Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English
Persian
discharge
شلیک عصبی تخلیه
discharges
شلیک عصبی تخلیه
Other Matches
neural discharge
تخلیه عصبی
volleys
پرتاب همزمان بمبها توسط هواپیما بمباران شلیک شلیک
volleying
پرتاب همزمان بمبها توسط هواپیما بمباران شلیک شلیک
volley
پرتاب همزمان بمبها توسط هواپیما بمباران شلیک شلیک
volleyed
پرتاب همزمان بمبها توسط هواپیما بمباران شلیک شلیک
volleying
شلیک کردن بصورت شلیک درکردن
volleyed
شلیک کردن بصورت شلیک درکردن
volley
شلیک کردن بصورت شلیک درکردن
volleys
شلیک کردن بصورت شلیک درکردن
fire
شلیک تیراندازی شلیک کنید
fired
شلیک تیراندازی شلیک کنید
volley bombing
شلیک تیرباران شلیک کردن
fires
شلیک تیراندازی شلیک کنید
neuritis
التهاب یا اماس وزخم عصبی که دردناک است وسبب ناراحتی عصبی وگاهی فلج میگردد
neuralgia
درد عصبی مرض عصبی
nervation
ساختمان عصبی شبکه عصبی
cargo outturn message
پیام تخلیه محمولات ناو گزارش خاتمه تخلیه بارکشتی
evacuation
تخلیه یک نقطه ازاهالی یا نیرو تخلیه پزشکی
clearing
تخلیه محل تخلیه بیماران
clearings
تخلیه محل تخلیه بیماران
v , series
سری عوامل شیمیایی بی بو وبی رنگ عصبی سری عوامل شیمیایی عصبی
firing
شلیک
fires
شلیک
fire
شلیک
fired
شلیک
volleys
شلیک
volley
شلیک
firing line
خط شلیک
volleying
شلیک
volleyed
شلیک
sallies
شلیک کردن
gun fire
شلیک توپ
reports
صدای شلیک
reported
صدای شلیک
report
صدای شلیک
fire off
شلیک کردن
distress gun
شلیک خطر
volley fire
تیر شلیک
volleyer
شلیک کننده
volley fire
اتش شلیک
fires
شلیک کردن
sally
شلیک کردن
signal of distress
شلیک خطر
to fire off
شلیک کردن
fired
شلیک کردن
to fire a shot
شلیک کردن
spontaneous discharge
شلیک خودانگیخته
fire
شلیک کردن
firepower
قدرت شلیک
salvo
شلیک کردن
broadsides
بایک شلیک
salvoes
شلیک کردن
broadside
بایک شلیک
to fire a torpedo
اژدری شلیک کردن
sally
حرکت سریع شلیک
volleying
شلیک بطوردسته جمعی
sallies
حرکت سریع شلیک
to launch a torpedo
اژدری شلیک کردن
shoot up
<idiom>
درهوا شلیک کردن
fusillade
شلیک متوالی تیرباران
volleyed
شلیک بطوردسته جمعی
volleys
شلیک بطوردسته جمعی
He shot himself.
او به خودش شلیک کرد.
volley
شلیک بطوردسته جمعی
snap shoting
بی درنگ شلیک کردن
volley bombing
شلیک دسته جمعی
number of rounds
تعداد تیرهای شلیک شده
gun lap
شلیک اخرین دور مسابقه دو
aeromedical unit
یکان تخلیه پزشکی هوایی یکان مسئول تخلیه پزشکی
To fire a shot
تیر انداختن ( درکردن ، شلیک کردن )
national salute
شلیک 12 توپ به احترام پرچم ملی
distress gun
شلیک توپ هنگامی که کشتی درخطراست
banzai
شلیک توپ جهت تبریک وتهنیت
range ladder
تنظیم تیربه روش نردبانی با شلیک گذار و کوتاه
gun salute
سلام با تیراندازی توپخانه ادای احترام با شلیک توپ
keyed up
<idiom>
عصبی
twitchy
عصبی
engram
رد عصبی
neurotic
عصبی
nervelessness
بی عصبی
overwrought
عصبی
abnerval
عصبی
neural
عصبی
neurogram
رد عصبی
nervous
عصبی
on pins and needles
<idiom>
عصبی
uptight
عصبی
minute gun
توپی که به فواصل معین به احترام مرگ کسی شلیک میکند
salvos
در رهگیری هوایی یعنی موافب باشید اماده شلیک هستم
neuralgia
درد عصبی
ganglion
غده عصبی
nerve block
وقفه عصبی
nerve cell
سلول عصبی
neural network
شبکه عصبی
nerve center
مرکز عصبی
nerve current
جریان عصبی
nerve deafness
کری عصبی
nerve ending
پایانه عصبی
nerve fibre
تار عصبی
neurofibril
تار عصبی
nervous system
دستگاه عصبی
nervous systems
دستگاه عصبی
causalgia
سوزش عصبی
anorexia nervosa
بی اشتهایی عصبی
interneural
داخل عصبی
psychochemical agent
گاز عصبی
interneuron
داخل عصبی
psychochemical agent
عامل عصبی
nerve cell
یاخته عصبی
plexus
شبکه عصبی
Relax!
