Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (13 milliseconds)
English
Persian
start the ball rolling
<idiom>
شروع انجام کار
Search result with all words
self-
سیستمی که معمولاگ در هنگام شروع بررسیهای ابتدایی را انجام میدهد
Better do it than wish it done.
<proverb>
شروع عمل بهتر از آرزوى انجام آن.
Other Matches
set up
مدت زمان بین سیگنال شروع یک برنامه و شروع آن
start off
شروع کردن شروع شدن
launching area
منطقه شروع پرواز منطقه شروع عملیات اب خاکی
fail
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
like a duck takes the water
[Idiom]
کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
qui facit per alium facit perse
کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
automated
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automates
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automating
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automate
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
initiation
شروع کار شروع
failures
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failure
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
gurantee
عبارت از ان است که دولت یا دولتهایی طی معاهدهای متعهد شوند که انچه را قادر باشند جهت انجام امر معینی انجام دهند
robots
وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
robot
وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
scratch one's back
<idiom>
کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
upward compatible
اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
retention money
مقدار پولی که کارفرما جهت حسن انجام کار پیمانکار نگه میدارد واین مقدار درصدی ازکل قرارداد است که حسن انجام کار نامیده میشود
querying
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
query
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
queries
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
queried
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
continue
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continues
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
incipience or ency
شروع
inchoation
شروع
opening
شروع
kick-off
<idiom>
شروع
get-go
<idiom>
شروع
inception
شروع
openings
شروع
beginning
شروع
beginnings
شروع
open fire
شروع
kick off
شروع
right of begin
حق شروع
Redo it. Do it over again.
از سر شروع کن
onset
شروع
mission , oriented
لازم برای انجام ماموریت ضروری برای انجام ماموریت
line of departure
خط شروع حمله
starters
شروع کننده
put in hand
شروع کردن
get off on the wrong foot
<idiom>
بد شروع کردن
embarked
شروع کردن
embarks
شروع کردن
embark
شروع کردن
come to
<idiom>
شروع کاری
proceed with deliberations
شروع مذاکرات
lis mota
شروع دعوی
embarking
شروع کردن
zeroes
محل شروع
starter
شروع کننده
warm start
شروع گرم
set in
شروع کردن
set out
شروع بکارکردن
embark upon
شروع کردن
splash line
خط شروع غواصی
start bit
بیت شروع
start element
عنصر شروع
terminus a que
نقطه شروع
tee off
شروع کردن
streek
شروع کردن
starting platform
سکوی شروع
start of heading
شروع عنوان
start of taxt
شروع متن
start signal
علامت شروع
starting block
سکوی شروع
scratch line
خط شروع مسابقه
rise and shine
شروع بیداری
attempts
شروع به جرم
trig
خط شروع مسابقه
attempted
شروع به جرم
attempt
شروع به جرم
beginning of negotiations
شروع مذاکره
beginning of message
شروع پیام
beginning of message
شروع پیغام
to strike into
شروع کردن
restart
شروع دوباره
restart
شروع مجدد
starting gate
دروازه شروع
commence
شروع کردن
began
شروع کرده
headstart
امتیاز در شروع
incipit
شروع و اغاز
shove off
<idiom>
شروع ،ترک
germinating
شروع به رشدکردن
germinates
شروع به رشدکردن
germinated
شروع به رشدکردن
germinate
شروع به رشدکردن
alpha
اغاز شروع
initial point
نقطه شروع
origin
نقطه شروع
origins
نقطه شروع
get one's feet wet
<idiom>
شروع کردن
jump off
شروع بحمله
get the ball rolling
<idiom>
شروع چیزی
hash mark
خط شروع مسابقه
here goes nothing
<idiom>
آماده شروع
start key
کلید شروع
outbreaks
شروع حادثه
outbreak
شروع حادثه
commencer
شروع کننده
firing line
خط شروع تیراندازی
cold start
شروع سرد
initials
نقط ه شروع
initialling
نقط ه شروع
initialled
نقط ه شروع
initialing
نقط ه شروع
attempting
شروع به جرم
initialed
نقط ه شروع
set about
<idiom>
شروع کردن
kick off
<idiom>
شروع کردن
start in
<idiom>
شروع کار
jump off
شروع حمله
burgeoned
شروع برشدکردن
doziest
شروع به فسادکرده
dozier
شروع به فسادکرده
initial
نقط ه شروع
resumption
تجدید شروع
zeros
محل شروع
zero
محل شروع
valuing
نقط ه شروع
commencing
شروع کردن
values
نقط ه شروع
value
نقط ه شروع
commences
شروع کردن
sorties
شروع حرکت
commenced
شروع کردن
alphas
اغاز شروع
take up
<idiom>
شروع کردن
take up
<idiom>
شروع یک سرگرمی
burgeons
شروع برشدکردن
burgeoning
شروع برشدکردن
take on
<idiom>
شروع به همکاری
attempted theft
شروع به سرقت
burgeon
شروع برشدکردن
kick off
شروع حمله
sortie
شروع حرکت
launch an attack
شروع حمله
touch off
<idiom>
شروع کاری
dozy
شروع به فسادکرده
forcing
شروع به عمل یا کار
thrust line
خط شروع حمله ناگهانی
to open fire
شروع به اتش کردن
to gather way
شروع بحرکت کردن
to f. a laughing
شروع بخنده کردن
start up
<idiom>
بازی را شروع کردن
to go
[fall]
together by the ears
[outdated]
<idiom>
شروع به دعوی کردن
come to blows
<idiom>
شروع به جنگیدن کردن
playtime
موقع شروع نمایش
gambits
شروع بازی شطرنج
gambit
شروع بازی شطرنج
dig in
<idiom>
شروع به خوردن کردن
get down to
<idiom>
رسیدن به نقطه شروع
start
آغاز
[ابتدا]
[شروع]
to break into a run
شروع کردن به دویدن
get in on the ground floor
<idiom>
ازابتدا شروع کردن
to start from the beginning
[to start afresh]
از آغاز شروع کردن
To start from scratch .
از هیچ شروع کردن
track production
شروع تعقیب هدف
trailhead
نقطه شروع مسیر
tune up
شروع باواز کردن
knuckle down
<idiom>
مشتاقانه شروع به کارکردن
warm up
شروع کردن به کار
forces
شروع به عمل یا کار
get set
<idiom>
آماده شروع شدن
force
شروع به عمل یا کار
self-starter
خودبخود شروع شونده
get off the ground
<idiom>
شروع خوب داشتن
self-starters
خودبخود شروع شونده
initial point
نقطه شروع عملیات
d day
روز شروع عملیات
launches
شروع یا اجرای یک برنامه
flying start
شروع مسابقه اتومبیلرانی
launching
شروع کردن حمله
launching
شروع یا اجرای یک برنامه
open fire
شروع به تیراندازی کردن
do up
شروع بکار کردن
dday
روز شروع بکاری
redid
شروع مجدد از ابتدا
pipe up
شروع به نی زدن کردن
redo
شروع مجدد از ابتدا
redoes
شروع مجدد از ابتدا
pitch in
شروع به خوردن غذاکردن
redoing
شروع مجدد از ابتدا
redone
شروع مجدد از ابتدا
launches
شروع کردن حمله
gather headway
شروع به جلو رفتن
blast off
شروع بپرواز کردن
point
محل شروع چیزی
h hour
ساعت شروع عملیات
gather sternway
شروع به عقب رفتن
kick off
شروع مسابقه فوتبال
launch an attack
اجرای حمله شروع تک
launching area
منطقه شروع حمله
set-tos
با اشتیاق شروع کردن
set-to
با اشتیاق شروع کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com