English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (11 milliseconds)
English Persian
chit chat صحبت کوتاه
chit-chat صحبت کوتاه
chitchat صحبت کوتاه
Search result with all words
To speak in a low voice. آهسته صحبت کردن ( با صدای کوتاه ،یواش )
Other Matches
blasts منفجر شدن بوق کوتاه سوت کوتاه
short lunge نوعی سخمه کوتاه یا ضربه کوتاه در جنگ
blast منفجر شدن بوق کوتاه سوت کوتاه
shorthorn جانور شاخ کوتاه نژاد گاو شاخ کوتاه شمال انگلیس
pantywaist شلوار کوتاه بچگانه که به بالاتنه لباسش تکمه میشود شلوار کوتاه
short quard سخمه گارد کوتاه در جنگ سرنیزه سخمه کوتاه
talked صحبت
talks صحبت
talk صحبت
mouth صحبت
chitchat صحبت
confabulation صحبت
colloquy صحبت
colloquies صحبت
collocutor هم صحبت
mouths صحبت
mouthing صحبت
mouthed صحبت
conversed صحبت
conversing صحبت
parle صحبت
converse صحبت
converses صحبت
natter صحبت دوستانه
conversable خوش صحبت
conversationist خوش صحبت
conversationalist خوش صحبت
articulating ماهر در صحبت
confabulate صحبت کردن
articulates ماهر در صحبت
articulate ماهر در صحبت
natters صحبت دوستانه
pillow talk صحبت خودمانی
cross talk تداخل صحبت
She refused to open her oips . لب به صحبت بازنکرد
conversationalists خوش صحبت
talk up <idiom> صحبت درمورد
private talk صحبت خصوصی
shoptald صحبت بازاری
talked صحبت کردن
talks صحبت کردن
talk صحبت کردن
nattering صحبت دوستانه
telephone frequency فرکانس صحبت
coze صحبت خودمانی
duologue صحبت دونفری
speaks صحبت کردن
well-spoken خوش صحبت
sniffling صحبت تودماغی
dialogues گفتگو صحبت
speech صحبت نطق
sniffles صحبت تودماغی
speeches صحبت نطق
sniffled صحبت تودماغی
aside صحبت تنها
sniffle صحبت تودماغی
asides صحبت تنها
nattered صحبت دوستانه
well spoken خوش صحبت
chatty خوش صحبت
my inter locvtor طرف صحبت من
dialogue گفتگو صحبت
speak صحبت کردن
to talk [to] صحبت کردن [با]
to switch on طرف صحبت کردن
hobnob صحبت دوستانه کردن
whispery اهسته صحبت کننده
To speak elaborately. با آب وتاب صحبت کردن
To speak with freedom. آزادانه صحبت کردن .
interlocutors طرف صحبت هم سخن
hobnobs صحبت دوستانه کردن
interlocutor طرف صحبت هم سخن
At this point of the conversation. صحبت که به اینجا رسید
To pay money. To make a payment. بی پرده صحبت کردن
to speak candidly <idiom> بی پرده صحبت کردن
To refer to implicitly. To hint. درپرده صحبت کردن
hobnobbed صحبت دوستانه کردن
blather صحبت بی معنی واحمقانه
monologues تک سخنگویی صحبت یک نفری
gest کار نمایان هم صحبت
monologue تک سخنگویی صحبت یک نفری
geste کار نمایان هم صحبت
he was talking about me درخصوص من صحبت می کرد
sniffled با فن فن صحبت یاگریه کردن
sniffling با فن فن صحبت یاگریه کردن
sniffling تودماغی صحبت کردن
sniffles با فن فن صحبت یاگریه کردن
sniffles تودماغی صحبت کردن
sniffled تودماغی صحبت کردن
sniffle با فن فن صحبت یاگریه کردن
sniffle تودماغی صحبت کردن
hobnobbing صحبت دوستانه کردن
monolog تک سخنگویی صحبت یک نفری
dialog صحبت با شخص دیگر
To talk in measured terms . To talk slowly. شمرده صحبت کردن
dialogues صحبت با شخص دیگر
go on <idiom> زیادی صحبت کردن
There is some talk of his resigning. صحبت از استعفای اوست
take exception to <idiom> مخاف صحبت کردن
Sh spoke in such a way that… طوری صحبت کرد که
cramp one's style <idiom> محدودکردن صحبت یارفتارشخصی
pipe up <idiom> بلندتر صحبت کردن
They have got engrossed in conversation . صحبت آها گه انداخته
to speak [about] صحبت کردن [در باره]
harp on <idiom> بانارضایتی صحبت کردن
weigh one's words <idiom> مراقب صحبت بودن
waste one's breath <idiom> بی نتیجه صحبت کردن
tell (someone) off <idiom> با عصبانیت صحبت کردن
hold forth <idiom> صحبت کردن درمورد
dialogue صحبت با شخص دیگر
to speak to somebody با کسی صحبت کردن
hurdle step جهش کوتاه روی یک پا پیش از شیرجه جهش کوتاه پیش از پریدن از روی خرک
squeaks با صدای جیغ صحبت کردن
lisp نوک زبانی صحبت کردن
break-in درمیان صحبت کسی دویدن
lisped نوک زبانی صحبت کردن
lisping نوک زبانی صحبت کردن
lisps نوک زبانی صحبت کردن
break in درمیان صحبت کسی دویدن
There is talk [mention] of something [somebody] . صحبت از چیزی یا کسی است.
break in upon قطع کردن صحبت کسی
squeak با صدای جیغ صحبت کردن
squeaked با صدای جیغ صحبت کردن
squeaking با صدای جیغ صحبت کردن
So much for theory! <idiom> به اندازه کافی از تئوری صحبت شد.
