English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
optima legum ilerpres est consuetudo عرف و عادت بهترین تفسیرقانونی است
Other Matches
brand leader بهترین علامت تجاری بهترین مارک
best بهترین
foremost بهترین
gilt-edged بهترین
prides بهترین
first class بهترین
gilt edge بهترین
of the first water بهترین
tiptop بهترین
pride بهترین
prided بهترین
gilt edged بهترین
the best of all بهترین
priding بهترین
quality بهترین کیفیت
In the best possible manner. به بهترین وجه
qualities بهترین کیفیت
best efforts بهترین مساعی
top-notch <idiom> عالی ،بهترین
best بهترین کار
optimum بهترین امکان
best به بهترین وجه
classic مطابق بهترین نمونه
tip top بهترین اعلی درجه
second best theory نظریه بهترین دوم
nap بهترین شرکت کننده
napped بهترین شرکت کننده
napping بهترین شرکت کننده
naps بهترین شرکت کننده
skimeister بهترین اسکی باز
classics مطابق بهترین نمونه
best move بهترین حرکت شطرنج
prime کمال بهترین قسمت
primed کمال بهترین قسمت
primes کمال بهترین قسمت
(live off the) fat of the land <idiom> بهترین از هرچیز را داشتند
lion share بزرگترین یا بهترین بخش
first-class درخورمردم طبقه یک بهترین
dressed to kill <idiom> بهترین لباس را پوشیدن
back on one's feet <idiom> به بهترین سلامتی رسیدن
designated tournament مسابقه بهترین بازیگران
honesty is the best policy راستی ودرستی بهترین رویه
beluga نام بهترین نوع خاویار
best governed country کشوری که بهترین طرزحکومت رادارد
flight بهترین نتیجه دور مقدماتی
the best thatone can do بهترین کاری که میتوان کرد
hit it off with someone <idiom> بهترین همراه با کسی داشتن
The best advice is, not to give any <idiom> بهترین اندرز ندادن آن است
dress up <idiom> بهترین لباس خود را پوشیدن
You are counted among my best friends. شما را از بهترین دوستانم می شمارم
History is the best testimony. تاریخ بهترین شاهد است
i had best to leaveit بهترین کاران است که ان راول کنیم
Which is the best way to Tehran ? بهترین راه به تهران کدام است ؟
I wish you the best of luck. بهترین موفقیتها رابرایتان آرزومی کنم
ground badge علامت بهترین درجه دار یاسرباز
golden shoe بهترین جایزه گلزن فصل اروپا
the best game out بهترین بازیکه تاکنون پیداشده است
make the best of <idiom> دربدترین شرایط بهترین را انجام دادن
give someone the benefit of the doubt <idiom> همیشه بهترین را درمورد کسی فرض کن
heisman trophy جام هایزمن برای بهترین بازیگر دانشگاهی
cover search جستجوی بهترین منطقه پوشش عکاسی هوایی
money player ارائه کننده بهترین بازی درموقعیتهای دشوار
least cost design بهترین روش استفاده از حافظه به کمک فضا یا قط عات
sullivan award جایزه سولیوان برای بهترین ورزشکار اماتور سال
to make the most of به بهترین طرزی بکار بردن استفاده کامل کردن از
Shoppers were scrambling to get the best bargains. خریداران تقلا می کردند بهترین معامله را داشته باشند.