عصبی نشو!
nerves
رشته عصبی
nerve
رشته عصبی
shock
حمله عصبی
neurons
یاخته عصبی
shocks
حمله عصبی
neural arc
قوس عصبی
neural induction
القای عصبی
neural lesion
ضایعه عصبی
neural circuit
مدار عصبی
nerve plexus
شبکه عصبی
neurocyte
یاخته عصبی
lose temper
<idiom>
عصبی شدن
neuroplexus
شبکه عصبی
nerve tissue
بافت عصبی
nervelessly
از روی بی عصبی
neuritis
التهاب عصبی
neural satiation
اشباع عصبی
neural reverbration
ارتعاش عصبی
nerve path
گذرگاه عصبی
nerve impulse
تکانه عصبی
neuron
یاخته عصبی
shocked
حمله عصبی
neural bond
پیوند عصبی
willies
حمله عصبی
neural conduction
رسانش عصبی
sweat bullets/blood
<idiom>
عصبی بودن
tense
عصبی وهیجان زده
tenser
عصبی وهیجان زده
autonomic nervous system
دستگاه عصبی نباتی
parasympathetic nervous system
دستگاه عصبی پاراسمپاتیک
bradyarthria
کندگویی عصبی- ماهیچه یی
tenses
عصبی وهیجان زده
tensed
عصبی وهیجان زده
tensest
عصبی وهیجان زده
cns
دستگاه عصبی مرکزی
sympathetic nervous system
دستگاه عصبی سمپاتیک
tracts
دسته تار عصبی
tract
دسته تار عصبی
preganglionic
قبل از عقده عصبی
tensing
عصبی وهیجان زده
reciprocal innervation
تحریک عصبی تقابلی
commissural fibres
رشتههای عصبی رابط
unipolar
سلولهای عصبی یک قطبی
neuroptera
حشرات عصبی الجناح
neuropsychiatric
مرض روانی و عصبی
hysteria
هیستری حمله عصبی
anorexic
مبتلا به بی اشتهایی عصبی
neurotic
دچار اختلال عصبی
on edge
<idiom>
خیلی عصبی وخشمگین
neurogenic
دارای ریشه عصبی
neuropsychiatric
درمان روانی عصبی
neuropath
دچار اختلالات عصبی
neuromuscular coordination
هماهنگی عصبی- عضلانی
neurotransmitter
انتقال دهنده عصبی
nerve agent
عامل شیمیایی عصبی
neuroblast
یاخته رویانی عصبی
visceral nervous system
دستگاه عصبی احشایی
jittery
وحشت زده و عصبی
vegetative nervous system
دستگاه عصبی نباتی
conceptual nervous system
دستگاه عصبی فرضی
commissure
بافت عصبی رابط
parabiosis
وقفه رسانش عصبی
cargo outturn report
گزارش تخلیه محمولات ناو گزارش تخلیه ناو
commissurotomy
برداشتن بافت عصبی رابط
oxime
ماده ضد اثرعامل عصبی شیمیایی
psychoneural parallelism
توازی نگری روانی- عصبی
neurocirculatory asthenia
ضعف عصبی- گردش خونی
sympathetic nervous system
دستگاه عصبی خود کار
neurogenic
ایجاد کننده بافت عصبی
dendrite
شاخههای متعدد سلولهای عصبی
liminal
وابسته به مختصرترین تحریک عصبی
preganglionic
وابسته به جلو عقده عصبی
autonomic nervous system
دستگاه عصبی خود مختار
ans
دستگاه عصبی خود مختار
nervous
عصبی مربوط به اعصاب عصبانی
autonomic
منسوب به دستگاه عصبی خودکار
tie up in knots
<idiom>
کسی را عصبی ونگران کردن
neuromuscular
وابسته باعصاب و عضلات عصبی و عضلانی
parasympathetic
عمل کننده ماننددستگاه عصبی نباتی
gray matter
ماده خاکستری بافت عصبی مغز
psychoneurotic
مریض مبتلا به ناراحتی عصبی وروانی
psychoneurosis
ناراحتی روانی در اثر حالت عصبی
solar plexus
شبکه عصبی ناحیه زیر معده
parasympathetic
وابسته به دستگاه عصبی نباتی پاراسمپاتی
neuron
رشته مغزی و ستون فقراتی یاخته عصبی
nerve bundle
دسته ای از رشته عصبی
[ساختمان استخوان بندی ]
neurons
رشته مغزی و ستون فقراتی یاخته عصبی
nerve fascicle
دسته ای از رشته عصبی
[ساختمان استخوان بندی ]
aeroneurosis
اختلالات عصبی فضانوردان در اثر تحریک وهیجان
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com