Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (40 milliseconds)
English
Persian
to be up to something
شیطنت کردن در چیزی
[شوخی]
to get
[be]
up to mischief
شیطنت کردن در چیزی
[شوخی]
to do something wrong
شیطنت کردن در چیزی
[شوخی]
Other Matches
monkey
شیطنت کردن
to play the d.
شیطنت کردن
monkeys
شیطنت کردن
to watch something
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
to stop somebody or something
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع کسی یا چیزی شدن]
[جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
extension
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extensions
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
diablery
شیطنت
monkey trick
شیطنت
satanism
شیطنت
shenanigan
شیطنت
elfishness
شیطنت
archness
شیطنت
devilment
[British E]
شیطنت
devitry
شیطنت
devilship
شیطنت
mischievousness
شیطنت
diablerie
شیطنت
devilhood
شیطنت
to portray somebody
[something]
نمایش دادن کسی یا چیزی
[رل کسی یا چیزی را بازی کردن]
[کسی یا چیزی را مجسم کردن]
slyest
شیطنت امیز
mischevously
از روی شیطنت
up to
<idiom>
آماده شیطنت
slyer
شیطنت امیز
slier
شیطنت امیز
sliest
شیطنت امیز
sly
شیطنت امیز
he means mischief
مقصودش شیطنت
mischief
اذیت شیطنت
archly
از روی شیطنت
naughtiness
شیطنت بدذاتی
naughtily
از روی شیطنت
slyness
روبه بازی شیطنت
waggery
شوخی شیطنت امیز
he intends mischief
مقصودش شیطنت است
he was prone to mischief
برای دو بهمزنی و شیطنت اماده
lay hands upon something
جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to regard something as something
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
to see something as something
[ to construe something to be something]
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
to depict somebody or something
[as something]
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن
[وصف کردن]
[شرح دادن ]
[نمایش دادن]
to appreciate something
قدر چیزی را دانستن
[سپاسگذار بودن]
[قدردانی کردن برای چیزی]
modifying
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifies
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
covet
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
coveting
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covets
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
correction
صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
to scramble for something
هجوم کردن با عجله برای چیزی
[با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
think nothing of something
<idiom>
فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
rectify
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
sleep on it
<idiom>
به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
rectifies
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectified
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
see about (something)
<idiom>
دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
to give up
[to waste]
something
ول کردن چیزی
[کنترل یا هدایت چیزی]
to mind somebody
[something]
اعتنا کردن به کسی
[چیزی]
[فکر کسی یا چیزی را کردن]
fixes
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
fix
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
to concern something
مربوط بودن
[شدن]
به چیزی
[ربط داشتن به چیزی]
[بابت چیزی بودن]
flavoring
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
lyophilization
خشک کردن چیزی بوسیله منجمد کردن ان در لوله هی خالی از هوا
flavouring
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavorings
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavourings
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
to prescribe something
[legal provision]
چیزی را تعیین کردن
[تجویز کردن]
[ماده قانونی]
[حقوق]
prejudges
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudge
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudged
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudging
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
to tarnish something
[image, status, reputation, ...]
چیزی را بد نام کردن
[آسیب زدن]
[خسارت وارد کردن]
[خوشنامی ، مقام ، شهرت ، ... ]
refer
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
refers
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
premeditate
قبلا فکر چیزی را کردن مطالعه قبلی کردن
fraise
نرده دار کردن دهانه چیزی را گشادتر کردن
to pull off something
[contract, job etc.]
