Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (13 milliseconds)
English
Persian
packed lunch
غذایی که به صورت بسته به مدرسه یا سر کار میبرید
Other Matches
food packet
بسته غذایی
k ration
بسته کوچک مواد غذایی ارتشی برای موارد فوق العاده
packing list
صورت بسته بندی
Is it to go?
آیا با خود میبرید؟
packing list
صورت کالاهای بسته بندی شده
routinely
برنامهای که داده را به صورت فضاهای کوچک بسته بندی میکند
routine
برنامهای که داده را به صورت فضاهای کوچک بسته بندی میکند
routines
برنامهای که داده را به صورت فضاهای کوچک بسته بندی میکند
TCP
مین میکند. این پروتکل داده ها را به صورت بسته در می آورد و خطای آنها را بررسی میکند
inventory
از چیزی صورت برداشتن صورت ریز مواد اولیه موجودی انبار صورت تحریرترکه متوفی
packet
بخشی از router شبکه که زمان ارسال بسته داده به مقصد را مشخص میکند بسته به مسیر انتخابی
packets
بخشی از router شبکه که زمان ارسال بسته داده به مقصد را مشخص میکند بسته به مسیر انتخابی
packaging
ماده محافظ اشیا که بسته بندی می شوند. مواد جذاب برای بسته بندی کالاها
child window
پنجره کوچکتر نمیتواند از مرز پنجره بزرگتر خارج شود و وقتی پنجره اصلی بسته است آن هم بسته میشود
gift wrap
بسته بندی کردن در کاغذ بسته بندی روبان دارپیچیدن
multicast packet
بسته داده که به آدرسهای شبکه انتخاب شده ارسال میشود. یک بسته راه دور به تمام ایستگاههای شبکه فرستاده میشود
trophic
غذایی
mess
هم غذایی
alimental
غذایی
alimentary
غذایی
messes
هم غذایی
dietetical
غذایی
local
چاپگری که به صورت فیزیکی به کامپیوتر وصل است و نه به صورت منبع اشتراکی در شبکه
locals
چاپگری که به صورت فیزیکی به کامپیوتر وصل است و نه به صورت منبع اشتراکی در شبکه
printer
وسیلهای که داده ورودی به صورت الکتریکی را به صورت قابل خواندن چاپ شده تبدیل میکند
printers
وسیلهای که داده ورودی به صورت الکتریکی را به صورت قابل خواندن چاپ شده تبدیل میکند
food chain
زنجیره غذایی
food chains
زنجیره غذایی
regimen
پرهیز غذایی
regimens
پرهیز غذایی
nutritiveness
خاصیت غذایی
food dtufe stuff
ماده غذایی
food perference
رجحان غذایی
foodstuffs
ماده غذایی
food deprivation
محرومیت غذایی
foodstuff
ماده غذایی
diets
رژیم غذایی
food program
برنامه غذایی
food industries
صنایع غذایی
ration
جیره غذایی
rationed
جیره غذایی
rations
جیره غذایی
lymph
شیره غذایی
food web
شبکه غذایی
food poisoning
مسمویت غذایی
diet
برنامه غذایی
diets
برنامه غذایی
dieting
رژیم غذایی
dieting
برنامه غذایی
food preference
پسند غذایی
dieted
رژیم غذایی
dieted
برنامه غذایی
diet
رژیم غذایی
food pyramid
هرم غذایی
botulism
مسمومیت غذایی حاد
dailgy food allowance
جیره غذایی روزانه
micronutrient
عنصر غذایی کم مصرف
grazing food chain
زنجیره غذایی چرندگان
Adulterated foodstuff.
مواد غذایی تقلبی
annual food plan
برنامه غذایی سالیانه
I'm on a diet.
