Total search result: 203 (12 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
start the ball rolling <idiom> |
شروع انجام کار |
|
|
Search result with all words |
|
self- |
سیستمی که معمولاگ در هنگام شروع بررسیهای ابتدایی را انجام میدهد |
Better do it than wish it done. <proverb> |
شروع عمل بهتر از آرزوى انجام آن. |
Other Matches |
|
set up |
مدت زمان بین سیگنال شروع یک برنامه و شروع آن |
start off |
شروع کردن شروع شدن |
launching area |
منطقه شروع پرواز منطقه شروع عملیات اب خاکی |
fail |
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن |
fails |
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن |
failed |
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن |
like a duck takes the water [Idiom] |
کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند |
qui facit per alium facit perse |
کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است |
automated |
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند |
automates |
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند |
automating |
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند |
automate |
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند |
initiation |
شروع کار شروع |
failures |
انجام ندادن کاری که باید انجام شود |
failure |
انجام ندادن کاری که باید انجام شود |
gurantee |
عبارت از ان است که دولت یا دولتهایی طی معاهدهای متعهد شوند که انچه را قادر باشند جهت انجام امر معینی انجام دهند |
robots |
وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود |
robot |
وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود |
scratch one's back <idiom> |
کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد |
upward compatible |
اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت |
retention money |
مقدار پولی که کارفرما جهت حسن انجام کار پیمانکار نگه میدارد واین مقدار درصدی ازکل قرارداد است که حسن انجام کار نامیده میشود |
querying |
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود |
query |
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود |
queries |
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود |
queried |
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود |
continue |
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید |
continues |
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید |
incipience or ency |
شروع |
inchoation |
شروع |
opening |
شروع |
kick-off <idiom> |
شروع |
get-go <idiom> |
شروع |
inception |
شروع |
openings |
شروع |
beginning |
شروع |
beginnings |
شروع |
open fire |
شروع |
kick off |
شروع |
right of begin |
حق شروع |
Redo it. Do it over again. |
از سر شروع کن |
onset |
شروع |
mission , oriented |
لازم برای انجام ماموریت ضروری برای انجام ماموریت |
line of departure |
خط شروع حمله |
starters |
شروع کننده |
put in hand |
شروع کردن |
get off on the wrong foot <idiom> |
بد شروع کردن |
embarked |
شروع کردن |
embarks |
شروع کردن |
embark |
شروع کردن |
come to <idiom> |
شروع کاری |
proceed with deliberations |
شروع مذاکرات |
lis mota |
شروع دعوی |
embarking |
شروع کردن |
zeroes |
محل شروع |
starter |
شروع کننده |
warm start |
شروع گرم |
set in |
شروع کردن |
set out |
شروع بکارکردن |
embark upon |
شروع کردن |
splash line |
خط شروع غواصی |
start bit |
بیت شروع |
start element |
عنصر شروع |
terminus a que |
نقطه شروع |
tee off |
شروع کردن |
streek |
شروع کردن |
starting platform |
سکوی شروع |
start of heading |
شروع عنوان |
start of taxt |
شروع متن |
start signal |
علامت شروع |
starting block |
سکوی شروع |
scratch line |
خط شروع مسابقه |
rise and shine |
شروع بیداری |
attempts |
شروع به جرم |
trig |
خط شروع مسابقه |
attempted |
شروع به جرم |
attempt |
شروع به جرم |
beginning of negotiations |
شروع مذاکره |
beginning of message |
شروع پیام |
beginning of message |
شروع پیغام |
to strike into |
شروع کردن |
