Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (17 milliseconds)
English
Persian
indemnify
صدمه زدن به غرامت دادن
Other Matches
indemnify
غرامت دادن به تامین مالی دادن به
compensation
غرامت عوض دادن
compensations
غرامت عوض دادن
purging
غرامت دادن جریمه دادن
pays
جبران کردن غرامت دادن کارسازی کردن مزد
paying
جبران کردن غرامت دادن کارسازی کردن مزد
pay
جبران کردن غرامت دادن کارسازی کردن مزد
gang up on someone
<idiom>
دست به دست هم به کسی صدمه دادن
remunerations
غرامت
repayment
غرامت
fine
غرامت
fined
غرامت
finest
غرامت
bote
غرامت
compensation
غرامت
repayments
غرامت
compensations
غرامت
indemnities
غرامت
indemnity
غرامت
compensaion
غرامت
solatium
غرامت
penalties
غرامت
recompensed
غرامت
recompenses
غرامت
compensate some one losses
غرامت
considerations
غرامت
recompense
غرامت
recompensing
غرامت
compensatory amount
غرامت
consideration
غرامت
remuneration
غرامت
penalty
غرامت
loss of claim
فقدان غرامت
recompensed
غرامت پرداختن
compensations
غرامت تاوان
recompenses
غرامت پرداختن
damageable
غرامت بردار
recompensing
غرامت پرداختن
indemnitee
غرامت گیر
compensation
غرامت تاوان
indemnitor
غرامت پرداز
indemnification
پرداخت غرامت
indemnities
غرامت پرداختن
recompense
غرامت پرداختن
reparation
جبران غرامت
indemnify
غرامت پرداختن
letter of indemnity
غرامت نامه
war indemnity
غرامت جنگی
damage
غرامت ضرر
damage
خسارت غرامت
indemnificatory
غرامت امیز
indemnity
غرامت پرداختن
damage
غرامت معیوب کردن
ransoms
غرامت جنگی جزیه
indemnify
غرامت بیمه زیان
ransom
غرامت جنگی جزیه
cash collection voucher
سندپرداخت غرامت نقدی
solatium
غرامت برای ترضیه خاطر
harmfulness
صدمه
indemnity
صدمه
injury
صدمه
harm
صدمه
harmed
صدمه
indemnities
صدمه
harming
صدمه
scathe
صدمه
scot-free
بی صدمه
concussion
صدمه
shock
صدمه
tort
صدمه
hurt
صدمه
hurting
صدمه
hurtless
بی صدمه
hardship
صدمه
torts
صدمه
hardships
صدمه
casualties
صدمه
hurts
صدمه
casualty
صدمه
injuriousness
صدمه
harms
صدمه
maimed
صدمه
blow
صدمه
scot free
بی صدمه
blows
صدمه
displeasure
صدمه
shocks
صدمه
maiming
صدمه
maims
صدمه
maim
صدمه
shocked
صدمه
safe
صدمه نخورده
occupational hazards
صدمه شغلی
harming
صدمه زدن
damnify
صدمه زدن
occupational hazard
صدمه شغلی
disservice
صدمه بدخدمتی
concuss
صدمه زدن
bodily harm
صدمه جسمانی
scathe
صدمه زدن
safest
صدمه نخورده
safes
صدمه نخورده
hurts
صدمه اذیت
safer
صدمه نخورده
damage
صدمه دیدن
endamage
صدمه زدن
harmlessly
بدون صدمه
shocks
صدمه ضربت
hurtfulness
مضرت صدمه
offended
صدمه زدن
offend
صدمه زدن
harms
صدمه زدن
hurt
صدمه اذیت
shock
صدمه ضربت
harm
صدمه زدن
harmed
صدمه زدن
offends
صدمه زدن
mauled
صدمه زدن
mauling
صدمه زدن
mauls
صدمه زدن
lay hands on someone
<idiom>
صدمه زدن
concussion
تصادم صدمه
hurting
صدمه اذیت
intact
صدمه ندیده
maul
صدمه زدن
unscathed
صدمه ندیده
shocked
صدمه ضربت
smart money
غرامت پولی که دولت بسربازان وملوانان زخمی ومصدوم میدهد
damage
صدمه دیدن ازون
conserved
از صدمه محفوظ داشتن
mar
صدمه زدن اسیب
marred
صدمه زدن اسیب
conserving
از صدمه محفوظ داشتن
conserves
از صدمه محفوظ داشتن
injured party
طرف صدمه دیده
injured parties
طرف صدمه دیده
conserve
از صدمه محفوظ داشتن
marring
صدمه زدن اسیب
malignant
زیان اور صدمه رسان
injuring
اذیت کردن صدمه زدن
injures
اذیت کردن صدمه زدن
let (someone) have it
<idiom>
شخصی را به سختی صدمه زدن
damage
صدمه
[شوخی]
[اصطلاح روزمره]
injure
اذیت کردن صدمه زدن
nip
صدمه زدن دردناک بودن
nips
صدمه زدن دردناک بودن
miscarries
صدمه دیدن اشتباه کردن
nipped
صدمه زدن دردناک بودن
damaged in transit
صدمه دیده هنگام ترانزیت
miscarry
صدمه دیدن اشتباه کردن
miscarrying
صدمه دیدن اشتباه کردن
constructive total loss
صدمه کلی خسارت بنیانی
get back at
<idiom>
صدمه زدن شخص ،برگشتن به چیزی
knock one's block off
<idiom>
خیلی سخت به کسی صدمه زدن
hurting
اذیت کردن صدمه زدن اسیب
hurts
اذیت کردن صدمه زدن اسیب
hurt
اذیت کردن صدمه زدن اسیب
concussion
صدمه وتکان مغز که منجر به بیهوشی میشود
compounding a felony
سازش کردن در دعوی ناشی از جنایت با پرداخت مبلغی به عنوان غرامت به مجنی علیه یا قائم مقام او
purging a contempt of court
جریمه اهانت به دادگاه غرامت توهین به دادگاه
reducing
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reconstituted
برگرداندن فایل به وضعیت قبلی , ذخیره سازی فایل پس از خرابی یا صدمه
reconstitutes
برگرداندن فایل به وضعیت قبلی , ذخیره سازی فایل پس از خرابی یا صدمه
reconstitute
برگرداندن فایل به وضعیت قبلی , ذخیره سازی فایل پس از خرابی یا صدمه
reconstituting
برگرداندن فایل به وضعیت قبلی , ذخیره سازی فایل پس از خرابی یا صدمه
consents
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
concussive
ضربت زننده صدمه زننده
claim for indemnification
ادعای تضمین خسارت مطالبه پرداخت خسارت مطالبه پرداخت غرامت
ferries
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
example is better than precept
نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
to sue for damages
عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
to put any one up to something
کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
defined
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
televising
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
shifted
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televises
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televised
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
shifts
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televise
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
formation
سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
conducting
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
expanding
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expands
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
conduct
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
expand
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
shift
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
conducted
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
adjudges
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com