من رژیم غذایی دارم.
dietary
مربوط به رژیم غذایی
provision room
انبار مواد غذایی
dietetic
وابسته به رژیم غذایی
dietetics
برنامه ریزی غذایی
macronutrient
عنصر غذایی پر مصرف
plastic bubble keyboard
صفحه کلید که کلیدهای آن به صورت حبابهای کوچک روی ورقه پلاستیکی هستند که در صورت انتخاب مدار را کامل می کنند
packets
روش ارسال داده روی شبکه گسترده به صورت بستههای کوچک که بعدا به صورت درست سوار می شوند در مرحله دریافت
packet
روش ارسال داده روی شبکه گسترده به صورت بستههای کوچک که بعدا به صورت درست سوار می شوند در مرحله دریافت
nutrient
ماده مقوی از لحاظ غذایی
table of food equivalents
جدول ارزش جیره غذایی
sitology
علم تغذیه ورژیم غذایی
nutrients
ماده مقوی از لحاظ غذایی
ration basis
مبنای محاسبه جیره غذایی
ration factor
ضریب اماد جیره غذایی
master menu
برنامه غذایی اصلی یکان
stirabout
غذایی شبیه اش جو جنب وجوش
school fellow
هم مدرسه
academy
مدرسه
academies
مدرسه
schoolmates
هم مدرسه
schools
مدرسه
schoolmate
هم مدرسه
school
مدرسه
school age
سن مدرسه
school mate
هم مدرسه
numeric
که در بسیاری صفحه کلیدهای کامپیوتر به صورت گروه جداگانه برای واد کردن حجم زیادی از داده به صورت اعداد به کار می رود
slated items
مواد سوختی قوال و بسته بندی شده مواد سوختی یک جاو در بسته
I musn't eat food containing ...
من نباید غذایی را که دارای ... هستند بخورم.
convenience foods
غذایی که پختن یا کشیدن آن آسان باشد
commissary store annex
شعبه فروشگاه مواد غذایی پادگان
malnutrition
تغذیه ناقص نرسیدن مواد غذایی
dietetics
فن پرهیز یا رژیم غذایی مبحث اغذیه
ration scale
مقیاس یا مبنای محاسبه جیره غذایی
to have the munchies for something
یکدفعه هوس چیزی
[غذایی]
را کردن
master menu
لیست مبنای جیره غذایی اصلی
convenience food
غذایی که پختن یا کشیدن آن آسان باشد
self digestion
جذب خود بخود مواد غذایی
cure meat
نمک سود کردن مواد غذایی
schooling
مدرسه رفتن
schoolwork
درس مدرسه
prep
مدرسه مقدماتی
school
تحصیل در مدرسه
school counselor
مشاور مدرسه
grammar schools
مدرسه ابتدایی
grammar school
مدرسه ابتدایی
grade school
مدرسه ابتدایی
summer school
مدرسه تابستانی
summer schools
مدرسه تابستانی
senior high school
مدرسه متوسطه
unschooled
مدرسه نرفته
school phobia
مدرسه هراسی
philosophy of the lyceum
فلسفه مدرسه
drop out (of school)
<idiom>
ترک مدرسه
janitors
راهنمای مدرسه راهنمای مدرسه
secondery school
مدرسه متوسطه
schoolma'am
مدیره مدرسه
satchel
کیف مدرسه
schoolyards
محوطهی مدرسه
private school
مدرسه ملی
private schools
مدرسه ملی
janitors
فراش مدرسه
janitor
راهنمای مدرسه راهنمای مدرسه
schoolyards
حیاط مدرسه
trade school
مدرسه حرفهای
trade schools
مدرسه حرفهای
schoolmarm
مدیره مدرسه
preliminary school
مدرسه ابتدائی
head master
مدیر مدرسه
janitor
فراش مدرسه
technical school
مدرسه فنی
school truancy
مدرسه گریزی
schoolyard
محوطهی مدرسه
school shooting
تیراندازی در مدرسه
schoolgirls
دختر مدرسه
satchels
کیف مدرسه
schoolgirl
دختر مدرسه
truancy
مدرسه گریزی
schoolteacher
معلم مدرسه
schools
تحصیل در مدرسه
schoolyard
حیاط مدرسه
schoolteachers
معلم مدرسه
ration credit
تضمین سلامت مواد غذایی جیره ارتش
junior college
مدرسه فوق دیپلم
school of tecnology
مدرسه عالی فنی
school readiness
امادگی ورود به مدرسه
finshing school
مدرسه تکمیلی دختران
schooltime
ساعات درس مدرسه
the school is out
مدرسه تعطیل است
technical college
مدرسه عالی فنی
prep
مدرسه ابتدایی دبستان
He ran away from scool .
