English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
neurocirculatory asthenia ضعف عصبی- گردش خونی
Other Matches
haematocele دمل خونی ورم خونی
neuritis التهاب یا اماس وزخم عصبی که دردناک است وسبب ناراحتی عصبی وگاهی فلج میگردد
nervation ساختمان عصبی شبکه عصبی
neuralgia درد عصبی مرض عصبی
hematic خونی بیماری خونی
constant displacement pump پمپی با خروجی ثابت که درهر دور گردش مقدار ثابتی سیال جابجا میکند و مقدارجریان تنها بستگی به سرعت گردش ان دارد
flowchart template یک راهنمای پلاستیکی که حاوی بریده هایی از علائم گردش کار بوده و در تهیه یک نمودار گردش کار بکاربرده میشود
equation of exchange همچنین نگاه کنید به "رابطه فیشر "معادله مبادلات بیان رابطه بین حجم پول در گردش سرعت گردش پول
v , series سری عوامل شیمیایی بی بو وبی رنگ عصبی سری عوامل شیمیایی عصبی
anaemia کم خونی
anemia کم خونی
gory خونی
bloodiest خونی
haematic خونی
bloodier خونی
plethoric خونی
poverty of the blood کم خونی
bloody خونی
hemal خونی
haemoptysis تف خونی
sanguine خونی
sanguinary خونی
sanguinity هم خونی
haemal خونی
haemic خونی
consanguity هم خونی
bloodstained خونی
bloodstain خونی
septicemia گند خونی
blood cells گویچههای خونی
red water پیشاب خونی
sanguine a سکته خونی
blood cell گویچههای خونی
haematuria پیشاب خونی
haematozoon انگل خونی
sanguineous خونی دموی
hematoblast پلاکتهای خونی
hematoma غده خونی
ischmia کم خونی موضعی
ischemia کم خونی موضعی
bloody flux اسهال خونی
pernicious anemia کم خونی خطرناک
ischemia کم خونی موقت
ischaemia کم خونی موضعی
hypoglycemia کم قند خونی
hematozoon انگلهای خونی
blood group گروه خونی
haematocele کورک خونی
blood vessel عروق خونی
greensickness کم خونی زنان
haematoma ورم خونی
haematoma دمل خونی
toxemia مسمومیت خونی
blood types گروه خونی
blood groups گروه خونی
blood type گروه خونی
septicaemic مبتلا بگند خونی
vendettas دشمنی خونی خانوادگی
chlorotic سبزرنگی براثرکم خونی
transient ischemia کم خونی موضعی موقت
dysentery اسهال خونی دیسانتری
sanguine temperament مزاج خونی یا دموی
vendetta دشمنی خونی خانوادگی
life blood خونی که زندگی به ان نیازمنداست
angiology مطالعه عروق خونی و لنفی
cariovascular وابسته بقلب ورگهای خونی
extrinsic factor عامل ضدکم خونی وخیم
greensick مبتلا به بیماری کم خونی زنان جوان
haematogen دارویی که برای چاره کم خونی میدهند
platelet جسم مسطح و کوچک بویژه پلاکتهای خونی
nervelessness بی عصبی
nervous عصبی
on pins and needles <idiom> عصبی
neural عصبی
keyed up <idiom> عصبی
neurogram رد عصبی
abnerval عصبی
overwrought عصبی
uptight عصبی
twitchy عصبی
neurotic عصبی
engram رد عصبی
neural arc قوس عصبی
nervous systems دستگاه عصبی
shocked حمله عصبی
nerve impulse تکانه عصبی
nerve path گذرگاه عصبی
nerve plexus شبکه عصبی
neuroplexus شبکه عصبی
nerve tissue بافت عصبی
neural bond پیوند عصبی
nervelessly از روی بی عصبی
nerve fibre تار عصبی
nerve ending پایانه عصبی
nervous system دستگاه عصبی
neurons یاخته عصبی
interneuron داخل عصبی
interneural داخل عصبی
ganglion غده عصبی
neuron یاخته عصبی
nerve block وقفه عصبی
nerve cell یاخته عصبی
nerve cell سلول عصبی
nerve center مرکز عصبی
nerve current جریان عصبی
nerve deafness کری عصبی
shock حمله عصبی
neural circuit مدار عصبی
psychochemical agent گاز عصبی
psychochemical agent عامل عصبی
neurofibril تار عصبی
anorexia nervosa بی اشتهایی عصبی
neuralgia درد عصبی
shocks حمله عصبی
Relax! عصبی نشو!
