Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (13 milliseconds)
English
Persian
irishism
عبارت یا اصطلاح یا رسوم مشخص ایرلندی
Other Matches
facies
عبارت مشخص یک طبقه
hibernicism
ضرب المثل یا گفتار ایرلندی ملیت ایرلندی
labelled
1-کلمه یا نشانه دیگری در برنامه کامپیوتری برای مشخص کردن تابع با عبارت . 2-حرف
labeling
1-کلمه یا نشانه دیگری در برنامه کامپیوتری برای مشخص کردن تابع با عبارت . 2-حرف
label
1-کلمه یا نشانه دیگری در برنامه کامپیوتری برای مشخص کردن تابع با عبارت . 2-حرف
labels
1-کلمه یا نشانه دیگری در برنامه کامپیوتری برای مشخص کردن تابع با عبارت . 2-حرف
search and replace
خصوصیتی در کلمه پرداز که به کاربر امکان یاتن کلمه یا عبارت خاص میدهد وآنرا با کلمه یا عبارت دیگری جایگزین میکند
algorithm
قوانین مصرفی و ایجاد کارهای مشخص یا حل مشکلات مشخص
algorithms
قوانین مصرفی و ایجاد کارهای مشخص یا حل مشکلات مشخص
Irishwoman
زن ایرلندی
irish man
ایرلندی
paddies
ایرلندی
Irishwomen
زن ایرلندی
Irish
ایرلندی
paddy
ایرلندی
irish bridge
پل ایرلندی
irish gaelic
ایرلندی
irish woman
زن ایرلندی
Irishman
مرد ایرلندی
milesian
مرد ایرلندی
shamrocks
شبدر ایرلندی
shamrock
شبدر ایرلندی
hibernian
ایرلندی زبان
Irishmen
مرد ایرلندی
eric
خون بهای ایرلندی
hurler
بازیگر هاکی ایرلندی
irishize
ایرلندی ماب کردن
kil
حجره راهب ایرلندی
bogtrotter
باطلاق کردیعنی ایرلندی
pot(heen
ویسکی قاچاقی ایرلندی
Cashel
[استحکامات دفاعی ایرلندی]
irish terrier
سگ کوچک ایرلندی ازنژاد تریر
rapparee
سرباز اجیر و سیار ایرلندی
mores
رسوم
etiquette
رسوم
manner
رسوم
kern
پیاده سبک اسحله ایرلندی روستایی
og
الفبای پیشین و ایرلندی که 02 حرف داشت
ceilidh
مهمانیهمراهبا رقصو آواز اسکاتلندیو ایرلندی
their customs
رسوم ایشان
the old ways
رسوم قدیم
conventionalism
پیروی از رسوم
folklore
رسوم اجدادی
cottier
روستایی ایرلندی که کلبهای اجاره کرده است
irish coffee
قهوه داغ شیرین با ویسکی ایرلندی و کرم
to cling to the old ways
به رسوم قدیمی چسبیدن
conformity
پیروی از رسوم یاعقاید
souithernism
رسوم واداب جنوب
conventionalization
هم رنگی با ایین و رسوم
conventionalization
توافق با ایین و رسوم
unconventional
ازاد از قیود و رسوم
unconverti nal
ازادازقیود یا رسوم غیرقراردادی
provinciality
لهجه یا عادات یا رسوم ولایتی
unconventionality
عدم رعایت اداب و رسوم
judaize
اداب و رسوم یهودی را پذیرفتن
anglicized
باداب و رسوم انگلیسی درامدن
anglicize
باداب و رسوم انگلیسی درامدن
anglicising
باداب و رسوم انگلیسی درامدن
anglicizes
باداب و رسوم انگلیسی درامدن
anglicises
باداب و رسوم انگلیسی درامدن
anglicizing
باداب و رسوم انگلیسی درامدن
anglicised
باداب و رسوم انگلیسی درامدن
clochan
[ساختمان مدور ایرلندی که شبیه کندوی زنبور عسل بود.]
italianism
پیروی از اداب و رسوم مردم ایتالیا
revivalist
طرفدار احیای آداب و رسوم قدیمی
cells
جلوگیری از تغییر محتوای یک خانه مشخص یا تعدادی خانه مشخص
cell
جلوگیری از تغییر محتوای یک خانه مشخص یا تعدادی خانه مشخص
agriology
مطاله و تطبیق اداب و رسوم قبایل وحشی
When in Rome, do as the Romans do!
