Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (23 milliseconds)
English
Persian
ratline
عملیات عبور دادن مواد وپرسنل بطور پنهانی از مرزیا داخل داخل منطقه دشمن
Other Matches
island bases
پایگاههای داخل منطقه پدافندی هوایی پایگاهی داخل منطقه حیاتی پایگاههای جزیرهای دریایی
nuclide
کلیه مواد داخل هسته اتم اجزای شیمیایی داخل هسته
penetration
نفوذ در جبهه دشمن داخل شدن درصفوف دشمن نفوذ در شبکه اطلاعات یااداری
wall entrance
عبور از داخل دیوار
Enemy troops poured into the city.
سربا زان دشمن ریختند داخل شهر
intratheater
داخل صحنه عملیات
furnace campaign
عملیات داخل کوره
regional purchase
خرید از داخل منطقه پادگانی
air brick
اجر سوراخدار که در داخل ساختمان جهت عبور هواتعبیه میشود
offshore
در داخل دریا منطقه خارج از حدود ساحلی کشورها
igneous magma
مواد مذاب و گازی داخل زمین که در اثر تبلور و سخت شدن
submarine havens
منطقه عبور در عملیات غیررزمی زیردریایی منطقه اموزشی زیردریایی درمنطقه غیررزمی منطقه محدوده تامینی اطراف زیردریایی
intercommand
داخل قسمت داخل یکان
ingestion
وارد شدن مواد خارجی ازقبیل پرنده یخ اب برف گرد وغبار به داخل موتور
intersectional service
قسمت پشتیبانی داخل منطقه مواصلات یکان پشتیبانی منطقه مواصلات
ingestion
قورت دادن داخل معده کردن
interpolate
در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن
interpolating
در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن
interpolated
در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن
interpolates
در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن
mortise dead lock
قفل داخل کار قفل داخل درب
to swear in
با سوگند دادن وارد کارکردن بامراسم تحلیف داخل کردن
Honey comb design
طرح خانه زنبوری
[یا بندی لوزی که بطور تکراری کل متن فرش را در بر گرفته و داخل خانه ها با اشکال و گل های مختلف تزپین شده است.]
transient forces
نیروهای در حال عبور یا نقل و انتقال نیروهای در حال توقف موقت در منطقه عملیات
choke bore
روکشی برای سوراخ کردن یاتراش دادن داخل سیلندر که قسمت بالای ان دارای قطری کمتر از قطر اصلی سیلندرمیباشد
clandestine assembly area
منطقه تجمع قوای زیرزمینی منطقه تجمع نیروی پنهانی
introducing
وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introduces
وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introduced
وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introduce
وارد کردن نشان دادن داخل کردن
unstart
انفجاری جریان صحیح هوا داخل ورودی مافوق صوت موتورمکنده هوا که بطور بارزی باپیدایش ناگهانی موجهای ضربهای و معکوس شدن انی جریان همراه است
counter air
عملیات ضدهواپیمایی عملیات ضد فعالیت هوایی دشمن
counter air operations
عملیات ضد هواپیمایی عملیات ضد برتری هوایی دشمن
covert operations
عملیات پنهانی
escape line
مسیر نجات پرسنل درگیر در عملیات پنهانی وچریکی
interiorly
از داخل
intra
داخل
lineball
داخل
inside
<adv.>
<prep.>
در داخل
interior
داخل
withindoors
در داخل
within
در داخل
aboard
داخل
within
<prep.>
در داخل
inside
داخل
anie
داخل
insides
داخل
interiors
داخل
line crosser
فراری از منطقه دشمن به خطوط خودی نفوذکننده به منطقه خودی
buffered computer
کامپیوتری که عملیات ورودی و خروجی و عملیات پردازشی را بطور همزمان ارائه میدهد
ingratiate
داخل کردن
enter
داخل کردن
to work in
داخل کردن
interior wiring
سیمکشی داخل
entered
داخل شدن
inside wiring
سیمکشی داخل
inboard
داخل کشتی
to play at
داخل شدن در
inboard
به طرف داخل
inboard
به سمت داخل
to walk in
داخل شدن
to step inside
داخل شدن
inbound
داخل مرز
ingressive
داخل شونده
ingratiated
داخل کردن
enters
داخل کردن
to go in
داخل شدن
to go into
داخل شدن در
on line
داخل رده
inward
داخل رونده
intercontinental
داخل قاره
incorporates
داخل کردن
immit
داخل کردن
he went aboard the ship
او داخل کشتی شد
incorporate
داخل کردن
enters
داخل شدن
ingratiating
داخل کردن
to line-jump
داخل صف زدن
to queue-jump
