English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 148 (2 milliseconds)
English Persian
setting صحنه واقعه
settings صحنه واقعه
Other Matches
post mortem dump رونوشت پس از واقعه روگرفت پس از واقعه
scene مجلس پرده جزء صحنه نمایش صحنه
scenes مجلس پرده جزء صحنه نمایش صحنه
theater صحنه عملیات صحنه
incidents واقعه
event واقعه
incident واقعه
events واقعه
post mortem پس از واقعه
occurrences واقعه
rede واقعه
occurrence واقعه
occurence رویداد واقعه
logger واقعه نگار
loggers واقعه نگار
logging واقعه نگاری
postmortem dump روگرفت پس از واقعه
circumstantial event واقعه ضمنی
post mortem dump روگرفت پس از واقعه
log drum طبله واقعه نگاره
landmarks واقعه برجسته راهنما
landmark واقعه برجسته راهنما
miracle واقعه شگفت انگیز
accident سانحه واقعه ناگوار
accidents سانحه واقعه ناگوار
miracles واقعه شگفت انگیز
anecdotal method روش واقعه نگاری
early event time زودترین زمان وقوع یک واقعه
latest event time دیرترین زمان وقوع یک واقعه
shannon انتخابی بین دو واقعه بااحتمال یکسان
a stitch in time saves nine <proverb> علاج واقعه قبل از وقوع باید کرد
stages صحنه
stage صحنه
frame صحنه
arenas صحنه
arena صحنه
theater of operations صحنه عملیات
frame frequency بسامد صحنه
miseenscene صحنه سازی
intratheater در داخل صحنه
primal scene صحنه اغازین
Behind the scene. پشت صحنه
stage door در عقب صحنه
shipboard صحنه کشتی
scene of action صحنه عملیات
scenarist صحنه ارا
stage doors در عقب صحنه
proscenium پیش صحنه
cockpit صحنه تئاتر
pictures دیدن شی یا صحنه
stages صحنه نمایش
picturing دیدن شی یا صحنه
stage fright صحنه هراسی
campaign صحنه نبرد
campaigned صحنه نبرد
stage صحنه نمایش
campaigning صحنه نبرد
campaigns صحنه نبرد
stage در صحنه فاهرشدن
ring صحنه ورزش
prosceniums پیش صحنه
cockpits صحنه تئاتر
pictured دیدن شی یا صحنه
proscenium صحنه نمایش
stages در صحنه فاهرشدن
scenery صحنه سازی
histrionics صحنه سازی
field of honor صحنه دوئل
prosceniums صحنه نمایش
picture دیدن شی یا صحنه
latest event time دیرترین زمانیکه تا ان زمان یک واقعه میتواند اتفاق بیافتد بدون انکه مدت اجرای پروژه طولانی تر گردد
stage whisper نجوای روی صحنه
stage whispers نجوای روی صحنه
The scen of a bloody (great) battle. صحنه نبرد خونین
proscenium جلو صحنه پیشگاه
prosceniums جلو صحنه پیشگاه
stagehands کارگردان پشت صحنه
It was stage –managed . It was trumped up. صحنه سازی بود
stagehand کارگردان پشت صحنه
onstage <adj.> <adv.> روی صحنه [تئاتر]
bullring صحنه یامیدان گاوبازی
curtain calls بازگشت هنرپیشگان به صحنه
theatricalize بروی صحنه اوردن
settings گیرش صحنه پردازی
setting گیرش صحنه پردازی
open board صحنه خلوت شطرنج
drop curtain پرده جلو صحنه
exeunt صحنه را ترک گفتن
field buying خریددر صحنه جنگ
intratheater داخل صحنه عملیات
scene of action صحنه جنگ یادرگیری
stagestruck مسحور صحنه شده
stagestruck عاشق صحنه نمایش
shambles قتلگاه صحنه کشتار
bullrings صحنه یامیدان گاوبازی
curtain call بازگشت هنرپیشگان به صحنه
props اثاثیه صحنه نمایش
to shiftthe scene عوض کردن صحنه
advance base پایگاه مقدم صحنه عملیات
to go on stage وارد صحنه [نمایش] شدن
It was the usual scene. صحنه [موقعیت] معمولی بود.
