English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English Persian
yokefellow شریک شریک زندگی
Search result with all words
cohabitant شریک زندگی یا عمل جنسی بغل خواب
Other Matches
partner شریک کردن شریک
partnering شریک کردن شریک
partnered شریک کردن شریک
partners شریک کردن شریک
ostensible شریک فاهری در CL کسی را گویند که اسمش در ضمن اسم شرکتی اعلام شود و یا عملا" در اداره ان دخالت کند که در این حالت مشئوولیت او در برابر کسانی که به ایت اعتبار او را شریک پنداشته اند درست مانند شرکاواقعی است هر چند که درواقع سهمی نداشته باشد
he was a partner with me با من شریک یا انباز بود شریک من بود
pardner شریک
backer شریک
consort شریک
consorted شریک
consorting شریک
consorts شریک
associating شریک
associates شریک
associated شریک
associate شریک
backers شریک
partaker شریک
partners شریک
partnering شریک
participant شریک
accessory شریک
sharer شریک
partnered شریک
participator شریک
partner شریک
company شریک
copratner شریک
pals شریک
pal شریک
companies شریک
complier شریک
conpanion شریک
joint شریک
participants شریک
copartner شریک
coparcener شریک
coagent شریک
counterparts شریک
compatriot شریک
compatriots شریک
accessorial شریک
counterpart شریک
privy شریک
particeps criminis شریک جرم
nominal partner شریک اسمی
participant شریک در جرم
aider and abettor شریک در جرم
coheir شریک ارث
he partook of fare در خوراک ما شریک شد
devil's advocates شریک شیطان
participants شریک در جرم
joint heir شریک ارث
abetter شریک جرم
coheir شریک در ارث
fellow or foint heir شریک الارث
fllowheir شریک ارث
associate شریک کردن
general partner شریک ضامن
associated شریک کردن
joint hands شریک شدن
corespondent شریک جرم
associates شریک کردن
joint owner شریک ملک
fellow heir شریک ارث
duumvir شریک مقام
cosignatory شریک در امضا
parcener شریک مشاع
p in the second degree شریک جرم
conspirators شریک فتنه
ostensible شریک اسمی
conspirator شریک فتنه
participate شریک شدن
participated شریک شدن
participates شریک شدن
associating شریک کردن
partnered شریک شدن
partner شریک شدن
partnering شریک شدن
devil's advocate شریک شیطان
party طرف شریک
partners شریک شدن
half شریک ناقص
chip in <idiom> شریک شدن
associate شریک کردن همدست
coauthor شریک در تالیف ونگارش
cobelligerent شریک درتجاوز یا خصومت
associating شریک کردن همدست
to be an accessory to murder شریک در قتل بودن
associates شریک کردن همدست
associated شریک کردن همدست
part owners افراد شریک المال
silent partner شریک سرمایه رسان
jack on both sides شریک دزدورفیق قافله
enter into partnership with someone با کسی شریک شدن
sleeping partners شریک سرمایه رسان
accomplice شریک یا معاون جرم
accomplices شریک یامعاون جرم
sleeping partner شریک سرمایه رسان
to have an interest [in] سهم داشتن [شریک بودن] [در]
to be complicit in [with] something [در جرمی] شریک بودن [قانون ]
pool شریک شدن باهم اتحادکردن
A partner of the robber and a companion of the ca. <proverb> شریک دزد و رفیق قافله .
