Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (21 milliseconds)
English
Persian
slopping awning
شیب دادن چادر
Other Matches
camped
چادر
untented
بی چادر
canvases
چادر
awning
چادر
awnings
چادر
tentage
چادر
tentless
بی چادر
tent
چادر
camp
چادر
camps
چادر
canvas
چادر
tents
چادر
double tent
چادر دو نفره
veil
چادر پوشاندن
camped
چادر زدن
tentage
وسایل چادر
tent pole
دیرک چادر
tent pole
تیر چادر
camp
چادر زدن
camps
چادر زدن
sail hook
قلاب چادر
nomadic
چادر نشین
pavilion
چادر صحرایی
bedspreads
چادر شب رختخواب
strikes
چادر را از جا کندن
strike
چادر را از جا کندن
encamp
چادر زدن
tent
چادر عشایر
marquee
چادر بزرگ
marquees
چادر بزرگ
bedspread
چادر شب رختخواب
encamped
چادر زدن
for a tent
برای هر چادر
To pitch a tent.
چادر زدن
pavilions
چادر صحرایی
encamps
چادر زدن
bell tent
چادر قلندری
pup tent
چادر پناهگاه
encamping
چادر زدن
veils
چادر پوشاندن
nomads
چادر نشین ایلیاتی
side screen
چادر افتاب گیر
No camping
چادر زدن ممنوع
roof tree
کش دیرک افقی چادر
Camping
اردو یا چادر زدن
spred awning
چادر پهن کردن
furl awning
جمع کردن چادر
stanchion
سایبان یا چادر جلومغازه
nomad
چادر نشین ایلیاتی
ridge pole
کش دیرک افقی چادر
frapping awning
باد نگیر کردن چادر
Can we camp here?
آیا اینجا میتوانیم چادر بزنیم؟
campers
شرکت کننده در اردو کسی که در چادر زندگی میکند
camper
شرکت کننده در اردو کسی که در چادر زندگی میکند
Is there a camp site near here?
آیا نزدیک اینجا چادر زدن وجود دارد؟
uncovering
برداشتن روپوش یا چادر وسایل فرمان از حفاظ یا سنگرخارج شوید
fly
فرستادن توپ والیبال به ارتفاع زیاد پارچه سقف چادر
You went in a black veil, but must come out in a w.
<proverb>
با چادر سیاه رفتى باید با کفن سفید بیرون بیائى .
uncover
برداشتن روپوش یا چادر وسایل فرمان از حفاظ یا سنگرخارج شوید
uncovers
برداشتن روپوش یا چادر وسایل فرمان از حفاظ یا سنگرخارج شوید
Ensi
[نوعی قالیچه پرده آویز بین ترکمن ها بر سر درب ورودی به چادر استفاده می شود و حالتی از پنجره را نشان می دهد.]
reduce
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
camped
پادگان اردو زدن چادر زدن
camps
پادگان اردو زدن چادر زدن
camp
پادگان اردو زدن چادر زدن
slat
پاره پاره شدن چادر
slats
پاره پاره شدن چادر
consenting
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
ferries
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
to put any one up to something
کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
example is better than precept
نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
to sue for damages
عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
define
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
expands
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
shifts
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shifted
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shift
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
expanding
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expand
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
conducts
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televised
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conduct
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televise
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
formation
سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
conducting
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televising
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televises
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
development
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
outdo
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoes
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoing
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
adjudges
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
shifting
حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
developments
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
adjudging
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudged
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
to picture
شرح دادن
[نمایش دادن]
[وصف کردن]
organizations
سازمان دادن ارایش دادن موضع
organization
سازمان دادن ارایش دادن موضع
organisations
سازمان دادن ارایش دادن موضع
organization of the ground
سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
advances
ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
promulge
انتشار دادن بعموم اگهی دادن
square away
سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
allowance
جیره دادن فوق العاده دادن
greaten
درشت نشان دادن اهمیت دادن
allowances
جیره دادن فوق العاده دادن
indemnify
غرامت دادن به تامین مالی دادن به
drags
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dragged
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drag
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
mouse
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
dynamic
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouses
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
dynamically
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
triple option
بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
assigns
نسبت دادن تخصیص دادن
develop
بسط دادن پرورش دادن
directs
دستور دادن دستورالعمل دادن
assign
نسبت دادن تخصیص دادن
incised
چاک دادن شکاف دادن
massaged
ماساژ دادن تغییر دادن
develops
بسط دادن پرورش دادن
directed
دستور دادن دستورالعمل دادن
assigned
نسبت دادن تخصیص دادن
assigning
نسبت دادن تخصیص دادن
direct
دستور دادن دستورالعمل دادن
incises
چاک دادن شکاف دادن
judge
حکم دادن تشخیص دادن
garnishing
زینت دادن لعاب دادن
judged
حکم دادن تشخیص دادن
judges
حکم دادن تشخیص دادن
judging
حکم دادن تشخیص دادن
lends
عاریه دادن اجاره دادن
lend
عاریه دادن اجاره دادن
massaging
ماساژ دادن تغییر دادن
incise
چاک دادن شکاف دادن
illustrates
شرح دادن نشان دادن
massages
ماساژ دادن تغییر دادن
illustrate
شرح دادن نشان دادن
plating
اب دادن روکش فلز دادن
houses
منزل دادن پناه دادن
housed
منزل دادن پناه دادن
promoted
ترفیع دادن درجه دادن
mitigate
تخفیف دادن تسکین دادن
insulted
فحش دادن دشنام دادن
mitigated
تخفیف دادن تسکین دادن
mitigates
تخفیف دادن تسکین دادن
massage
ماساژ دادن تغییر دادن
pronounces
حکم دادن فتوی دادن
purging
غرامت دادن جریمه دادن
promoted
ترفیع دادن ترویج دادن
promote
ترفیع دادن ترویج دادن
promote
ترفیع دادن درجه دادن
house
منزل دادن پناه دادن
prefer
ترجیح دادن برتری دادن
preferring
ترجیح دادن برتری دادن
prefers
ترجیح دادن برتری دادن
circulate
انتشار دادن رواج دادن
circulated
انتشار دادن رواج دادن
promoting
ترفیع دادن ترویج دادن
illustrating
شرح دادن نشان دادن
promoting
ترفیع دادن درجه دادن
promotes
ترفیع دادن ترویج دادن
promotes
ترفیع دادن درجه دادن
circulates
انتشار دادن رواج دادن
pronounce
حکم دادن فتوی دادن
insult
فحش دادن دشنام دادن
empower
اختیار دادن وکالت دادن
to follow up
ادامه دادن قوت دادن
compensates
پاداش دادن عوض دادن
instructs
دستور دادن اموزش دادن
instructing
دستور دادن اموزش دادن
loaning
قرض دادن عاریه دادن
instructed
دستور دادن اموزش دادن
instruct
دستور دادن اموزش دادن
loan
قرض دادن عاریه دادن
organize
سازمان دادن ارایش دادن
individualised
تمیز دادن تشخیص دادن
pottion
بهره دادن از جهاز دادن به
individualises
تمیز دادن تشخیص دادن
to set forth
شرح دادن بیرون دادن
to switch on
اتصال دادن جریان دادن
individualizing
تمیز دادن تشخیص دادن
individualizes
تمیز دادن تشخیص دادن
give security for
تامین دادن ضامن دادن
individualized
تمیز دادن تشخیص دادن
relate
گزارش دادن شرح دادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com