restart |
شروع دوباره |
restart |
شروع مجدد |
starting gate |
دروازه شروع |
commence |
شروع کردن |
began |
شروع کرده |
headstart |
امتیاز در شروع |
incipit |
شروع و اغاز |
shove off <idiom> |
شروع ،ترک |
germinating |
شروع به رشدکردن |
germinates |
شروع به رشدکردن |
germinated |
شروع به رشدکردن |
germinate |
شروع به رشدکردن |
alpha |
اغاز شروع |
initial point |
نقطه شروع |
origin |
نقطه شروع |
origins |
نقطه شروع |
get one's feet wet <idiom> |
شروع کردن |
jump off |
شروع بحمله |
get the ball rolling <idiom> |
شروع چیزی |
hash mark |
خط شروع مسابقه |
here goes nothing <idiom> |
آماده شروع |
start key |
کلید شروع |
outbreaks |
شروع حادثه |
outbreak |
شروع حادثه |
commencer |
شروع کننده |
firing line |
خط شروع تیراندازی |
cold start |
شروع سرد |
initials |
نقط ه شروع |
initialling |
نقط ه شروع |
initialled |
نقط ه شروع |
initialing |
نقط ه شروع |
attempting |
شروع به جرم |
initialed |
نقط ه شروع |
set about <idiom> |
شروع کردن |
kick off <idiom> |
شروع کردن |
start in <idiom> |
شروع کار |
jump off |
شروع حمله |
burgeoned |
شروع برشدکردن |
doziest |
شروع به فسادکرده |
dozier |
شروع به فسادکرده |
initial |
نقط ه شروع |
resumption |
تجدید شروع |
zeros |
محل شروع |
zero |
محل شروع |
valuing |
نقط ه شروع |
commencing |
شروع کردن |
values |
نقط ه شروع |
value |
نقط ه شروع |
commences |
شروع کردن |
sorties |
شروع حرکت |
commenced |
شروع کردن |
alphas |
اغاز شروع |
take up <idiom> |
شروع کردن |
take up <idiom> |
شروع یک سرگرمی |
burgeons |
شروع برشدکردن |
burgeoning |
شروع برشدکردن |
take on <idiom> |
شروع به همکاری |
attempted theft |
شروع به سرقت |
burgeon |
شروع برشدکردن |
kick off |
شروع حمله |
sortie |
شروع حرکت |
launch an attack |
شروع حمله |
touch off <idiom> |
شروع کاری |
dozy |
شروع به فسادکرده |
forcing |
شروع به عمل یا کار |
thrust line |
خط شروع حمله ناگهانی |
to open fire |
شروع به اتش کردن |
to gather way |
شروع بحرکت کردن |
to f. a laughing |
شروع بخنده کردن |
start up <idiom> |
بازی را شروع کردن |
to go [fall] together by the ears [outdated] <idiom> |
شروع به دعوی کردن |
come to blows <idiom> |
شروع به جنگیدن کردن |
playtime |
موقع شروع نمایش |
gambits |
شروع بازی شطرنج |
gambit |
شروع بازی شطرنج |
dig in <idiom> |
شروع به خوردن کردن |
get down to <idiom> |
رسیدن به نقطه شروع |
start |
آغاز [ابتدا] [شروع] |
to break into a run |
شروع کردن به دویدن |
get in on the ground floor <idiom> |
ازابتدا شروع کردن |
to start from the beginning [to start afresh] |
از آغاز شروع کردن |
To start from scratch . |
از هیچ شروع کردن |
track production |
شروع تعقیب هدف |
trailhead |
نقطه شروع مسیر |
tune up |
شروع باواز کردن |
knuckle down <idiom> |
مشتاقانه شروع به کارکردن |
warm up |
شروع کردن به کار |
forces |
شروع به عمل یا کار |
get set <idiom> |
آماده شروع شدن |
force |
شروع به عمل یا کار |
self-starter |
خودبخود شروع شونده |
get off the ground <idiom> |
شروع خوب داشتن |
self-starters |
خودبخود شروع شونده |
initial point |
نقطه شروع عملیات |
d day |
روز شروع عملیات |
launches |
شروع یا اجرای یک برنامه |
flying start |
شروع مسابقه اتومبیلرانی |
launching |
شروع کردن حمله |
launching |
شروع یا اجرای یک برنامه |
open fire |
شروع به تیراندازی کردن |
do up |
شروع بکار کردن |
dday |
روز شروع بکاری |
redid |
شروع مجدد از ابتدا |
pipe up |
شروع به نی زدن کردن |
redo |
شروع مجدد از ابتدا |
redoes |
شروع مجدد از ابتدا |
pitch in |
شروع به خوردن غذاکردن |
redoing |
شروع مجدد از ابتدا |
redone |
شروع مجدد از ابتدا |
launches |
شروع کردن حمله |
gather headway |
شروع به جلو رفتن |
blast off |
شروع بپرواز کردن |
point |
محل شروع چیزی |
h hour |
ساعت شروع عملیات |
gather sternway |
شروع به عقب رفتن |
kick off |
شروع مسابقه فوتبال |
launch an attack |
اجرای حمله شروع تک |
launching area |
منطقه شروع حمله |
set-tos |
با اشتیاق شروع کردن |
set-to |
با اشتیاق شروع کردن |