<idiom>
خود را به آداب و رسوم کشور مهمان وفق بده.
to leave everything as it is
[not to change anything]
رسوم قدیمی را ثابت
[دست نخورده]
نگه داشتن
quartz clock
بخش کوچکی از کریستال کواترنر که در فرکانس مشخص با اعمال ولتاژ مشخص مرتعش میشود و برای سیگنالهای ساعت بسیار دقیق کامپیوتر ها و سایر برنامههای زمانی بسیار دقیق به کار می رود
descriptor
کدی که مشخص کننده نام فایل یا نام برنامه یا کد رمز به فایل را مشخص میکند
chippy
زن زیبا ولی کم عقل و فاحشه
[اصطلاح روزمره]
[ اصطلاح تحقیر آمیز]
goer
زن زیبا ولی کم عقل و فاحشه
[اصطلاح روزمره]
[ اصطلاح تحقیر آمیز]
painted woman
زن زیبا ولی کم عقل و فاحشه
[اصطلاح روزمره]
[ اصطلاح تحقیر آمیز]
grunter
[Australian E]
زن زیبا ولی کم عقل و فاحشه
[اصطلاح روزمره]
[ اصطلاح تحقیر آمیز]
bimbo
زن زیبا ولی کم عقل و فاحشه
[اصطلاح روزمره]
[ اصطلاح تحقیر آمیز]
tootsie
زن زیبا ولی کم عقل و فاحشه
[اصطلاح روزمره]
[ اصطلاح تحقیر آمیز]
to mount somebody
با کسی مقاربت جنسی کردن
[اصطلاح رکیک]
[اصطلاح روزمره]
to get one's comeuppance
<idiom>
مزد عمل بد خود را گرفتن
[اصطلاح مجازی]
[اصطلاح روزمره]
to get caught up in something
در چیزی گیر کردن
[افتادن]
[گرفتار شدن]
[اصطلاح روزمره]
[اصطلاح مجازی]
relative income hypothesis
بوده و نقش اداب و رسوم در رابطه بامصرف را نشان میدهد . این تئوری ازدیگرتئوریهای جدید درباره مصرف است
Halt's Maul!
[umgangssprachlich]
<idiom>
ببند اون گاله رو!
[اصطلاح روزمره]
[اصطلاح رکیک]
Halt den Rand!
[umgangssprachlich]
<idiom>
ببند اون گاله رو!
[اصطلاح روزمره]
[اصطلاح رکیک]
Halt den Mund!
<idiom>
ببند اون گاله رو!
[اصطلاح روزمره]
[اصطلاح رکیک]
bimbo
فاحشه
[اصطلاح روزمره]
[ اصطلاح تحقیر آمیز]
Halt den Mund!
<idiom>
دهنت رو ببند!
[اصطلاح روزمره]
[اصطلاح رکیک]
Halt den Rand!
[umgangssprachlich]
<idiom>
قدقد نکن!
[اصطلاح روزمره]
[اصطلاح رکیک]
Halt's Maul!
[umgangssprachlich]
<idiom>
قدقد نکن!
[اصطلاح روزمره]
[اصطلاح رکیک]
Halt den Mund!
<idiom>
قدقد نکن!
[اصطلاح روزمره]
[اصطلاح رکیک]
Halt's Maul!
[umgangssprachlich]
<idiom>
دهنت رو ببند!
[اصطلاح روزمره]
[اصطلاح رکیک]
Halt den Rand!
[umgangssprachlich]
<idiom>
دهنت رو ببند!
[اصطلاح روزمره]
[اصطلاح رکیک]
tootsie
فاحشه
[اصطلاح روزمره]
[ اصطلاح تحقیر آمیز]
chippy
فاحشه
[اصطلاح روزمره]
[ اصطلاح تحقیر آمیز]
grunter
[Australian E]
زن سبک سر
[اصطلاح روزمره]
[ اصطلاح تحقیر آمیز]
painted woman
زن سبک سر
[اصطلاح روزمره]
[ اصطلاح تحقیر آمیز]
goer
زن سبک سر
[اصطلاح روزمره]
[ اصطلاح تحقیر آمیز]
chippy
زن سبک سر
[اصطلاح روزمره]
[ اصطلاح تحقیر آمیز]
tootsie
زن سبک سر
[اصطلاح روزمره]
[ اصطلاح تحقیر آمیز]
bimbo
زن سبک سر
[اصطلاح روزمره]
[ اصطلاح تحقیر آمیز]
goer
فاحشه
[اصطلاح روزمره]
[ اصطلاح تحقیر آمیز]
painted woman
فاحشه
[اصطلاح روزمره]
[ اصطلاح تحقیر آمیز]
grunter
[Australian E]
فاحشه
[اصطلاح روزمره]
[ اصطلاح تحقیر آمیز]
mediaevalist
کسیکه هواخواه رسوم وعقایدقرنهای میانه است کسیکه اشنابتاریخ قرنهای
clause
عبارت
phrases
عبارت
phrased
عبارت
cl
عبارت
phrase
عبارت
statement
عبارت
term
عبارت
statements
عبارت
termed
عبارت
clauses
عبارت
terming
عبارت
expressions
عبارت
wordage
عبارت
word
عبارت
worded
عبارت
experssion
عبارت
expression
عبارت
Eat my shorts!