Hunger is the best sauce. <proverb> گشنگی بهترین خوشمزه کننده غذا است. [ضرب المثل ]
best ball بازی یک نفر درمقابل 2 یا 3نفر برای کسب بهترین امتیاز
record prices بهترین نرخ هائی که تاکنون یاد داشت یا ثبت شده
custom عادت
usages عادت
accustomedness عادت
praxis عادت
consuetude عادت
diathesis عادت
habitude عادت
guize عادت
ure عادت
usage عادت
habits :عادت
habits عادت
habit عادت
habit :عادت
rote عادت
wont عادت
ruts عادت
rut عادت
accustoming عادت
practice عادت
accustom عادت
accustoms عادت
handicaps مسابقه بین بهترین اسبهابادادن وزن اضافی برای ایجاد تعادل
handicap مسابقه بین بهترین اسبهابادادن وزن اضافی برای ایجاد تعادل
take to عادت کردن
thaumaturgy خرق عادت
social habit عادت اجتماعی
accustoming عادت دادن
lusus natarae خرق عادت
lusus naturae خرق عادت
menstrual cycle عادت ماهانه
accustom عادت دادن
hanks قلاب عادت
hank قلاب عادت
position habit عادت مکانی
addicts عادت اعتیاد
reading habit عادت خواندن
addict عادت اعتیاد
wont خو گرفته عادت
it is usual with him عادت دارد
recidivists مجرم به عادت
usage and custom عرف و عادت
to outgrow a habit <idiom> از سر افتادن عادت
periods عادت ماهانه
period عادت ماهانه
practice معمول به عادت
to get accustomed to عادت کردن [به]
to get used to عادت کردن [به]
divinely بطورخارق عادت
kick the habit <idiom> ترک عادت بد
used to <idiom> عادت کردن به
recidivist مجرم به عادت
habitually بر حسب عادت
familiarizing عادت دادن
diets عادت غذائی
grow into a habit عادت شدن
dieting عادت غذائی
familiarised عادت دادن
dieted عادت غذائی
familiarises عادت دادن
familiarizes عادت دادن
inures عادت دادن
familiarising عادت دادن
amenia حبس عادت
inure عادت دادن
familiarized عادت دادن
inuring عادت دادن
familiarize عادت دادن
diet عادت غذائی
inured عادت دادن
hexis عادت پایه
enure عادت دادن
vogue عادت مرسوم
custom برحسب عادت
accustoms عادت دادن
habitude عادت روزانه
by rote بر حسب عادت
habituated عادت دادن
by usage برحسب عادت
habit strength نیرومندی عادت
habituate عادت دادن
inure or en عادت دادن
The habit of smoking. عادت به استعمال دخانیات
sticky fingers <idiom> عادت به دزدیدن داشتن
He is making a habit of it . بد عادت شده است
To break (give up) a habit. ترک عادت کردن
dark adaptation عادت کردن به تاریکی
gets عادت کردن ربودن
as a rule <idiom> معمولا ،طبق عادت
catamenia عادت ماهیانه زنان
getting عادت کردن ربودن
mend one's ways <idiom> اثبات عادت شخصی
To be used (accustomed) to something. به چیزی عادت داشتن
unusual غریب مخالف عادت
get عادت کردن ربودن
habit formation شکل گیری عادت
dishabituate ترک عادت دادن
that is a matter of habit کار عادت است
effective habit strength حد موثر نیرومندی عادت
unused عادت نکرده بکارنبرده
prayerfulness عادت نماز خوانی
daily routine عادت جاری روزانه
that is a matter of habit موضوع عادت است
local usage عرف و عادت محل
disaccustom ترک عادت دادن
thews عادت راه ورسم
to form a habit تشکیل عادت دادن
to fall into a bad habit عادت بدی گرفتن
tilt and swivel که روی محوری نصب شده است تا بتواند در بهترین جهت مناسب اپراتور بچرخد
He outgrew this habit. این عادت ازسرش افتاد
groove کارجاری ویکنواخت عادت زندگی
matter of course <idiom> عادت،راه عادی،قانون
to get into one's stride <idiom> عادت کردن [اصطلاح روزمره]
acclimatization عادت کردن به هوای کوهستان
grooves کارجاری ویکنواخت عادت زندگی
routines جریان عادی عادت جاری
routine جریان عادی عادت جاری
altitude acclimatization عادت کردن به ارتفاع منطقه
rote کاری که از روی عادت بکنند
fletcherism عادت بخوردن مختصری غذا
She is a habitual liar. روی عادت دروغ می گوید
consuetude est alterra lex عادت قدرت قانونی دارد
practice of early rising مشق یا عادت سحر خیزی
routinely جریان عادی عادت جاری
get in the swing of things <idiom> به شرایط جدید عادت کردن
get the feel of <idiom> عادت کردن یا آوختن چیزی
to addict oneself عادت کردن خودرا معتادکردن
vices فسق و فجور عادت یا خوی همیشگی
vice فسق و فجور عادت یا خوی همیشگی
vises فسق و فجور عادت یا خوی همیشگی
hookers بازیگری که عادت به سدکردن با چوب دارد
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com