English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
English Persian
competition clause شرط ممانعت از دخول دیگران
Other Matches
encroachment تخطی به حقوق دیگران یا سرزمین دیگران
encroachments تخطی به حقوق دیگران یا سرزمین دیگران
arrests جلوگیری کردن ممانعت کردن ممانعت
arrest جلوگیری کردن ممانعت کردن ممانعت
arrested جلوگیری کردن ممانعت کردن ممانعت
forbiddance ممانعت
prevention ممانعت
withholds ممانعت
withholding ممانعت
withhold ممانعت
withheld ممانعت
exclusion ممانعت
molestation ممانعت
obstructions ممانعت
block age ممانعت
interdict ممانعت
debarment ممانعت
interdiction ممانعت
restraints ممانعت
restraint ممانعت
obstruction ممانعت
introgression دخول
entry دخول
admission دخول
admissions دخول
penetration دخول
introit دخول
arrivals دخول
arrival دخول
admitance دخول
intromission دخول
ingress دخول
entree دخول
intrusion دخول
infare دخول
ingoing دخول
incoming دخول
intrusions دخول
forfend ممانعت کردن
area interdiction ممانعت در منطقه
liberalizer رافع ممانعت
denial measures اصول ممانعت
impeded ممانعت کردن
impede ممانعت کردن
hanging prevention ممانعت از تعلیق
blockages ممانعت دریایی
blockage ممانعت دریایی
area interdiction ممانعت منطقهای
prohibition تحریم ممانعت
interference ممانعت غیرمجاز
impedes ممانعت کردن
checked ممانعت کردن
preventer ممانعت کننده
trade barrier ممانعت تجاری
check ممانعت کردن
turn a deaf ear to <idiom> ممانعت از شنیدن
annoyance ممانعت ازردگی
steric hindrance ممانعت فضایی
checks ممانعت کردن
entry plan طرح دخول به سر پل
entry instruction دستورالعمل دخول
entry condtion شرط دخول
reentrance دخول مجدد
reebtry دخول مجدد
admittance ورود دخول
ingress and egress دخول و خروج
entry point نقطه دخول
entry side جهت دخول
access اجازه دخول
accessed اجازه دخول
accesses اجازه دخول
accessing اجازه دخول
inclusion دخول شمول
water tight مانع دخول اب
intravasation دخول ابگونهای در
entering through مجرای دخول
obtrusiveness دخول ناخوانده
log in دخول به سیستم
inlets ورود دخول
log on دخول به سیستم
obtrusion دخول ناخوانده
impervious مانع دخول
login دخول به سیستم
admitance اجازهء دخول
watertight مانع دخول اب
insinuation دخول غیرمستقیم
key entry دخول کلیدی
intrusiveness دخول سرزده
inlet ورود دخول
consummation of marriage دخول در زناشویی
accession دخول پیشرفت
stall ماندن ممانعت کردن
hindered rotation چرخش ممانعت شده
liberalizing رفع ممانعت کردن
liberalizes رفع ممانعت کردن
liberalized رفع ممانعت کردن
liberalize رفع ممانعت کردن
liberalising رفع ممانعت کردن
rein ممانعت لجام زدن
write inhibit ring حلقه ممانعت از نوشتن
stalling ماندن ممانعت کردن
liberalised رفع ممانعت کردن
liberalises رفع ممانعت کردن
passport وسیله دخول کلید
inlet خور راه دخول
passports وسیله دخول کلید
inlets خور راه دخول
tight مانع دخول هوا یا اب
tightest مانع دخول هوا یا اب
tighter مانع دخول هوا یا اب
hilum محل دخول رگ وپی
ingress حق دخول اجازه ورود
let in اجازه دخول دادن
enters اجازه دخول دادن
entrance حق ورود دروازهء دخول
entranced حق ورود دروازهء دخول
entrances حق ورود دروازهء دخول
entrancing حق ورود دروازهء دخول
keyboard enirv دخول صفحه کلیدی
enter اجازه دخول دادن
to let in اجازه دخول دادن
entered اجازه دخول دادن
mattriculation دخول در دانشکده یادانشگاه
catch بل گرفتن دخول پارو در اب
insinuation نفوذ دخول تدریجی
intrant دخول رسمی وقانونی
denials ممانعت ازدشمن عملیات ممانعتی