چیزی را تهیه کردن
[تامین کردن]
[شغلی یا قراردادی]
set loose
<idiom>
رها کردن چیزی که تو گفته بودی ،آزاد کردن
referred
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
to pirate something
چیزی را غیر قانونی چاپ کردن
[دو نسخه ای کردن]
to instigate something
چیزی را برانگیختن
[اغوا کردن ]
[وادار کردن ]
quantifying
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
valuate
ارزش چیزی رامعین کردن ارزیابی کردن
quantified
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
cession
صرفنظر کردن از چیزی وواگذار کردن ان واگذاری
quantify
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
to throw light upon
روشن کردن کمک بتوضیح چیزی کردن
quantifies
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
denounced
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounces
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounce
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denouncing
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
briefer
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
reference
توجه کردن یا کار کردن با چیزی
briefed
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
briefest
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
minding
فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
mind
فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
references
توجه کردن یا کار کردن با چیزی
beck
باسرتصدیق کردن یاحالی کردن چیزی
minds
فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
brief
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
to beg for a thing
چیزی راخواهش کردن یاگدایی کردن
fill
پر کردن چیزی
to cut back
[on]
something
چیزی را کم کردن
deducts
کم کردن چیزی از کل
to cut something
چیزی را کم کردن
deducting
کم کردن چیزی از کل
deduct
کم کردن چیزی از کل
deducted
کم کردن چیزی از کل
to cut down
[on]
something
چیزی را کم کردن
fills
پر کردن چیزی
to reason out something
چیزی را حل کردن
defrost
یخ چیزی را اب کردن
defrosted
یخ چیزی را اب کردن
defrosting
یخ چیزی را اب کردن
defrosts
یخ چیزی را اب کردن
make do with something
با چیزی تا کردن
make something do
با چیزی تا کردن
to smell at something
چیزی را بو کردن
to throw something overboard
چیزی را ول کردن
to work out something
چیزی را حل کردن
enclosing
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclose
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
relevance
1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
encloses
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
replaced
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replace
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replaces
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replacing
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
querying
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
via
حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
pushes
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushed
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
push
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
queries
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
query
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
queried
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
make a provision
شرط کردن چیزی
to agree on something
موافقت کردن با چیزی
unmasking
چیزی رااشکار کردن
replaced
چیزی را تعویض کردن
unmasked
چیزی رااشکار کردن
replace
چیزی را تعویض کردن
unmask
چیزی رااشکار کردن
unmasks
چیزی رااشکار کردن
replaces
چیزی را تعویض کردن
to reason out something
چیزی رامعین کردن
lay down the condition
شرط کردن چیزی
replacing
چیزی را تعویض کردن
to agree on something
سازش کردن با چیزی
to chop something off
قطع کردن چیزی
simplifying
ساده تر کردن چیزی
endows
چیزی راوقف کردن
simplifies
ساده تر کردن چیزی
to endeavor after anything
در پی چیزی کوشش کردن
endowing
چیزی راوقف کردن
endow
چیزی راوقف کردن
simplify
ساده تر کردن چیزی
To give up (overlook)something.
از چیزی صرفنظر کردن
lay hands upon something
چیزی راتایید کردن
speak out
<idiom>
دفاع کردن از چیزی
to get
[hold of]
something
فراهم کردن چیزی
to bring something
فراهم کردن چیزی
hurtling
با چیزی تصادف کردن
to r. at something
از چیزی ناله کردن
To prepare something. To get somethings ready.
چیزی را حاضر کردن
to muck up something
زیرورو کردن چیزی
to throw something overboard
چیزی را ترک کردن
hurtles
با چیزی تصادف کردن
lay hands on something
چیزی راتصرف کردن
hurtled
با چیزی تصادف کردن
hurtle
با چیزی تصادف کردن
to work out something
حل چیزی را پیدا کردن
to think over something
بازاندیشی کردن چیزی
to mull over something
بازاندیشی کردن چیزی
assume
چیزی را فرض کردن
to botch things up
زیرورو کردن چیزی
to screw the pooch
زیرورو کردن چیزی
to screw something up
زیرورو کردن چیزی
to mess something up
زیرورو کردن چیزی
to fuck something up
زیرورو کردن چیزی
to ensure something
تضمین کردن
[چیزی]
presume
چیزی را فرض کردن
to sweeten something
چیزی را شیرین کردن
premise
چیزی را فرض کردن
craving
[for something]
هوس
[چیزی را]
کردن
hunger
[for something]
هوس
[چیزی را]
کردن
to take apart something
چیزی را از هم جدا کردن
to take apart something
چیزی را از هم باز کردن
palletize
چیزی را حمل کردن
to make something clear
چیزی را روشن کردن
to book something
چیزی را رزرو کردن
to cock something up
زیرورو کردن چیزی
meanest
مشخص کردن چیزی
meaner
مشخص کردن چیزی
mean
مشخص کردن چیزی
to make something
چیزی را درست کردن
try (something) out
<idiom>
امتحان کردن(چیزی)
to tip something
[British E]
ته نشین کردن چیزی
to demonstrate against something
بر ضد چیزی تظاهرات کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com