Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (15 milliseconds)
English
Persian
endure
طاقت چیزی راداشتن
endured
طاقت چیزی راداشتن
endures
طاقت چیزی راداشتن
Other Matches
to p for
ارزو یا اشتیاق چیزی راداشتن
to live through something
طاقت چیزی را داشتن
able-bodied
طاقت
longanimity
طاقت
of little patience
بی طاقت
lip
طاقت
indefatigability
طاقت
breaking point
طاقت
gameness
طاقت
sufferance
طاقت
nerves of steel
طاقت
iron nerves
طاقت
bearing
طاقت
patience
طاقت
gutting
طاقت جرات
intolerance
طاقت فرسایی
stamina
طاقت استقامت
staying power
طاقت قدرت
to lose patience
بی طاقت شدن
intolerancy
طاقت فرسایی
overwhelmingly
طاقت فرسا
cumbersome
طاقت فرسا
overwhelming
طاقت فرسا
troublous
طاقت فرسا
overbearing
طاقت فرسا
guts
طاقت جرات
tolerating
طاقت داشتن
to nerve oneself
طاقت اوردن
overhelming
طاقت فرسا
gut
طاقت جرات
nerve
وتر طاقت
nerves
وتر طاقت
torturous
طاقت فرسا
to keep it up
طاقت اوردن
tolerate
طاقت داشتن
tolerated
طاقت داشتن
tolerates
طاقت داشتن
tedium
طاقت فرسایی
patience of hunger
طاقت گرسنگی
astringent
طاقت فرسا
stifling
طاقت فرسا
tiresome
طاقت فرسا
severest
طاقت فرسا شاق
severer
طاقت فرسا شاق
severe
طاقت فرسا شاق
to stand pain
دردردکشیدن طاقت اوردن
she cannot bear heat
طاقت گرما را ندارد
long wind
طاقت زیاد دویدن
demanding
طاقت فرسا سخت
gameness
طاقت تحمل مصائب
onerous
دشوار طاقت فرسا
stick it out
<idiom>
طاقت آوردن ،ادامه دادن
quarter horse
اسب کوتاه وپر طاقت
broad shoulders
نیروی باربری یا طاقت تحمل مسئولیت
to concern something
مربوط بودن
[شدن]
به چیزی
[ربط داشتن به چیزی]
[بابت چیزی بودن]
to watch something
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
to stop somebody or something
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع کسی یا چیزی شدن]
[جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
encloses
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclose
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
to appreciate something
قدر چیزی را دانستن
[سپاسگذار بودن]
[قدردانی کردن برای چیزی]
relevance
1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
enclosing
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
replaced
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
modifies
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
replaces
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replacing
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
queried
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
push
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
queries
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
query
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
querying
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
modifying
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
pushed
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushes
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
via
حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
replace
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
to esteem somebody or something
[for something]
قدر دانستن از
[اعتبار دادن به]
[ارجمند شمردن]
کسی یا چیزی
[بخاطر چیزی ]
covet
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
controls
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
correction
صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
to hang over anything
سوی چیزی پیشامدگی داشتن بالای چیزی سوارشدن
to pass by any thing
از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن
coveting
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covets
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
control
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
establishes
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establishing
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establish
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
controlling
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
to regard somebody
[something]
as something
کسی
[چیزی]
را بعنوان چیزی بحساب آوردن
appreciates
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciating
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciated
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciate
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
rates
ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
think nothing of something
<idiom>
فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
rate
ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
extensions
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extension
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
fence
[around / between something]
حصار
[دور چیزی]
[بین چیزی]
changed
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
changes
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
changing
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
change
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
to wish for something
ارزوی چیزی راکردن چیزی را خواستن
screw up
<idiom>
زیروروکردن چیزی ،بهم زدن چیزی
see about (something)
<idiom>
دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
fence
[around / between something]
نرده
[دور چیزی]
[بین چیزی]
to give up
[to waste]
something
ول کردن چیزی
[کنترل یا هدایت چیزی]
to portray somebody
[something]
نمایش دادن کسی یا چیزی
[رل کسی یا چیزی را بازی کردن]
[کسی یا چیزی را مجسم کردن]
Please allow for at least two weeks' notice
[to do something]
[for something]
[prior to something]
.
