payment شرایط پرداخت
plateaux شرایط پایا
settlement terms شرایط تسویه
final cinditions شرایط پایانی
final cinditions شرایط فینال
plateaus شرایط پایا
qualification وضعیت شرایط
existing circumstances شرایط موجود
qualification واجد شرایط
dis qualified فاقد شرایط
sufficient conditions شرایط کافی
disadvantages شرایط نامساعد
disadvantage شرایط نامساعد
emergency conditions شرایط اضطراری
conditions of use شرایط کاربرد
standard conditions شرایط متعارفی
equilibrium conditions شرایط تعادل
stability conditions شرایط ثبات
spring conditions شرایط بهاری
given conditions شرایط معینه
given conditions شرایط معلوم
marginal conditions شرایط نهائی
mutual terms شرایط متقابل
necessary conditions شرایط لازم
normal temperature and pressure شرایط استاندارد
competition conditions شرایط رقابت
normal temperature and pressure شرایط متعارفی
standard temperature and pressure شرایط استاندارد
present conditions شرایط فعلی
standard temperature and pressure شرایط متعارفی
competitive conditions شرایط رقابت
payment terms شرایط پرداخت
makings شرایط لازم
liner terms شرایط خط کشتیرانی
plateau شرایط پایا
implied terms شرایط ضمنی
implied terms شرایط تلویحی
second order conditions شرایط ثانوی
requirements شرایط لازم
initial condition شرایط اولیه
standard condition شرایط استاندارد
qualifications شرایط لازم
qalified واجد شرایط
light conditions شرایط نور
conditions of (the) competition شرایط رقابت
qualify واجد شرایط
actude conditions شرایط حاد
actude conditions شرایط شدید
admission requirements شرایط پذیرش
adverse factors شرایط نامساعد
tropical condition شرایط گرمسیری
ambient conditions شرایط محیطی
working conditions شرایط کار
Russian roulette <idiom> شرایط پرخطر
qualifies واجد شرایط
eligible واجد شرایط
bona fide واجد شرایط
conditions شرایط اوضاع
qulifications واجد شرایط
no bed of roses <idiom> شرایط سختوبد
fair play شرایط برابر
ball games شرایط وضعیت
ball game شرایط وضعیت
qualified واجد شرایط
average conditions شرایط عادی
average conditions شرایط متوسط
condition of readiness شرایط امادگی
conditions of contract شرایط قرارداد
conditions of purchase شرایط خرید
tight spot <idiom> شرایط سخت
conference terms شرایط کنفرانس
suitable conditions شرایط مناسب
credit terms شرایط اعتبار
requirements of the credit شرایط اعتبار
settlement terms شرایط پرداخت
delivery terms شرایط تحویل
terms and conditions ضوابط و شرایط
terms of trade شرایط معامله
boundary conditions شرایط مرزی
boundary conditions شرایط حدی
terms of trade شرایط مبادله
ballistic conditions شرایط بالیستیکی
negligence اهمال تفریط معیار ان در CL رفتارو دقتی است که یک فرد بافهم و شعور عادی در امورخود معمول می دارد
refresher حق الوکاله اضافی که هنگام جریان دعوی زمانیکه مدت دادرسی از حد معمول تجاوزکند به وکیل داده میشود
terms and conditions of the credit ضوابط و شرایط اعتبار
qualificatory واجد شرایط کننده
to impose conditions با شرایط سنگین بارکردن
possessing the necessary qualifications واجد شرایط لازم
qualify for واجد شرایط بودن
through the mill <idiom> تجربه شرایط مشکل
support conditions شرایط تکیه گاهی
tenders conditions شرایط عمومی مناقصه
tight squeeze <idiom> شرایط سخت تجاری
turn the tables <idiom> عوض کردن شرایط
second order conditions شرایط مرتبه دوم
make a difference <idiom> شرایط را عوض کردن
provisions of a contract شرایط قرار داد
volcanism شرایط و خصوصیات اتشفشانی
feudatory تابع شرایط تیول
conditions مقررات و شرایط اسبدوانی
bend شرایط خمیدگی زانویی
entry group گروه واجد شرایط
ineligible فاقد شرایط لازم
quantified واجد شرایط شدن
qualified دارای شرایط لازم
qualified واجد شرایط لازمه
unqualified فاقد شرایط لازم
eligible واجد شرایط مطلوب
conditions of sale شرایط اساسی معامله
ineligibility فقدان شرایط لازم
quantifies واجد شرایط شدن
it does not s. the condition واجدان شرایط نیست
machining requirments شرایط براده برداری
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com