Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
illegal operation
عملکرد غیر قانونی
Other Matches
two way alternate operation
عملکرد متناوب دو طرفه عملکرد جانشین دوگانه
multitasking
عملکرد چند وفیفهای عملکرد چند تکلیفی
to lay down a rule
قانونی را درست کردن قانونی را وضع نمودن
automatic release date
تاریخ انقضای عمر قانونی وسایل سررسید عمر قانونی
method of operation
عملکرد
turn over
عملکرد
performances
عملکرد
performance
عملکرد
revenue operation
عملکرد
processes
عملکرد
process
عملکرد
work
عملکرد
worked
عملکرد
throughput
عملکرد
operation
عملکرد
legitimating
عذر قانونی قانونی
legitimates
عذر قانونی قانونی
legitimate
عذر قانونی قانونی
legitimated
عذر قانونی قانونی
machine operating
عملکرد ماشین
monadic operation
عملکرد تکین
loss marking operation
عملکرد زیانبار
logical operation
عملکرد منطقی
indirect operation
عملکرد غیرمستقیم
maximum performance
عملکرد حداکثر
return
عملکرد کارکرد
returned
عملکرد کارکرد
attended operation
عملکرد با مراقب
binary operation
عملکرد دودوئی
computer operation
عملکرد کامپیوتری
concurrent operation
عملکرد همزمان
continous operation
عملکرد پایدار
dyadic operation
عملکرد دوتایی
furnace operation
عملکرد کوره
returns
عملکرد کارکرد
returning
عملکرد کارکرد
monadic operation
عملکرد یگانه
parallel operation
عملکرد موازی
operating panel
تابلوی عملکرد
operating lever
اهرم عملکرد
performance appraisal
عملکرد سنجی
transformer operation
عملکرد یا طرزکارترانسفورماتور
feature
ویژگی عملکرد
feature of performance
ویژگی عملکرد
operation analysis
تحلیل عملکرد
reatrain
عملکرد توام
unattended operation
عملکرد بی مراقب
telephone operation
عملکرد تلفن
uniprogramming system
سیستم عملکرد تک برنامهای
electrically operated chuck
سه نظام با عملکرد الکتریکی
even-handed treatment
رفتار
[عملکرد]
عادلانه
two way simultaneous operation
عملکرد همزمان دو طرفه
binary arithmetic operation
عملکرد ریاضی دودویی
operation
وابسته به عمل عملکرد
performance rating
درجه بندی عملکرد
fixed point operation
عملکرد با ممیز ثابت
rating
نحوه عملکرد مجاز
off line operation
عملکرد برون خطی
multisequencing
عملکرد چند ترتیبی
multitasking
عملکرد چند تکلیفی
multiprogramming
عملکرد چند برنامهای
ratings
نحوه عملکرد مجاز
input output operation
عملکرد ورودی- خروجی
on line operation
عملکرد درون خطی
operating speed
سرعت عملکرد کار
one way only operation
عملکرد فقط یک طرفه
authorized stoppage
برداشت قانونی از حقوق افرادکسورات قانونی از حقوق
social audit
ارزیابی عملکرد اجتماعی موسسه
multiprogramming system
سیستم عملکرد چند برنامهای
chunking along
عملکرد یک برنامه طویل الاجراو قابل اطمینان
duplex operation
کارکرد یا عملکرد دوبل مکالمه تلفنی دو طرفه
compatible
زیردستگاهی که در رابطه باکل دستگاه عملکرد مناسبی دارد
spool
Operations SimultaneousPeripheral Line On عملکرد دستگاه جانبی همزمان به صورت درون خطی
spools
Operations SimultaneousPeripheral Line On عملکرد دستگاه جانبی همزمان به صورت درون خطی
cruise control
کنترل عملکرد موتور برای بدست اوردن بیشترین راندمان قدرت و مصرف سوخت
numeric keypad
یک وسیله ورودی که مجموعهای از کلیدهای رقم دهدهی وکلیدهایی با عملکرد مخصوص را استفاده میکند
control unit
قسمتی از یک کامپیوتر که عملکرد صحیح واحدهای اریتمتیک نگهداری و انتقال اطلاعات را کنترل میکند
system follow up
ارزیابی و بررسی مستمرسیستم جدید نصب شده به منظور مشاهده میزان عملکرد ان طبق طرح
wild card
روشی که به یک سیستم عامل امکان میدهد تا روی چندین فایل با نامهای مرتبط عملکرد مفیدی داشته باشد
boostrap operation
عملکرد سیستم دینامیکی که دران سیکل اولیه به کمک نیرویا نیروهای خارجی شروع میشود ولی بدون ان ادامه مییابد
