Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (41 milliseconds)
English
Persian
to fall to
شروع بخوردن یاجنگ کردن بخوردن افتادن
Other Matches
fletcherism
عادت بخوردن مختصری غذا
recuperation
تجدید کردن روغن وسیله یاجنگ افزار
start off
شروع کردن شروع شدن
ballistic efficiency
کارایی بالیستیکی گلوله یاجنگ افزار بازده بالیستیکی
set up
مدت زمان بین سیگنال شروع یک برنامه و شروع آن
to fall on ones knees
بیرون افتادن بلابه افتادن
pick up oneself
از افتادن خود جلوگیری کردن
stump
قطع کردن سنگین افتادن
stumped
قطع کردن سنگین افتادن
to pick up oneself
از افتادن خود جلوگیری کردن
forestall
پیش افتادن ممانعت کردن
forestalled
پیش افتادن ممانعت کردن
forestalls
پیش افتادن ممانعت کردن
philander
زن بازی کردن دنبال زن افتادن
gives
اتفاق افتادن فدا کردن
give
اتفاق افتادن فدا کردن
stumping
قطع کردن سنگین افتادن
trammel
تعدیل کردن بدام افتادن
giving
اتفاق افتادن فدا کردن
routing
عزیمت کردن راه افتادن
operated
عمل کردن بکار افتادن
to come down with a run
پایین افتادن افت کردن
operates
عمل کردن بکار افتادن
flag
سنگفرش کردن پایین افتادن
stumps
قطع کردن سنگین افتادن
operate
عمل کردن بکار افتادن
flags
سنگفرش کردن پایین افتادن
launch
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launched
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launches
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launching
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
set up
مشخص کردن یا مقدار دهی اولیه کردن یا شروع یک برنامه کاربردی یاسیستم
to wipe the slate clean
<idiom>
شروع تازه ای کردن
[تخلفات قبلی را کاملا از پرونده پاک کردن]
[اصطلاح]
winds
خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
wind
خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
hog tie
عاجز ودرمانده کردن از کار افتادن
to overeach oneself
زیاد جلو افتادن و خودراخسته کردن
incident
ناگهان اتفاق افتادن فهور کردن
to overlie infant
روی بچهای افتادن و او راخفه کردن
incidents
ناگهان اتفاق افتادن فهور کردن
set in
شروع کردن
embarks
شروع کردن
embarking
شروع کردن
embarked
شروع کردن
take up
<idiom>
شروع کردن
embark
شروع کردن
get off on the wrong foot
<idiom>
بد شروع کردن
to strike into
شروع کردن
embark upon
شروع کردن
tee off
شروع کردن
get one's feet wet
<idiom>
شروع کردن
set about
<idiom>
شروع کردن
commence
شروع کردن
commencing
شروع کردن
commenced
شروع کردن
commences
شروع کردن
streek
شروع کردن
put in hand
شروع کردن
kick off
<idiom>
شروع کردن
stalling
متوقف شدن یا کردن از کار انداختن یا افتادن
stall
متوقف شدن یا کردن از کار انداختن یا افتادن
come to blows
<idiom>
شروع به جنگیدن کردن
warm up
شروع کردن به کار
to f. a laughing
شروع بخنده کردن
get in on the ground floor
<idiom>
ازابتدا شروع کردن
launched
شروع کردن حمله
start up
<idiom>
بازی را شروع کردن
attempting to steal
شروع کردن به سرقت
tune up
شروع باواز کردن
launches
شروع کردن حمله
to start
شروع کردن به دویدن
launching
شروع کردن حمله
to start from the beginning
[to start afresh]
از آغاز شروع کردن
dig in
<idiom>
شروع به خوردن کردن
to open fire
شروع به اتش کردن
to go
[fall]
together by the ears
[outdated]
<idiom>
شروع به دعوی کردن
To start from scratch .