army in the field ارتش مستقر در صحنه عملیات
parquet محل ارکسترنمایش پایین صحنه
To appear on the scene (stage). روی صحنه ظاهر شدن
theater army ارتش مستقر در صحنه عملیات
upstaging وابسته به عقب یا بالای صحنه
upstages وابسته به عقب یا بالای صحنه
upstaged وابسته به عقب یا بالای صحنه
theater army نیروی زمینی صحنه عملیات
theater in the round تماشاخانه دارای صحنه مدور
To enter the arena of bloody politics. وارد صحنه سیاست شدن
by-play حرکات یا مکالمات کنار صحنه
The scene of the nover is laid in scotland. صحنه داستان دراسکاتلند است
miseenscene کارگردانی وتنظیم صحنه تاتر
offstage خارج از صحنه نمایش درزندگی خصوصی
forestage قسمت جلو امده صحنه نمایش
fly gallery قسمت برامده کنار صحنه تاتر
[extreme] right-wing scene صحنه جناح راست [افراطی] [سیاست]
far-right extremist scene صحنه جناح راست [افراطی] [سیاست]
to launch a product with much fanfare کالایی را با هیاهو به صحنه نمایش آوردن
spotlights شخصی که در زیرنورافکن صحنه نمایش قرارگرفته
spotlighting شخصی که در زیرنورافکن صحنه نمایش قرارگرفته
spotlighted شخصی که در زیرنورافکن صحنه نمایش قرارگرفته
spotlight شخصی که در زیرنورافکن صحنه نمایش قرارگرفته
footlights ردیف چراغهای جلو صحنه نمایش ومانند ان
It was filmed on location. صحنه فیلم درمحل واقعی فیلمبرداری شده
stage fright وحشت حاصله در اثر فهوردر صحنه نمایش
authorized strength of theater استعداد مجاز صحنه عملیات از نظر پرسنلی
stage set تنظیم صحنه برای ایفای نقش معینی از نمایش
The stage was bare but for [save for] a couple of chairs. صحنه نمایش به استثنای چند تا صندلی لخت بود.
navy component نیروی دریایی شرکت کننده درعملیات مشترک یا صحنه عملیات
air force component نیروی هوایی شرکت کننده درعملیات مشترک یا صحنه عملیات
The singer and his staff commandeered the entire backstage area. خواننده و کارکنانش تمام پشت صحنه را برای خود اشغال کرده بودند.
tactics دانش فرماندهی در صحنه جنگ طرق و وسائل و طرحهای ماهرانهای که جهت وصول به هدف به کار گرفته میشود رویه ماهرانه
dress rehearsal اخرین تمرین نمایش که بازیگران بالباس کامل نمایش بر روی صحنه میایند
dress rehearsals اخرین تمرین نمایش که بازیگران بالباس کامل نمایش بر روی صحنه میایند
draw direct مستقیماگ روی صحنه ونه روی بافر حافظه
pictured تصویر چاپ شده یا رسم شده از شی یا صحنه
picturing تصویر چاپ شده یا رسم شده از شی یا صحنه
picture تصویر چاپ شده یا رسم شده از شی یا صحنه
pictures تصویر چاپ شده یا رسم شده از شی یا صحنه
ems dispatch تلگراف امس عنوان واقعه مشهور ملاقات سفیر فرانسه با ویلهم اول در سال 0781 در امس که بیسمارک صدراعظم وقت المان با تحریف مفاد تلگرافی که از موضوع این ملاقات حکایت می کرد باعث بروزجنگ فرانسه و پروس شد
Imperial Silk Hunting Carpet فرش شکارگاهی ابریشمی درباری [این فرش مربوط به قرن شانزده میلادی بوده و در زمینه حاشیه از صحنه های شکار به همراه گل های شاه عباسی و اسلیمی استفاده شده است.]
visiting correspondent نماینده بازدید کننده مجاز نماینده مجاز رسانههای گروهی برای بازدید از صحنه عملیات یا قسمتهای ارتشی
hunting design طرح شکارگاهی [این طرح از زمان صفویه رواج یافته و در آن صحنه های مختلف شکار توسط انسان و یا نزاع حیوانات مختلف نشان داده می شود. منشاء اولیه آن کاشان ذکر شده است.]
showboat قایق دارای صحنه نمایش نمایش در قایق
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com