Dictiornary-Farsi | عقیده به اتفاق | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
fortuitism	عقیده به اتفاق


Other Matches

leagues	اتفاق
coincidence	اتفاق
coincidences	اتفاق
happenings	اتفاق
happening	اتفاق
chance	اتفاق
unity	اتفاق
federal	اتفاق
occurrences	اتفاق
occurrence	اتفاق
chanced	اتفاق
league	اتفاق
joinder	اتفاق
togetherness	اتفاق
togtherness	اتفاق
occurence	اتفاق
lague	اتفاق
cases	اتفاق
case	اتفاق
flukes	اتفاق
accidents	اتفاق
accident	اتفاق
chances	اتفاق
chancing	اتفاق
confederacies	اتفاق
events	اتفاق
confederacy	اتفاق
hap	اتفاق
fortuity	اتفاق
confederations	اتفاق
accidentalness	اتفاق
event	اتفاق
accidentalism	اتفاق
accidence	اتفاق
fluke	اتفاق
confederation	اتفاق
Accidentally . By chance.	بر حسب اتفاق
Accompanied by. Together with .	به اتفاق (همراه )
casualist	معتقد به اتفاق
supervention	اتفاق ناگهانی
come about	اتفاق افتادن
by a unanimous	به اتفاق اراء
occur	اتفاق افتادن
occurred	اتفاق افتادن
occurring	اتفاق افتادن
betide	اتفاق افتادن
occurs	اتفاق افتادن
by a unanimity vote	به اتفاق اراء
renewal of the convention	تجدید اتفاق
consensus	اتفاق اراء
come to pass	اتفاق افتادن
unison	اتحاد اتفاق
chance	اتفاق افتادن
acts of God	اتفاق قهری
chanced	اتفاق افتادن
act of God	اتفاق قهری
it happened	اتفاق افتاد
chances	اتفاق افتادن
hap	اتفاق افتادن
fall out	اتفاق افتادن
confederative	اتفاق کننده
befall	اتفاق افتادن
befallen	اتفاق افتادن
consensus of opinion	اتفاق اراء
befalling	اتفاق افتادن
befalls	اتفاق افتادن
befell	اتفاق افتادن
disunion	عدم اتفاق
chancing	اتفاق افتادن
as it happens <adv.>	برحسب اتفاق
tide	اتفاق افتادن
to be played out [enacted]	اتفاق افتادن
by hazard <adv.>	برحسب اتفاق
by happenstance <adv.>	برحسب اتفاق
accidently <adv.>	برحسب اتفاق
accidentally <adv.>	برحسب اتفاق
at random <adv.>	برحسب اتفاق
by accident <adv.>	برحسب اتفاق
by a coincidence <adv.>	برحسب اتفاق
happened <past-p.>	اتفاق افتاده
unanimously	به اتفاق اراء
unanimity	اتفاق اراء
by chance <adv.>	برحسب اتفاق
to play itself out	اتفاق افتادن
coincidentally <adv.>	برحسب اتفاق
incidentally <adv.>	برحسب اتفاق
occurred <past-p.>	اتفاق افتاده
fortuitously <adv.>	برحسب اتفاق
occur	رخ دادن یا اتفاق افتادن
allopatric	جداگانه اتفاق افتاده
previously	زودتر اتفاق افتادن
occurs	رخ دادن یا اتفاق افتادن
hold breath	منتظر یک اتفاق بودن
unanimity	اتفاق ارا هم اوازی
it is of frequent	بسیار اتفاق میافتد
it is bound to nappen	مقدراست اتفاق بیافتد
fortune	اتفاق افتادن مقدرکردن
occurred	رخ دادن یا اتفاق افتادن
fortuitously	برحسب اتفاق اتفاقا
occurring	رخ دادن یا اتفاق افتادن
It never occurred again	دیگر اتفاق نیفتاد.