از هیچ شروع کردن
launch
شروع کردن حمله
set-tos
با اشتیاق شروع کردن
do up
شروع بکار کردن
to break into a run
شروع کردن به دویدن
to gather way
شروع بحرکت کردن
set-to
با اشتیاق شروع کردن
set to
با اشتیاق شروع کردن
pipe up
شروع به نی زدن کردن
open fire
شروع به تیراندازی کردن
to start
[for]
شروع کردن رفتن
[به]
blast-off
شروع بپرواز کردن
blast off
شروع بپرواز کردن
to set about
شروع کردن مبادرت کردن بکاری
turn on
<idiom>
روشن کردن،بازکردن،شروع کردن
begin
اغاز نهادن شروع کردن
begins
اغاز نهادن شروع کردن
to get to
شروع کردن دست گرفتن
back to the drawing board
<idiom>
کاری را از اول شروع کردن
come to one's senses
<idiom>
شروع به فکر صحیح کردن
attempting to commit murder
شروع کردن به قتل عمد
attempting to commit rape
شروع کردن به تجاوز جنسی
restart
بازاغازی دوباره شروع کردن
triggers
شروع کردن حمله یاکار
triggered
شروع کردن حمله یاکار
to push off
شروع کردن بیرون رفتن
attempting
قصد کردن شروع به جرم
trigger
شروع کردن حمله یاکار
attempted
قصد کردن شروع به جرم
attempt
قصد کردن شروع به جرم
go off
<idiom>
شروع به زنگ زدن کردن
attempts
قصد کردن شروع به جرم
scratch the surface
<idiom>
تازه شروع به کار کردن
to come to one's senses
شروع به فکر عاقلانه کردن
to struck up
بهم زدن شروع بزدن کردن
to tie into something
[ American E]
با هیجان و پر انرژی کاری را شروع کردن
take off
جهش کردن شروع به پرواز به پروازدرامدن
to get cracking
شروع کردن
[به کاری]
[اصطلاح روزمره]
pick up
<idiom>
ادامه دادن ،دوباره شروع کردن
to start quarrelling
<idiom>
شروع به دعوی کردن
[اصطلاح روزمره]
off the wagon
<idiom>
دوباره شروع به خوردن الکل کردن
to be fever began to a bate
تب شروع کردبه فروکش کردن یا فرونشستن
to start an argument with somebody
با کسی شروع به بگو و مگو
[جر و بحث]
کردن
indents
شروع کردن یک خط متن با فضایی در حاشیه سمت چپ
indent
شروع کردن یک خط متن با فضایی در حاشیه سمت چپ
cancellation
عمل متوقف کردن فرآیند شروع شده
wake up
تنظیم کردن یا شروع یا مقدار اولیه دادن
to start a fight with somebody
با کسی شروع به بگو و مگو
[جر و بحث]
کردن
to get down to business
کار و بار را شروع کردن
[اصطلاح روزمره]
load point
شروع بخش ضبط کردن در نوار مغناطیسی
to turn on the waters
یکدفعه شروع به گریه کردن
[اصطلاح روزمره]
indenting
شروع کردن یک خط متن با فضایی در حاشیه سمت چپ
launching area
منطقه شروع پرواز منطقه شروع عملیات اب خاکی
initiated
اغاز کردن شروع کردن
launch
شروع کردن اقدام کردن
lead off
<idiom>
شروع کردن ،باز کردن
launched
شروع کردن اقدام کردن
initiating
اغاز کردن شروع کردن
push off
<idiom>
ترک کردن ،شروع کردن
initiate
اغاز کردن شروع کردن
initiates
اغاز کردن شروع کردن
launches
شروع کردن اقدام کردن
launching
شروع کردن اقدام کردن
cold
روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
coldest
روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
colds
روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
colder
روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
groups
کد مشخص کردن شروع و خاتمه گروهی از رگوردهای مربوط به هم یا داده ها
debuts
نخستین مرحله دخول در بازی یا جامعه شروع بکار کردن
debut
نخستین مرحله دخول در بازی یا جامعه شروع بکار کردن
group
کد مشخص کردن شروع و خاتمه گروهی از رگوردهای مربوط به هم یا داده ها
staging area
فاصله بین منطقه اماده کردن اتومبیل و نقطه شروع
initiation
شروع کار شروع
mode
وارد کردن دستور در حالت مستقیم برای شروع اجرای برنامه
run-up
[start-up]
نزدیکی به مکان شروع با دویدن
[برای جهش یا پرتاب کردن]
[ورزش]
modes
وارد کردن دستور در حالت مستقیم برای شروع اجرای برنامه
reopen
دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopened
دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopening
دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopens
دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
unhorse
از اسب افتادن یا پیاده شدن اسب را از گاری یا درشگه باز کردن
slaver
گلیز مالیدن بزاق از دهان ترشح کردن اب افتادن دهان
to get caught up in something
در چیزی گیر کردن
[افتادن]
[گرفتار شدن]
[اصطلاح روزمره]
[اصطلاح مجازی]
clicks
دو عمل سریع نگه داشتن و آزاد کردن دکمه mouse برای شروع یک برنامه یا انتخاب
click
دو عمل سریع نگه داشتن و آزاد کردن دکمه mouse برای شروع یک برنامه یا انتخاب
clicked
دو عمل سریع نگه داشتن و آزاد کردن دکمه mouse برای شروع یک برنامه یا انتخاب
To start from scratch.
از اول شروع کردن ( از اول بسم الله )
stick
گیر کردن گیر افتادن
toppled
از سر افتادن
lagged
پس افتادن
tumble
افتادن
lags
پس افتادن
clear itself
لا افتادن
topple
از سر افتادن
lag
پس افتادن
to come a cropper
افتادن
prostrating
افتادن
prostrates
افتادن
to come a mucker
افتادن
toppling
از سر افتادن
retards
پس افتادن
retarding
پس افتادن
prostrated
افتادن
retard
پس افتادن
prostrate
افتادن
topples
از سر افتادن
tumbled
افتادن
fall
افتادن
foundered
از پا افتادن
drop back
افتادن
opposes
در افتادن
oppose
در افتادن
to shank off
افتادن
to be deferred
پس افتادن
lapse vi
افتادن
to fall off
افتادن
founder
از پا افتادن
foundering
از پا افتادن
founders
از پا افتادن
to be off ones feed
افتادن
To go out o fashion .
از مد افتادن
out of breath
<idiom>
به هن هن افتادن
tumbles
افتادن
To do something in a pique .
سر لج افتادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com