Speaking. [on the phone] [من] پشت تلفن صحبت می کنم.
sniffle درحال عطسه صحبت کردن
sniffling درحال عطسه صحبت کردن
throw in مطلبی بر صحبت کسی افزودن
sniffles درحال عطسه صحبت کردن
break-ins درمیان صحبت کسی دویدن
sniffled درحال عطسه صحبت کردن
to speak fluently بطور روان صحبت کردن
ad-libbing بدون نوشته صحبت کردن
To strick up a conversation with somebody. سر صحبت را با کسی باز کردن
He is a good speaker . He speaker well. خیلی خوب صحبت می کند
They were stI'll talking away at midnight. تا نیمه شب یک بند صحبت می کرد ند
talking of ... حال که صحبت از...... بمیان امد
telephone frequency characteristic منحنی مشخصه فرکانس صحبت
to interrupt any one's speech صحبت کسیرا قطع کردن
He talked in this connection (vein). دراین زمینه صحبت کرد
He speaks English fluently. انگلیسی راروان صحبت می کند
To talk like a book . لفظ قلم صحبت کردن
to talk shop در باره کار صحبت کردن
ad-libs بدون نوشته صحبت کردن
ad-lib بدون نوشته صحبت کردن
Well discuss it at dinner. سر شام صحبت خواهیم کرد
talk shop <idiom> درموردکار شخصی صحبت کردن
I had a long talk with him. با ایشان مفصلا" صحبت کردم
They were talking in Spanish . بزبان اسپانیولی صحبت می کردند
kaffeeklatsch صحبت دوستانه یامذاکرات غیررسمی
to take the floor حرف زدن صحبت کردن
ad-libbed بدون نوشته صحبت کردن
have a word with <idiom> بطورخلاصه صحبت ومذاکره کردن
She was talking to (with ) a friend . داشت با دوستش صحبت می کرد
To speak slowly. آهسته صحبت کردن (شمرده)
Dont talk to all and sundry. با این وآن صحبت نکن
sound off باصدای بلند صحبت کردن
carp از روی خرده گیری صحبت کردن
phoned صحبت کردن با کسی از طریق تلفن
To speake broken French. فرانسه دست وپ؟ شکسته صحبت کردن
declaimed با حرارت علیه کسی صحبت کردن
She had an aside with me . She took me aside and spoke to me مراکنار کشید وبا من صحبت کرد
declaiming با حرارت علیه کسی صحبت کردن
declaims با حرارت علیه کسی صحبت کردن
The professor knows what he is talking about. استاد ازروی اطلاع صحبت می کند
The line is busy (engaged). صحبت می کند (خط تلفن مشغول است )
We talked until midnight. and then separated. تانیمه شب صحبت کردیم وبعد از هم جداشدیم
declaim با حرارت علیه کسی صحبت کردن
bespeak قبلا درباره چیزی صحبت کردن
get hold of (someone) <idiom> (برای صحبت)به گیر انداختن شخص
She is the talk of the town . همه راجع به او ( پشت او ) صحبت می کنند
in touch <idiom> بایکدیگر صحبت کردن،درارتباط داشتن
yakety-yak <idiom> صحبت زیاد درمود چیزی بیارزش
speech صحبت کردن یا ایجاد کلمات با صدا
Lets talk man to man . بیا مرد ومردانه با هم صحبت کنیم
phones صحبت کردن با کسی از طریق تلفن
phoning صحبت کردن با کسی از طریق تلفن
Talk a lot without saying much خیلی صحبت بشود ولی کم معنی
to speak fluent Farsi روان صحبت کردن زبان پارسی
phone صحبت کردن با کسی از طریق تلفن
We should not indulge in personalities. نبا ید راجع با شخاص صحبت کنیم
speeches صحبت کردن یا ایجاد کلمات با صدا
i will speak to him about it در این خصوص با او صحبت خواهم کرد
go off half-cocked <idiom> صحبت یا انجام کاری بون آمارگی قبلی
Talking of Europe ,please allow me … حالا که صحبت از اروپ؟ است اجازه می خواهم ...
to talk insistently to somebody با کسی به اصرار صحبت کردن [تا قانع شود]
beat around the bush <idiom> غیره مستقیم وبا طفره صحبت کردن
blather حرف بی ارزش زدن صحبت بی معنی کردن
adlib بدون مقدمه صحبت کردن بمیل خود
I'll speak at length on this subject. دراین باره مفصل صحبت خواهم کرد
pre audience ترتیب تقدم صحبت اصحاب دعوی در محکمه
to speak on behalf of [as representative] از طرف [کسی] صحبت کردن [به عنوان نماینده]
To be a good conversationalist . دهان گرمی داشتن ( خوش صحبت بودن )
Could I have a word with you ? عرضی داشتم (چند کلمه صحبت دارم )
Please face me when I'm talking to you. لطفا وقتی که با تو صحبت می کنم رویت را به من بکن.
phone تلفن یا ماشین برای صحبت با کی در مسافت طولانی
phones تلفن یا ماشین برای صحبت با کی در مسافت طولانی
phoned تلفن یا ماشین برای صحبت با کی در مسافت طولانی
phoning تلفن یا ماشین برای صحبت با کی در مسافت طولانی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com