[American E]
<idiom>
گه بخور!
[اصطلاح روزمره]
[اصطلاح رکیک]
Halt's Maul!
[umgangssprachlich]
<idiom>
خفه شو!
[اصطلاح روزمره]
[اصطلاح رکیک]
Halt den Rand!
[umgangssprachlich]
<idiom>
خفه شو!
[اصطلاح روزمره]
[اصطلاح رکیک]
Halt den Mund!
<idiom>
زر زر نکن!
[اصطلاح روزمره]
[اصطلاح رکیک]
Halt's Maul!
[umgangssprachlich]
<idiom>
زر زر نکن!
[اصطلاح روزمره]
[اصطلاح رکیک]
Halt den Mund!
<idiom>
خفه شو!
[اصطلاح روزمره]
[اصطلاح رکیک]
Halt den Rand!
[umgangssprachlich]
<idiom>
زر زر نکن!
[اصطلاح روزمره]
[اصطلاح رکیک]
Eat shit !
<idiom>
گه بخور!
[اصطلاح روزمره]
[اصطلاح رکیک]
colloquialism
عبارت مصطلح
assignment statement
عبارت گمارشی
quotation
اقتباس عبارت
mathematical term
عبارت
[ریاضی]
prolixity
عبارت زاید
protext
عبارت پیشین
quotations
اقتباس عبارت
trinomial
دارای سه عبارت
Namely …viz …it consists of…
عبارت است از ...
range expression
عبارت دامنه
phraseologist
عبارت پرداز
in fact
به عبارت دیگر
videlicet
به عبارت دیگر
context style of a expression
سیاق عبارت
to wit
<adv.>
به عبارت دیگر
namely
<adv.>
به عبارت دیگر
colloquialisms
عبارت مصطلح
paragrapher
عبارت نویس
affirmative
عبارت مثبت
term
عبارت
[ریاضی]
passage
عبارت فقره
passages
عبارت فقره
doxology
عبارت تسبیحی
wording
عبارت سازی
termed
جمله عبارت
involution
پیچدارکردن عبارت
To phrase.
به عبارت در آوردن
terming
جمله عبارت
an exclamatory phrase
عبارت تعجبی
an idiomatic experssion
عبارت اصطلاحی
relational expression
عبارت رابطهای
term
جمله عبارت
expression
افهار عبارت
the letter of the law
عبارت قانون
expressions
افهار عبارت
in other words
<adv.>
به عبارت دیگر
phraseology
عبارت پردازی
Verbosity. Rhetoric.
عبارت پردازی
put into words
به عبارت دراوردن
i.e
مخفف به عبارت دیگر
phrase
فراز عبارت سازی
mixed mode experssion
عبارت امیخته یاب
phrases
فراز عبارت سازی
phrased
فراز عبارت سازی
landed a
که عبارت از زمین است
passages
عبارت منتخبه از یک کتاب
passage
عبارت منتخبه از یک کتاب
anastrophe
تعویض کلمات یک عبارت
it consists mainly
بیشتر عبارت است از
to express in worde
به سخن یا عبارت دراوردن)
escalation
ماده یا عبارت تعدیل
locution
سبک عبارت پردازی
locutions
سبک عبارت پردازی
metaphraze
به عبارت دیگر در آوردن
verbalism
عبارت بی معنی پرحرفی
locus classicus
عبارت نمونه ادبی
limitation clause
عبارت تعیین حدود
pull out quote
عبارت استخراج شده
qualificative
کلمه یا عبارت توصیفی
locate
تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف
locating
تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف
locates
تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف
located
تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف
lambs wool
که عبارت از ابجوامیخته با سیب و قند
B.Sc
مخفف عبارت 'Science of Bachelor'
b. and b
مخفف عبارت 'breakfast and bed'
fisher equation
این رابطه عبارت است از :
phraseography
نشان گذاری بجای عبارت
restrictive
جمله یا عبارت حصری یا محدودکننده
anaphora
تکرار یک یا چند عبارت متوالی
anastrophe
قلب عبارت کلمات مقلوب
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com