English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (10 milliseconds)
English Persian
outclass شکست فاحش حریف
outclassed شکست فاحش حریف
outclasses شکست فاحش حریف
outclassing شکست فاحش حریف
Other Matches
bombs شکست فاحش
bombed out شکست فاحش
bombed شکست فاحش
bomb شکست فاحش
lurched امادگی شکست فاحش
lurches امادگی شکست فاحش
lurch امادگی شکست فاحش
lurching امادگی شکست فاحش
snow under شکست فاحش خوردن
larrup کتک جانانه زدن شکست فاحش دادن
outroll شکست دادن حریف
shut down شکست دادن حریف
wipe out شکست دادن حریف با امتیاز زیاد
hole shot شکست دادن حریف با شروع بهتر
hole job شکست دادن حریف با شروع بهتر
dump شکست دادن حریف درمسابقه موتورسیکلت رانی یااتومبیل رانی یا قایق قایقرانی سرعت
underhook گرفتن سر حریف با دست راست دست چپ زیر بازوی راست حریف قلاب و با حرکت قدرتی حریف را از بغل به روی تشک پرت کردن
holing فاصله دو بازیگرفضای بین دو سوارکار که سوارکار سومی ازان بگذرد فاصله بین میله 1 بولینگ با2 یا 3 شکست دادن حریف باشروع بهتر
holed فاصله دو بازیگرفضای بین دو سوارکار که سوارکار سومی ازان بگذرد فاصله بین میله 1 بولینگ با2 یا 3 شکست دادن حریف باشروع بهتر
hole فاصله دو بازیگرفضای بین دو سوارکار که سوارکار سومی ازان بگذرد فاصله بین میله 1 بولینگ با2 یا 3 شکست دادن حریف باشروع بهتر
holes فاصله دو بازیگرفضای بین دو سوارکار که سوارکار سومی ازان بگذرد فاصله بین میله 1 بولینگ با2 یا 3 شکست دادن حریف باشروع بهتر
head and arm هنگام حمله حریف به دو خم دست و سر حریف را گرفته او رامی پیچانیم
gain ground ضربه با پا به امید بل گرفتن ان نزدیک دروازه حریف پیشروی شمشیرباز بسوی حریف
loops حریف را دورزدن بمنظور سد کردن راه حریف دیگر
loop حریف را دورزدن بمنظور سد کردن راه حریف دیگر
looped حریف را دورزدن بمنظور سد کردن راه حریف دیگر
parallax پارالاکس ضریب شکست نور جابجایی تصویر در اثر شکست نور
side sweep and over under گرفتن دست و کمرحریف کشیدن وی بطرف خودو با پای چپ زیر پای راست حریف را خالی کردن و پرتاب حریف
heavier فاحش
heavies فاحش
heavy فاحش
gross فاحش
egregious فاحش
grossing فاحش
grossest فاحش
grosses فاحش
heaviest فاحش
grosser فاحش
grossed فاحش
gross f. عین فاحش
gross negligence اهمال فاحش
evident deception غبن فاحش
upheavals تغییر فاحش
gross fraud غبن فاحش
enormous lesion غبن فاحش
upheaval تغییر فاحش
tremendous مهیب فاحش
deceit resulting in gross loss غبن فاحش
blunder اشتباه فاحش در شطرنج
blundering اشتباه فاحش در شطرنج
slasher تخفیف فاحش دهنده
humdinger دارای برتری فاحش
gross error خطای فاحش [ریاضی]
blundered اشتباه فاحش در شطرنج
humdingers دارای برتری فاحش
blunders اشتباه فاحش در شطرنج
hits ضربه به توپ یا حریف ضربه بدنی به حریف برای خروج او از بازی ضربه
hitting ضربه به توپ یا حریف ضربه بدنی به حریف برای خروج او از بازی ضربه
hit ضربه به توپ یا حریف ضربه بدنی به حریف برای خروج او از بازی ضربه
face off رویارویی دو حریف در اغاز رویارویی دو حریف در اغازبازی لاکراس اغاز بازی باپرتاب توپ واترپولو
atmospheric refraction شکست نور دراثر برخورد به طبقات جوی شکست جوی نور
defeating شکست
loss شکست
failure شکست
defeats شکست
unsuccess شکست
defeated شکست
break شکست
set back شکست
prosternation شکست
three successive defeats سه شکست پی در پی