forestalls پیش افتادن ممانعت کردن
forestalled پیش افتادن ممانعت کردن
denial measures تدابیر ممانعت ازنفوذ دشمن
forestall پیش افتادن ممانعت کردن
blocking and chocking ممانعت و راه بندی کردن
denial ممانعت ازدشمن عملیات ممانعتی
preventive عامل ممانعت جلوگیری کننده
prevent مانع شدن ممانعت کردن
prevented مانع شدن ممانعت کردن
preventing مانع شدن ممانعت کردن
prevents مانع شدن ممانعت کردن
mutual exclusion ناسازگاری دو جانبه ممانعت متقابل
blank ممانعت از امتیاز گیری حریف
blankest ممانعت از امتیاز گیری حریف
forclosure سلب حق اقامه دعوی ممانعت
stramline flow جریان موازی یابی ممانعت
intrusions دخول سرزده و بدون اجازه
matriculation دخول یا نام نویسی در دانشگاه
intrusion دخول سرزده و بدون اجازه
manhole محل دخول استوانهای شکل
manholes محل دخول استوانهای شکل
initiatory دخولی وابسته به ایین دخول
surviving ممانعت از تلف شدن نجات از مرگ
interdiction ممانعت کردن عملیات یا اتش ممانعتی
precluding مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
interdict ممانعت کردن اجرای عملیات ممانعتی
survives ممانعت از تلف شدن نجات از مرگ
clearing block قطعه ممانعت از بسته شدن کولاس
survived ممانعت از تلف شدن نجات از مرگ
survive ممانعت از تلف شدن نجات از مرگ
precludes مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
precluded مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
obstructions حایل شدن جلوگیری کردن ممانعت
obstruction حایل شدن جلوگیری کردن ممانعت
preclude مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
tightest کیپ مانع دخول هوا یا اب یا چیزدیگر
introsusception دخول بخشی از روده در بخش دیگر
tight کیپ مانع دخول هوا یا اب یا چیزدیگر
intussusception دخول بخشی از روده در بخش دیگر
tighter کیپ مانع دخول هوا یا اب یا چیزدیگر
reentry phase مرحله دخول مجدد موشک درجو
this ticket admits one با این بلیط یک تن را اجازه دخول می دهند
stickers اهن اضافی نعل برای ممانعت از لغزیدن
terrain avoidance ممانعت خودکار هواپیما ازنزدیک شدن به زمین
sticker اهن اضافی نعل برای ممانعت از لغزیدن
porte cochere در بزرگ برای دخول گردونه هابحیاط خانه
snorkel لوله دخول وخروج هوا درزیر دریایی
snorkels لوله دخول وخروج هوا درزیر دریایی
initiatory rites ایین دخول کسی در انجمنی بادستور ویژه
schnorkel لوله دخول وخروج هوا درزیر دریایی
rest دیگران
rests دیگران
drain joints فاصله بین تنبوشههای زهکش به منظور دخول اب به تنبوشه ها
lipotropic موادی که سبب دخول چربی در واکنشهای بدن میگردند
regard for others ملاحظه دیگران
What do the others say? دیگران چه می گویند؟
regard for others رعایت دیگران
regard for others واهمه از دیگران
regrad for others ملاحظه دیگران
asides جدااز دیگران
et al مخفف و دیگران
aside جدااز دیگران
back pressure valve سوپاپ مخصوص ممانعت ازپس زنش مایعات در داخل لوله
debuts نخستین مرحله دخول در بازی یا جامعه شروع بکار کردن
debut نخستین مرحله دخول در بازی یا جامعه شروع بکار کردن
conscientious objectors کسی که بعلل اخلاقی یا عقایدمذهبی از دخول در ارتش خودداری کند
conscientious objector کسی که بعلل اخلاقی یا عقایدمذهبی از دخول در ارتش خودداری کند
under one's belt <idiom> استفاده از تجارب دیگران
spoiler محل عیش دیگران
individualizing از دیگران جدا کردن
to live at the expense of society بار دیگران شدن
infringer متخطی به حقوق دیگران
infringement on others rights تخطی به حقوق دیگران
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com