از مدرسه فرار کرد
high schools
مدرسه متوسطه دبیرستان
These shoes dont fit me.
زنگ مدرسه خورده
reform school
مدرسه تهذیب اخلاقی
play hooky
<idiom>
از مدرسه یا کار دررفتن
seminaries
مدرسه علوم دینی
The last school day.
آخرین روز مدرسه
high school
مدرسه متوسطه دبیرستان
theological school
مدرسه علوم دینی
technical colleges
مدرسه عالی فنی
scholastic
اقتصادی مدرسه ایها
seminary
مدرسه علوم دینی
faculty
اولیای مدرسه دانشکده
faculties
اولیای مدرسه دانشکده
subprincipal
معاون رئیس مدرسه
to be excused
[from work or school]
معاف بودن
[از کار یا مدرسه]
industrial school
اموزشگاه حرفهای مدرسه صنعتی
Since I left school.
ازوقتیکه مدرسه را ترک کردم
schoolmasters
نافم مدرسه مکتب دار
alma mater
سرود رسمی مدرسه یا دانشگاه
parochial school
مدرسه وابسته به کلیسای بخش
schoolmaster
نافم مدرسه مکتب دار
I must take the kid to school .
باید بچه راببرم مدرسه
It is some distance to the school .
تا مدرسه فاصله زیاد است
PTA
مخفف انجمن خانه و مدرسه
PTA's
مخفف انجمن خانه و مدرسه
barrage jamming
تولید پارازیت به صورت پرده ممانعتی پخش پارازیت به صورت توده وسیع
commissaries
فروشگاه مواد غذایی پادگان مامور خوار بار و کارپردازارتش
commissary
فروشگاه مواد غذایی پادگان مامور خوار بار و کارپردازارتش
Children start school at the age of 7.
بچه از سن 7 سالگی؟ مدرسه راشروع می کند
The boy is fresh from school.
پسرک تازه مدرسه راتمام کرده
nursery schools
مدرسه بچههای کمتر از پنج سال
nursery school
مدرسه بچههای کمتر از پنج سال
This is the site for a new scool .
اینجامحل ( احداث) مدرسه جدید است
old school tie
کراوات ویژهی دانش آموزان هر مدرسه
schoolmaster
مثل رئیس مدرسه رفتار کردن
public school
دبیرستان شبانه روزی مدرسه عمومی
It reminds me of my schooldays .
مرا بیاد دوران مدرسه می اندازد
schoolmasters
مثل رئیس مدرسه رفتار کردن
watt
واحداندازه گیری SI برای توان الکتریکی که به صورت توان تولیدشده در صورت عبور جریان یک آمپر از باری که ولتاژ یک ولت دارد تعریف میشود
watts
واحداندازه گیری SI برای توان الکتریکی که به صورت توان تولیدشده در صورت عبور جریان یک آمپر از باری که ولتاژ یک ولت دارد تعریف میشود
discretionary
آنچه در صورت نیاز لازم و در صورت عدم نیاز زیادی باشد
In the long run fatty food makes your arteries clog up.
در دراز مدت مواد غذایی پر چربی باعث گرفتگی رگها می شوند .
grader
جاده صاف کن شاگرد مدرسه ابتدایی یامتوسطه
whipping boy
بچه تازیانه خور بجای شاهزاده در مدرسه
alma mater
مدرسه یا دانشگاهی که شخص در آن پرورش یافته است
schoolman
پیرو روش تحقیقی قرون وسطی مدرسه یی
schoolastic
پیرو روش تحقیقی قرون وسطی مدرسه یی
advisee
کسی که از مشاور در مدرسه یا دانشگاه کمک می گیرد
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com