thrashing
وضعیتی دریک سیستم عملکرد چند برنامهای که کامپیوتر باید بجای اجرای برنامه ها وقت بیشتری را صرف صفحه بندی کند
race condition
حالت نامعینی که به هنگام عملکرد همزمان ددستورالعملهای دو کامپیوتربوجود می اید و امکان شناخت این مسئله که کدام یک از انها ابتدا تمام خواهند شدوجود ندارد
illegality
بی قانونی
legiskative
قانونی
standard
قانونی
standards
قانونی
normative
قانونی
legal medicine
طب قانونی
legit
قانونی
licit
قانونی
legal
قانونی
medical jurisprudence
طب قانونی
formal
قانونی
forensic medicine
طب قانونی
canonical
قانونی
wife's equity
حق قانونی زن
of age
<idiom>
سن قانونی
lawlessness
بی قانونی
lawless
بی قانونی
de jur
حق قانونی
statutory
قانونی
anarchy
بی قانونی
official
قانونی
dejure
حق قانونی
de jure
قانونی
constitutional
قانونی
statutory law
قانونی
regulars
قانونی
regular
قانونی
lawful
قانونی
copyrights
حق قانونی
copyright
حق قانونی
mflops
یک میلیون عملیات ممیز شناور در ثانیه یک میلیون عملکرد با ممیزشناور در ثانیه Per Operation FloatingPoint illion
cognizance
اخطار قانونی
norms
اصل قانونی
legalising
قانونی کردن
distress
ضبط قانونی
member's bill
طرح قانونی
medico legal examiner
پزشک قانونی
medical jurisprudence
پزشکی قانونی
covenant in low
شرط قانونی
legalize
قانونی کردن
medical examiner
طبیب قانونی
constructive service
ابلاغ قانونی
medical examiner
پزشک قانونی
constructive notice
ابلاغ قانونی
norm
اصل قانونی
legalises
قانونی کردن
barrister at law
وکیل قانونی
distresses
ضبط قانونی
presumption of law
استنباط قانونی
presumption of law
فرض قانونی
proctor
وکیل قانونی
moratoriums
مهلت قانونی
underage
کمتراز سن قانونی
impedimenta
موانع قانونی
lawless
غیر قانونی
presumption juris et de jure
اماره قانونی
legalised
قانونی کردن
assize
نرخ قانونی
nomocracy
حکومت قانونی
action at low
اقدام قانونی
legality
قانونی بودن
prosecutor
تعقیب قانونی
jurisdiction
اختیار قانونی
guardianship
قیمومیت قانونی
unlawful
غیر قانونی
judicial arbitrator
داور قانونی
forensic psychiatry
روانپزشکی قانونی
legal deposit
سپرده قانونی
forensic medicine
پزشکی قانونی
forced sale
فروش قانونی
legal domicile
اقامتگاه قانونی
fishing expedition
بازپرسی قانونی
legal easement
حق ارتفاق قانونی
forensic psychology
روانشناسی قانونی
legal circumstantial evidence
اماره قانونی
legal capacity
صلاحیت قانونی
legalizing
قانونی کردن
juridical
قانونی شرعی
jurisdication
اختیار قانونی
lawfulness
قانونی بودن
legal action
اقدام قانونی
legal asset
دارائی قانونی
heir at law
وارث قانونی
legal capacity
اهلیت قانونی
legal guardian
ولی قانونی
legal guardianship
ولایت قانونی
legal reserves
ذخایر قانونی
valid
قانونی درست
legal suit
دادخواست قانونی
legalization
قانونی کردن
debt of record
دین قانونی
de jure recognition
شناسایی قانونی
legalizes
قانونی کردن
legitimate excuse
عذر قانونی
legal reserves
ذخیرههای قانونی
legal proceedings
اقدامات قانونی
legal presumtion
فرض قانونی
legal heirs
ورثه قانونی
legal impediment
مانع قانونی
legal interest
بهره قانونی
legal interest
ربح قانونی
legal liability
بدهی قانونی
legal monopoly
انحصار قانونی
legal medicine
پزشکی قانونی
legal ohm
اهم قانونی
legalized
قانونی کردن
regular procedure
اقدام قانونی
legitimizing
قانونی کردن
validating
قانونی شناختن
prosecutors
تعقیب قانونی
standard
مقرر قانونی
standard
نمونه قانونی
comeback
دلیل قانونی
age of consent
سن قانونی دختر
standards
نمونه قانونی
use age
عمر قانونی
false
غیر قانونی
legitimising
قانونی کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com