[British E]
داخل صف زدن
to push to the front
[of line]
داخل صف زدن
ingratiates
داخل کردن
to cut in line
داخل صف زدن
enter
داخل شدن
ingoing
داخل شونده
entered
داخل کردن
incorporating
داخل کردن
he is not in it
داخل نیست
anieoro
به طرف داخل
interservice
داخل قسمت
interurban
داخل شهری
interns
داخل شدن در
intern
داخل شدن در
uchi uke
دفاع از داخل
to step in
داخل شدن
withindoors
افراد داخل
grind internally
داخل را ساییدن
interneuron
داخل عصبی
interneural
داخل عصبی
intermolecular
در داخل ذرات
internal attack
تک داخلی یا تک از داخل
anieoro
از داخل به خارج
in and out
داخل وخارج
impenetrable
داخل نشدنی
interchart
در داخل نقشه
intercellular
داخل سلولی
inhaul
به داخل کشنده
engaged in war
داخل جنگ
to cut in
داخل شدن
on berth
در داخل بندر
cross hair
خط داخل دوربین
phase in
داخل کردن
inhaul
به داخل کشیدن
intraspecies
داخل گونهای
intraspecific
داخل گونهای
heave in
کشیدن به داخل
intratheater
در داخل صحنه
introgresseive
داخل شونده
implode
از داخل ترکیدن
intromit
داخل کردن
intradivision
در داخل لشگر
to get into
داخل شدن در
interning
داخل شدن در
implosion
انفجار از داخل
intrant
داخل شونده
work in
داخل کردن
imbark
داخل کردن
aerospace projection operations
عملیات مخصوص گسترش منطقه فضای هوایی عملیات مخصوص توسعه منطقه فضای هوایی
home
جا به داخل لوله راندن
entered
داخل عضویت شدن
coolant
مایع داخل رادیاتور
reentrant
دوباره داخل شونده
intrant
داخل نفوذ کننده
enters
داخل عضویت شدن
ingredients
داخل شونده عوامل
ingredient
داخل شونده عوامل
inversion
پیچش کف پا به طرف داخل
withindoors
اشخاص داخل منزل
inversions
پیچش کف پا به طرف داخل
coolants
مایع داخل رادیاتور
on side
در داخل خط خارج نشده
bores
داخل راتراشیدن سوراخ
He is nobody. He is a nonentity.
داخل آدم نیست
built in
موجود در داخل چیزی
gun bore
داخل لوله توپ
sighting
دیدن از داخل دوربین
sightings
دیدن از داخل دوربین
bore
داخل لوله توپ
furnace room
فضای داخل کوره
inside of
داخل و یا توی چیزی
sea island terminal
بارانداز داخل دریا
homes
جا به داخل لوله راندن
bores
داخل لوله توپ
bore
داخل راتراشیدن سوراخ
court tennis
تنیس داخل سالن
plunges
ناگهان داخل شدن
plunged
ناگهان داخل شدن
plunge
ناگهان داخل شدن
indoor soccer
فوتبال داخل سالن
reentrant
متوجه بسمت داخل
up country
نواحی داخل کشور
i went in to the garden
داخل باغ شدم
irreptitious
نهانی داخل شده
inner space
داخل منظومه شمسی
inwards or inward
بطرف داخل بباطن
to launch in to politics
داخل سیاست شدن
trailer tongue
[American English]
[coupling]
[British English]
پیوند به داخل
[در تریلر]
internally or abroad
در داخل و خارج
[از کشور]
at home and abroad
در داخل و خارج
[از کشور]
to come in
داخل شدن بدردخوردن
endoenzyme
انزیم داخل سلولی
to breakin
خودرا داخل کردن
to go to the front
داخل جنگ شدن
to enter the military
داخل نظام شدن
launch into politics
داخل سیاست شدن
implode
از داخل منفجر شدن
cylinder gas
گاز داخل سیلندر
belligerent
جنگجو داخل درجنگ
belligerently
جنگجو داخل درجنگ
cylinder jacket
استری داخل سیلندر
belligerents
جنگجو داخل درجنگ
enter
داخل عضویت شدن
swap in
مبادله کردن به داخل
phase in
به ترتیب داخل شدن
home market
بازار داخل کشور
catch a crab
تصادفا پارو را داخل اب کردن
distance wadding
بوش داخل پوکه فشنگ
rechamber
دوباره به داخل لوله راندن
home service
خدمات فروش در داخل کشور
admissive
داخل کننده اجازه دهنده
bilge
بالا بردن فشار داخل خن
wainscoting of a room
کار چوبی داخل اطاق
terminal velocity
سرعت گلوله داخل لوله
inside door handle
دستگیره داخل درب اتومبیل
manhole
مسیر مدور داخل ناو
manholes
مسیر مدور داخل ناو
internal power
توانی که داخل هواپیما تولیدمیشود
boring bit
چرخ دنده داخل گرد
foamie
اسفنج داخل کفش اسکی
intradivision
داخل لشگری داخله لشگر
intercom
دستگاه مخابره داخل ساختمان
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com