Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (13 milliseconds)
English
Persian
partake
شریک شدن بهره داشتن
partaken
شریک شدن بهره داشتن
partakes
شریک شدن بهره داشتن
partaking
شریک شدن بهره داشتن
Other Matches
to have an interest
[in]
سهم داشتن
[شریک بودن]
[در]
partook
بهره داشتن طرفداری کردن
tontine
تاسیس خاصی که به موجب ان عدهای مشترکا" پول قرض می دهند با این شرط که بهره ان مرتبا" و بااقساط معین بین ان ها تقسیم شود و با مرگ هر یک ازایشان سهم دیگران از بهره بیشتر شود تا انجا که اخرین فرد زنده کل بهره را دریافت کند
usury
گرفتن بهره بیشتر از بهره قانونی جهت وام
partnering
شریک کردن شریک
partnered
شریک کردن شریک
yokefellow
شریک شریک زندگی
partner
شریک کردن شریک
partners
شریک کردن شریک
ostensible
شریک فاهری در CL کسی را گویند که اسمش در ضمن اسم شرکتی اعلام شود و یا عملا" در اداره ان دخالت کند که در این حالت مشئوولیت او در برابر کسانی که به ایت اعتبار او را شریک پنداشته اند درست مانند شرکاواقعی است هر چند که درواقع سهمی نداشته باشد
he was a partner with me
با من شریک یا انباز بود شریک من بود
longs
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longed
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long-
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longest
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
money to burn
<idiom>
بیش ازاحتیاج ،داشتن،داشتن پول خیلی زیاد
longer
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
accessorial
شریک
privy
شریک
counterpart
شریک
counterparts
شریک
coagent
شریک
complier
شریک
conpanion
شریک
joint
شریک
copartner
شریک
copratner
شریک
accessory
شریک
coparcener
شریک
associate
شریک
company
شریک
associated
شریک
associates
شریک
associating
شریک
compatriots
شریک
compatriot
شریک
companies
شریک
participator
شریک
pals
شریک
pal
شریک
backer
شریک
consort
شریک
consorted
شریک
consorting
شریک
consorts
شریک
pardner
شریک
partaker
شریک
sharer
شریک
partnered
شریک
participants
شریک
partners
شریک
partnering
شریک
partner
شریک
participant
شریک
backers
شریک
to keep down
زیرفرمان خودنگاه داشتن دراطاعت خود داشتن
to keep up
از افسرده شدن نگاه داشتن باذنگاه داشتن
he partook of fare
در خوراک ما شریک شد
p in the second degree
شریک جرم
parcener
شریک مشاع
partners
شریک شدن
aider and abettor
شریک در جرم
half
شریک ناقص
particeps criminis
شریک جرم
conspirator
شریک فتنه
abetter
شریک جرم
general partner
شریک ضامن
ostensible
شریک اسمی
fellow or foint heir
شریک الارث
chip in
<idiom>
شریک شدن
devil's advocates
شریک شیطان
nominal partner
شریک اسمی
participants
شریک در جرم
fllowheir
شریک ارث
participate
شریک شدن
devil's advocate
شریک شیطان
participated
شریک شدن
participates
شریک شدن
fellow heir
شریک ارث
partner
شریک شدن
joint heir
شریک ارث
joint hands
شریک شدن
associates
شریک کردن
corespondent
شریک جرم
cosignatory
شریک در امضا
associating
شریک کردن
partnered
شریک شدن
duumvir
شریک مقام
participant
شریک در جرم
joint owner
شریک ملک
party
طرف شریک
associated
شریک کردن
associate
شریک کردن
partnering
شریک شدن
coheir
شریک در ارث
coheir
شریک ارث
conspirators
شریک فتنه
sleeping partners
شریک سرمایه رسان
associated
شریک کردن همدست
silent partner
شریک سرمایه رسان
part owners
افراد شریک المال
sleeping partner
شریک سرمایه رسان
associating
شریک کردن همدست
associates
شریک کردن همدست
jack on both sides
شریک دزدورفیق قافله
associate
شریک کردن همدست
to be an accessory to murder
شریک در قتل بودن
accomplice
شریک یا معاون جرم
accomplices
شریک یامعاون جرم
coauthor
شریک در تالیف ونگارش
cobelligerent
شریک درتجاوز یا خصومت
enter into partnership with someone
با کسی شریک شدن
duumvir
شریک رتبه حکومت دو نفری
partaking
شرکت کردن شریک شدن در
to be complicit in
[with]
something
[در جرمی]
شریک بودن
[قانون ]
non-resident partner
شریک غیر مقیم
[اقتصاد]
A partner of the robber and a companion of the ca.