failures شکست
defeat شکست
breaks شکست
gap شکست
flunks شکست
miscarriage شکست
flunking شکست
deflections شکست
deflection شکست
miscarriages شکست
gaps شکست
refraction شکست
defeasance شکست
fall شکست
defeature شکست
flunk شکست
flopper شکست
plumper شکست
unsuccessful شکست
breakage شکست
breakages شکست
unsuccessfully شکست
flunked شکست
failures شکست خورده
breaking down pass کالیبر شکست
breaking down roll نورد شکست
faulted شکست زمین
failures شکست ورشکستگی
fault شکست زمین
refractive index ضریب شکست
refraction of light شکست نور
point of fracture نقطه شکست
invincible شکست ناپذیر
breaking capacity فرفیت شکست
break proof ازمایش شکست
turkeys شکست خورده
defeatism شکست گرایی
defeatism اعتراف به شکست
turkey شکست خورده
failure شکست ورشکستگی
angle of refraction زاویه شکست
trounce شکست دادن
birefringence شکست مضاعف
failure شکست خورده
concedes قبول شکست
outgeneral شکست دادن
atmospheric refraction شکست جوی
faults شکست زمین
lose out شکست خوردن
business failure شکست تجاری
he broke his neck necessity گردنش شکست
trouncing شکست دادن
underdog سگ شکست خورده
underdogs سگ شکست خورده
trounces شکست دادن
trounced شکست دادن
electric break down شکست الکتریکی
flunk شکست خوردن
he received a broken hand دستش شکست
insuperability شکست ناپذیری
inexpugnable شکست نا پذیر
failure by rupture شکست برشی
checkmate شکست دادن
fracturable قابل شکست
upsetting شکست غیرمنتظره
upsets شکست غیرمنتظره
upset شکست غیرمنتظره
impluse breakdown شکست ضربهای
incomplete breakdown شکست ناقص
incomplete breakdown شکست جزئی
losing شکست خوردن
slip-ups شکست خوردن
smites شکست دادن
smiting شکست دادن
double refraction شکست دوبل
double refraction شکست مضاعف
dielectric strength استحکام شکست
lose شکست خوردن
index of refraction ضریب شکست
loses شکست خوردن
line breake relay رله شکست خط
smite شکست دادن
flunks شکست خوردن
slip-up شکست خوردن
slip up شکست خوردن
invincibility شکست ناپذیری
flunked شکست خوردن
knock out شکست دادن
skunks شکست دادن
skunk شکست دادن
flunking شکست خوردن
break down voltage ولتاژ شکست
yield point نقطه شکست
fall through <idiom> شکست خوردن
the ship was wrecked کشتی شکست
terrestrial refraction شکست زمینی
get the better of (someone) <idiom> شکست دادن
letdowns نومیدی شکست
letdown نومیدی شکست
fracture شکست ترک
fractured شکست ترک
fractures شکست ترک
fracturing شکست ترک
defeat شکست دادن
defeated شکست دادن
defeating شکست دادن
fall flat <idiom> شکست خوردن
cry uncle <idiom> پذیرش شکست
come a cropper <idiom> شکست خوردن
vincible شکست خوردنی
vanquishable شکست پذیر
zener breakdown شکست زنری
conceded قبول شکست
breaking point نقطهی شکست
craven شکست خورده
sure-fire شکست ناپذیر
unstart شکست ناپایدار
to lay prostrate شکست دادن
to sustain a defeat شکست خوردن
to suffer a reverse شکست خوردن
to have the worse شکست خوردن
to put to the worse شکست دادن
to f.down شکست دادن
to be defected شکست خوردن
wash out شکست مردود
blow one's own horn <idiom> شکست درچیزی
defeats شکست دادن
flops شکست خوردن
failed شکست خوردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com