as one man	به اتفاق مانند یک مرد
happen	رخ دادن اتفاق افتادن
happens	رخ دادن اتفاق افتادن
What a coincidence !	چه تصادف ( اتفاق )عجیبی
sure thing <idiom>	حتما اتفاق افتادن
way the wind blows <idiom>	چیزی که اتفاق میافتد
in the wind <idiom>	بزودی اتفاق افتادن
consentaneous	دارای اتفاق اراء
fortunes	اتفاق افتادن مقدرکردن
happened	رخ دادن اتفاق افتادن
by chance	برحسب اتفاق یاتصادف
hazards	اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
hazard	اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
hazarding	اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
giving	اتفاق افتادن فدا کردن
hazarded	اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
give	اتفاق افتادن فدا کردن
coincided	دریک زمان اتفاق افتادن
gives	اتفاق افتادن فدا کردن
immediate	آنچه یکباره اتفاق افتد
coinciding	دریک زمان اتفاق افتادن
coincides	دریک زمان اتفاق افتادن
coincide	دریک زمان اتفاق افتادن
bay	چه قبل اتفاق افتاده است
Accidents wI'll happen .	جلوی اتفاق رانتوان گرفت
commonest	آنچه اغلب اتفاق میافتد
commoners	آنچه اغلب اتفاق میافتد
common	آنچه اغلب اتفاق میافتد
leaguer	عضو مجمع اتفاق ملل
brainchild	عقیده
conception	عقیده
idea	عقیده
internal conception	عقیده
concepts	عقیده ها
advice	عقیده
impression	عقیده
ism	عقیده
creedless	بی عقیده
i am not of his mind	با او هم عقیده
creeds	عقیده
creed	عقیده
faiths	عقیده
faith	عقیده
belief	عقیده
credo	عقیده
opinions	عقیده
credos	عقیده
thought	عقیده
tenet	عقیده
opinion	عقیده
concepts	عقیده
thoughts	عقیده
doctrines	عقیده
viewpoints	عقیده
viewpoint	عقیده
ideas	عقیده ها
doctrine	عقیده
impressions	عقیده
concept	عقیده
Should anything happen to me, ... <idiom>	اگر اتفاق بدی افتاد برای من ...
incidents	ناگهان اتفاق افتادن فهور کردن
It took place under my very eyes.	درست جلوی چشمم اتفاق افتاد
incident	ناگهان اتفاق افتادن فهور کردن
It's Lombard Street to a China orange. <idiom>	بطور قطع [حتما] اتفاق می افتد.
combinatorial explosion	موقعیتی که به هنگام حل مسئله اتفاق میافتد
accidental	آنچه تصادفی اتفاق افتاده است
having	عقیده داشتن
espouse	عقیده داشتن به
swear by	عقیده زیادداشتن به
to be of [or share] the same view [or opinion]	هم عقیده بودن
to think [of]	عقیده داشتن
espouses	عقیده داشتن به
irreconcilableness	سختی در عقیده
irreconcilability	سختی در عقیده
have	عقیده داشتن
dissension	اختلاف عقیده
outside opinion	عقیده مردم
dogmas	عقیده دینی
my sentiment toward him	عقیده من درباره او
so many menŠso many minds	عقیده بیشتر
theosophism	عقیده به عرفان
tradition	عقیده رایج
errors	عقیده نادرست
espousing	عقیده داشتن به
espoused	عقیده داشتن به
pythagoreanism	عقیده به تناسخ
the belief that	با این عقیده که
error	عقیده نادرست
turnabouts	تغییر عقیده
iam of the opinion that	من براین عقیده ام که
dogma	عقیده دینی
conviction	عقیده محکم
freedom of belief	ازادی عقیده
to agree in opinion	هم عقیده بودن
folkway	عقیده عامه
coniviction	عقیده اطمینان
suggestion	افهار عقیده
turnabout	تغییر عقیده
divarication	اختلاف عقیده