<proverb>
شریک دزد و رفیق قافله .
to p with others in something
درچیزی بادیگران شریک شدن
direct
مستقیم یابدون شریک سوم
to become an accessory to a crime
در جرمی شریک شدن
[قانون ]
partakes
شرکت کردن شریک شدن در
preemptor
شریک دارای حق تقدم در خرید
directed
مستقیم یابدون شریک سوم
partake
شرکت کردن شریک شدن در
directs
مستقیم یابدون شریک سوم
pooled
شریک شدن باهم اتحادکردن
Why did you give away your business patern ?
چرا شریک خودت را لو دادی ؟
pool
شریک شدن باهم اتحادکردن
partook
شریک شدن سهم گرفتن
pools
شریک شدن باهم اتحادکردن
partaken
شرکت کردن شریک شدن در
life long
شریک عمر مادام العمری
diminishing marginal productivity
بهره دهی نهائی نزولی نزولی بودن بهره دهی نهائی
lifting
بلند کردن شریک رقص اززمین
double up
<idiom>
اتاق خود را باکسی شریک بودن
to throw one's lot
با بخت یا سهم دیگران شریک شدن
lifts
بلند کردن شریک رقص اززمین
lifted
بلند کردن شریک رقص اززمین
lift
بلند کردن شریک رقص اززمین
sole tenant
مستاجر انحصاری مستاجری که شریک ندارد
double up
در اطاق یاتختخواب یک نفره شریک شدن
cohabitant
شریک زندگی یا عمل جنسی بغل خواب
corporative state
حکومتی که صاحبان کلیه مشاغل در ان شریک باشند
pacer
شریک نوبتی بازیگروقتی که شرکت کننده کم باشد
proffering
تقدیم داشتن عرضه داشتن
resides
اقامت داشتن مسکن داشتن
hope
انتظار داشتن ارزو داشتن
meaner
مقصود داشتن هدف داشتن
abhorring
بیم داشتن از ترس داشتن از
differs
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
differing
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
differed
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
abhorred
بیم داشتن از ترس داشتن از
differ
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
abhors
بیم داشتن از ترس داشتن از
proffer
تقدیم داشتن عرضه داشتن
resided
اقامت داشتن مسکن داشتن
reside
اقامت داشتن مسکن داشتن
meanest
مقصود داشتن هدف داشتن
cost
قیمت داشتن ارزش داشتن
hoping
انتظار داشتن ارزو داشتن
hopes
انتظار داشتن ارزو داشتن
proffers
تقدیم داشتن عرضه داشتن
proffered
تقدیم داشتن عرضه داشتن
to have by heart
ازحفظ داشتن درسینه داشتن
mean
مقصود داشتن هدف داشتن
hoped
انتظار داشتن ارزو داشتن
A man who pays promplty shares in others .
<proverb>
آدم خوش یساب شریک مال مردم است .
king's evidence
گواهی واعتراف شریک گناه برضدهمدستان خودرادرامریکا.....گویند
interests
بهره
portions
بهره
interest
بهره
yield
بهره
quotients
بهره
exploiter
بهره کش
exploiters
بهره کش
gained
بهره
productive
بهره زا
exploited
بهره ده
quotient
بهره
gains
بهره
gain
بهره
yielded
بهره
yields
بهره
efficiency
بهره
efficient
بهره ور
portion
بهره
efficiency
بهره وری
voltage gain
بهره ولتاژ
deprives
بی بهره کردن
deprive
بی بهره کردن
sweatshop
بهره کشخانه
sweatshops
بهره کشخانه
lending rate
بهره - نزولپول
transducer gain
بهره دگرسازی
divest
بی بهره کردن
depriving
بی بهره کردن
divested
بی بهره کردن
interest
بهره
[اقتصاد]
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com