plexus شبکه عصبی
neural discharge تخلیه عصبی
lose temper <idiom> عصبی شدن
neurocyte یاخته عصبی
sweat bullets/blood <idiom> عصبی بودن
neural lesion ضایعه عصبی
nerve رشته عصبی
willies حمله عصبی
nerves رشته عصبی
neural conduction رسانش عصبی
causalgia سوزش عصبی
neural network شبکه عصبی
neural reverbration ارتعاش عصبی
neural satiation اشباع عصبی
neuritis التهاب عصبی
neural induction القای عصبی
neurotic دچار اختلال عصبی
on edge <idiom> خیلی عصبی وخشمگین
anorexic مبتلا به بی اشتهایی عصبی
autonomic nervous system دستگاه عصبی نباتی
vegetative nervous system دستگاه عصبی نباتی
unipolar سلولهای عصبی یک قطبی
sympathetic nervous system دستگاه عصبی سمپاتیک
tensing عصبی وهیجان زده
commissural fibres رشتههای عصبی رابط
commissure بافت عصبی رابط
conceptual nervous system دستگاه عصبی فرضی
discharges شلیک عصبی تخلیه
tense عصبی وهیجان زده
tensed عصبی وهیجان زده
tenser عصبی وهیجان زده
tenses عصبی وهیجان زده
tensest عصبی وهیجان زده
hysteria هیستری حمله عصبی
cns دستگاه عصبی مرکزی
jittery وحشت زده و عصبی
neuroblast یاخته رویانی عصبی
parabiosis وقفه رسانش عصبی
neurogenic دارای ریشه عصبی
neurotransmitter انتقال دهنده عصبی
nerve agent عامل شیمیایی عصبی
neuroptera حشرات عصبی الجناح
neuropsychiatric مرض روانی و عصبی
neuropsychiatric درمان روانی عصبی
neuropath دچار اختلالات عصبی
neuromuscular coordination هماهنگی عصبی- عضلانی
bradyarthria کندگویی عصبی- ماهیچه یی
parasympathetic nervous system دستگاه عصبی پاراسمپاتیک
discharge شلیک عصبی تخلیه
tracts دسته تار عصبی
reciprocal innervation تحریک عصبی تقابلی
tract دسته تار عصبی
visceral nervous system دستگاه عصبی احشایی
preganglionic قبل از عقده عصبی
autonomic nervous system دستگاه عصبی خود مختار
sympathetic nervous system دستگاه عصبی خود کار
dendrite شاخههای متعدد سلولهای عصبی
neurogenic ایجاد کننده بافت عصبی
commissurotomy برداشتن بافت عصبی رابط
nervous عصبی مربوط به اعصاب عصبانی
psychoneural parallelism توازی نگری روانی- عصبی
tie up in knots <idiom> کسی را عصبی ونگران کردن
autonomic منسوب به دستگاه عصبی خودکار
liminal وابسته به مختصرترین تحریک عصبی
preganglionic وابسته به جلو عقده عصبی
oxime ماده ضد اثرعامل عصبی شیمیایی
ans دستگاه عصبی خود مختار
anoxia فقدان اکسیژن در سلولهای خونی و بافتی که اغلب منجربه زیانهای جبران ناپذیری میشود
parasympathetic عمل کننده ماننددستگاه عصبی نباتی
neuromuscular وابسته باعصاب و عضلات عصبی و عضلانی
psychoneurotic مریض مبتلا به ناراحتی عصبی وروانی
solar plexus شبکه عصبی ناحیه زیر معده
gray matter ماده خاکستری بافت عصبی مغز
psychoneurosis ناراحتی روانی در اثر حالت عصبی
parasympathetic وابسته به دستگاه عصبی نباتی پاراسمپاتی
aeroneurosis اختلالات عصبی فضانوردان در اثر تحریک وهیجان
If you say that to her, you will be stirring up a hornet's nest. اگر این حرف را به او بزنی، عصبی اش می کنی.
neurons رشته مغزی و ستون فقراتی یاخته عصبی
nerve bundle دسته ای از رشته عصبی [ساختمان استخوان بندی ]
nerve fascicle دسته ای از رشته عصبی [ساختمان استخوان بندی ]
neuron رشته مغزی و ستون فقراتی یاخته عصبی
to get worked up به کسی [چیزی] خو گرفتن [و بخاطرش احساساتی یا عصبی شدن]
to work oneself up به کسی [چیزی] خو گرفتن [و بخاطرش احساساتی یا عصبی شدن]
cingulum bundle دسته ای از رشته عصبی در مغز [ساختمان استخوان بندی ]
limen کمترین تحریک عصبی که برای ایجاداحساس لازم است
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com