درخواست می شود که لطفا دو هفته برای پیشگیری
[کار]
اعطاء کنید
[تا ما ]
[برای چیزی]
[قبل از چیزی]
.
recognition
1-توانایی تشخیص چیزی . 2-فرایند تشخیص چیزی- مثل حرف روی متن چاپ شده یا میلههای کد میلهای ..
to blame somebody for something
کسی را تقصیرکار دانستن بخاطر چیزی
[اشتباه در چیزی را سر کسی انداختن]
[جرم یا گناه]
resisting
مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
resists
مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
to lean something against something
چیزی را به چیزی تکیه دادن
require
نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
required
نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
requires
نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
inserts
قرار دادن چیزی در چیزی
insert
قرار دادن چیزی در چیزی
to paint something
[with something]
چیزی را
[با چیزی]
رنگ زدن
resist
مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
resisted
مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
inserting
قرار دادن چیزی در چیزی
requiring
نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
to get ahold of somebody
[something]
[American English]
<idiom>
کسی
[چیزی ]
را گرفتن
[دستش به کسی یا چیزی رسیدن]
[اصطلاح روزمره]
(a) case in point
<idiom>
مثالی که چیزی راثابت کند یا به روشن شدن چیزی کمک کند
lay hands upon something
جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to regard something as something
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
to see something as something
[ to construe something to be something]
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
to depict somebody or something
[as something]
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن
[وصف کردن]
[شرح دادن ]
[نمایش دادن]
to scramble for something
هجوم کردن با عجله برای چیزی
[با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
assignment
[of something]
[to something]
گمارش
[به چیزی]
[از چیزی]
assignation
[of something]
[to something]
گمارش
[به چیزی]
[از چیزی]
assignment
[of something]
[to something]
برگماشت
[به چیزی]
[از چیزی]
assignation
[of something]
[to something]
برگماشت
[به چیزی]
[از چیزی]
assignment
[of something]
[to something]
تعیین
[به چیزی]
[از چیزی]
assignation
[of something]
[to something]
ارجاع
[به چیزی]
[از چیزی]
assignment
[of something]
[to something]
ارجاع
[به چیزی]
[از چیزی]
assignment
[of something]
[to something]
انتساب
[به چیزی]
[از چیزی]
assignation
[of something]
[to something]
انتساب
[به چیزی]
[از چیزی]
assignment
[of something]
[to something]
واگذاری
[به چیزی]
[از چیزی]
assignation
[of something]
[to something]
واگذاری
[به چیزی]
[از چیزی]
assignation
[of something]
[to something]
تعیین
[به چیزی]
[از چیزی]
phased
معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی
rectify
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
sleep on it
<idiom>
به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
rectified
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
phase
معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی
to have something in reserve
چیزی بطوراندوخته داشتن چیزی درپس داشتن
rectifies
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
something like 00 rials
سد ریال چیزی کم چیزی بالا در حدود سد ریال
phases
معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی
long for
اشتیاق چیزی را داشتن ارزوی چیزی را داشتن
stuck on
<idiom>
دیوانه چیزی شدن ،عاشق چیزی شدن
continues
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continue
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
to mind somebody
[something]
اعتنا کردن به کسی
[چیزی]
[فکر کسی یا چیزی را کردن]
fix
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
fixes
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
something
چیزی
aught
چیزی
indigence
بی چیزی
anything
چیزی
destitution
بی چیزی
light purse
بی چیزی
something
یک چیزی
to poke a hole in any thing
چیزی را
have on
<idiom>
پوشیدن چیزی
hold out on
<idiom>
رد چیزی از کسی
sponsoring
بانی چیزی ش دن
sponsors
بانی چیزی ش دن
defrosts
یخ چیزی را اب کردن
fiddled
ور رفتن به چیزی
lay hands on something
<idiom>
یافتن چیزی
position
محل چیزی
waterish
هر چیزی شبیه اب
unstring
نخ چیزی را کشیدن
sponsor
بانی چیزی ش دن
fills
پر کردن چیزی
to cut down
[on]
something
چیزی را کم کردن
get the ball rolling
<idiom>
شروع چیزی
to toy with the idea of doing something
<idiom>
چیزی را در سر پروراندن
to throw something overboard
چیزی را ول کردن
to entertain the idea of doing something
<idiom>
چیزی را در سر پروراندن
to jury-rig something
چیزی را به هم پیوستن
get a load of
<idiom>
دیدن چیزی
to be involved in something
با چیزی درگیربودن
bring to mind
<idiom>
چیزی را به یادآوردن
to cut back
[on]
something
چیزی را کم کردن
to cut something
چیزی را کم کردن
deducts
کم کردن چیزی از کل
cork
راه چیزی
corks
راه چیزی
fill
پر کردن چیزی
deducting
کم کردن چیزی از کل
deducted
کم کردن چیزی از کل
bonked
خوردن سر به چیزی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com