life long شریک عمر مادام العمری
pools شریک شدن باهم اتحادکردن
duumvir شریک رتبه حکومت دو نفری
pooled شریک شدن باهم اتحادکردن
Why did you give away your business patern ? چرا شریک خودت را لو دادی ؟
partaking شریک شدن بهره داشتن
partaking شرکت کردن شریک شدن در
directed مستقیم یابدون شریک سوم
direct مستقیم یابدون شریک سوم
to become an accessory to a crime در جرمی شریک شدن [قانون ]
partook شریک شدن سهم گرفتن
preemptor شریک دارای حق تقدم در خرید
partakes شرکت کردن شریک شدن در
to p with others in something درچیزی بادیگران شریک شدن
non-resident partner شریک غیر مقیم [اقتصاد]
partake شریک شدن بهره داشتن
partake شرکت کردن شریک شدن در
partaken شریک شدن بهره داشتن
directs مستقیم یابدون شریک سوم
partaken شرکت کردن شریک شدن در
partakes شریک شدن بهره داشتن
double up در اطاق یاتختخواب یک نفره شریک شدن
double up <idiom> اتاق خود را باکسی شریک بودن
lift بلند کردن شریک رقص اززمین
sole tenant مستاجر انحصاری مستاجری که شریک ندارد
lifted بلند کردن شریک رقص اززمین
lifting بلند کردن شریک رقص اززمین
lifts بلند کردن شریک رقص اززمین
to throw one's lot با بخت یا سهم دیگران شریک شدن
pacer شریک نوبتی بازیگروقتی که شرکت کننده کم باشد
corporative state حکومتی که صاحبان کلیه مشاغل در ان شریک باشند
A man who pays promplty shares in others . <proverb> آدم خوش یساب شریک مال مردم است .
king's evidence گواهی واعتراف شریک گناه برضدهمدستان خودرادرامریکا.....گویند
forwarding merchant حق الزحمهای دریافت می دارد بدون انکه دروسیله حمل یا پرداخت کرایه شریک باشد
paced شریک نوبتی بازیگر بودن بدون گرفتن امتیاز و تنها برای استراحت دادن به او
pace شریک نوبتی بازیگر بودن بدون گرفتن امتیاز و تنها برای استراحت دادن به او
paces شریک نوبتی بازیگر بودن بدون گرفتن امتیاز و تنها برای استراحت دادن به او
associates شریک شدن همراه شدن
associate شریک شدن همراه شدن
associated شریک شدن همراه شدن
coparcener شریک مشاع دارای حق مشاع
associating شریک شدن همراه شدن
it is impossible to live there نمیشود در انجا زندگی کرد زندگی
Life is ten percent what happens to you and ninety percent how you respond to it. ده درصد از زندگی، اتفاقاتی است که برایتان می افتد و نود درصد باقی مانده زندگی واکنش شما به این اتفاقات است.
lead a dog's life <idiom> زندگی سخت داشتن ،زندگی سگی داشتن
habitance زندگی
lifelines خط زندگی
lifeline خط زندگی
vivification زندگی
vita زندگی
wile a در زندگی
lives of great men زندگی
habitancy زندگی
eau de vie اب زندگی
togetherness زندگی با هم
living زندگی
existences زندگی
life زندگی
lives زندگی
existence زندگی
life instinct غریزه زندگی
life history تاریخچه زندگی
life experiences تجارب زندگی
life cycle دوره زندگی
life chance مجال زندگی
living standard سطح زندگی
level of living سطح زندگی
living cost هزینه زندگی
life motto شعار زندگی
living area منطقه زندگی
liveable قابل زندگی
domiciled [law] [politics] <adj.> محل زندگی
live forever زندگی ابدی
livable قابل زندگی
lifeway طرز زندگی
life sustenance گذران زندگی
life style سبک زندگی
life of privation زندگی در سختی
a life full of incidents زندگی پر رویداد
enliven زندگی بخشیدن
married life زندگی زناشویی
habits زندگی کردن
habit زندگی کردن
ever lasting life زندگی جاویدان
evening of life شام زندگی
lifetimes دوره زندگی
eremitism زندگی زاهدانه
sentience زندگی فکری
enlivened زندگی بخشیدن
enlivening زندگی بخشیدن
intravitam در زمان زندگی
intravital در زمان زندگی
incertitude ناپایداری زندگی
hutment زندگی در کلبه
enlivens زندگی بخشیدن
he lives on air زندگی میکند
happy life زندگی باخوشدل
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com