English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (7 milliseconds)
English Persian
The food was not fit to eat. غذای ناجوری بود ( قابل خوردن نبود )
Other Matches
underfeed غذای غیر کافی خوردن یا دادن
food container فرف غذای قابل حمل
munchies [Colloquial] غذای برای ریز ریز خوردن [مانند تخمه یا پسته]
comestible قابل خوردن
fit to eat قابل خوردن
inedible ناخوردنی غیر قابل خوردن
inconsistence ناجوری
incongruousness ناجوری
inconsonance ناجوری
inconsistencies ناجوری
inconsistency ناجوری
incommodity ناجوری
hybridity ناجوری
heterogeneity ناجوری
heterogeny ناجوری
disparity ناجوری
disparities ناجوری
discordance ناجوری
discrepancy ناجوری محاسبات
dissonance ناجوری ناهنجاری
contrariness ناجوری ناسازگاری
inconvenienced ناجوری نامناسبی
inconveniences ناجوری نامناسبی
inconveniencing ناجوری نامناسبی
xenogenesis ناجوری جورواجوری
incongrvity ناجوری ناسازگاری
patchiness جوربجور ناجوری
unlikelihood ناجوری نابرابری
inconvenience ناجوری نامناسبی
incoherence عدم چسبندگی ناجوری
if i had thought of that نبود
he did the wrong thing نبود
it was nothing short of کم از.....نبود
he did not dislike itŠt. بی میل نبود
no offences was meant توهین نبود
lack of incentive نبود انگیزه
I was scared stiff. I had my heart in my mouth. دل تو دلم نبود
it wasnot for noyhing that بی خود نبود که
he did not dislike itŠt. ولی بی میل هم نبود
it was an incorrect procedure جریانش درست نبود
there was not a soul ذی نفسی انجا نبود
there was no secrecy about it مطلب پوشیده ای نبود
he was not inclined to go مایل برفتن نبود
there was no mail to day امروز پست نبود
it was all quiet in london درلندن خبری نبود
he was proof against harm اسیب بردار نبود
once upon a time یکی بودیکی نبود
it did not profit me مرا سودمند نبود
it was no better هیچ بهتر نبود
I had completely forgotten . هیچ یادم نبود
it was not p to do that کردن انکارمصلحت نبود
to play a good knife and fork ازروی اشتهاخوراک خوردن خوب چیز خوردن
swag تاب خوردن تلوتلو خوردن بنوسان دراوردن
It wasnt much of a dinner . زیاد شام مهمی نبود
that is no new اینکه خبر تازهای نبود
He was I'll advised to quit (resign). صلاحش نبود که استعفا ء دهد
i'm sure i did not mean it باور کنیدمقصودم این نبود
Nobody was there but me. هیچکسی غیر از من آنجا نبود.
it was no part of my plan ابداجزو طرح یا نقشه من نبود
There wasnt a thing to eat. هیچ چیز نبود که بخوریم
neither report was correct هیچیک از ان دو گزارش درست نبود
Unfortunately it was not to be . متأسفانه قسمت نشد ( نبود)
She wasn't any too pleased about his idea. او [زن] در مورد ایده او [مرد] خیلی خوشحال نبود.
it was beneath my notice شایسته اینکه اعتنایی بان کنم نبود
that was a quasi war جنگ واقعی نبود- چیزی مانندجنگ بود
It was warm , but not hot . هوا گرم بود ولی داغ نبود
he was in a good temper توی غیظ نبود خلقش بجا بود
parapherna بخشی از دارایی زن که جزوجهیزیه نبود بلکه در اختیارخود زن بود
trips لغزش خوردن سکندری خوردن
trip لغزش خوردن سکندری خوردن
tumbles غلت خوردن معلق خوردن
tripped لغزش خوردن سکندری خوردن
tumbled غلت خوردن معلق خوردن
tumble غلت خوردن معلق خوردن
It was an enjoyable performance, if less than ideal. این نمایشی لذت بخشی بود اگرچه کاملا ایده آل نبود.
sweetmeat غذای شیرین
junk foods غذای ناسالم
dinette غذای گرم
when in season غذای فصل
sop غذای مایع
plant food غذای گیاه
dish of the day غذای روز
junk food غذای ناسالم
plant food غذای گیاهی
cornmeal غذای ذرت
entree غذای اصلی
meat غذای اصلی
meats غذای اصلی
antipasto غذای اشتهااور
luncheon غذای مفصل
health foods غذای سالم
stinkpot غذای بدبو
chicken feed غذای جوجه
potluck غذای مختصر
sops غذای مایع
restorative food غذای مقوی
health food غذای سالم
birdseed غذای پرندگان
luncheons غذای مفصل
seafood غذای دریایی
shore dinner غذای دریایی
spirilual nutriment غذای روحانی
grog دستهای از مردم که برای خوردن عرق گرد هم نشینند عرق خوردن
set menu صورت غذای هر روزه
Frozen meat ( food ) . گوشت ( غذای ) یخ زده
chow mein نوعی غذای چینی
debilitant غذای ضعیف کننده
fondu نوعی غذای سویسی
gastronomist متخصص غذای لذیذ
board غذای روی میز
boarded غذای روی میز
Good wholesome food . غذای سالم وکامل
chopsuey نوعی غذای چینی
Oily skin (food). پوست ( غذای ) چرب
stenophagous غذای محدود خوار
a special menu صورت غذای مخصوص
bakemeat شیرینی اردی غذای پخته
Rice is a wholesome food . برنج غذای کاملی است
to toy with one's food با غذای خود بازی کردن
baked meat شیرینی اردی غذای پخته
speciality of the house غذای مخصوص طبخ منزل
progressive cookery پخت تدریجی غذای یکان
sloshing غذای چسبناک مشروب لزج
sloshes غذای چسبناک مشروب لزج
slosh غذای چسبناک مشروب لزج
That was a very good meal. غذای خیلی خوبی بود.
else rule قانون منط ق برنامه دریک دستور -IF Then برای اعمال IF دیگر اگر شرط -IF Then برقرار نبود
An apple a day keeps the doctor away. <proverb> غذای خوب طبیب را فراری می دهد.
casseroles نوعی غذای مرکب از گوشت وارد
casserole نوعی غذای مرکب از گوشت وارد
succotash غذای مرکب از لوبیا ومغزذرت پخته
entremets غذای لذید اضافه بر برنامه معمولی
agape غذای سبک پس ار جشنی در کلیسا [دین]
ravioli نوعی غذای ایتالیایی از گوشت و نشاسته
mawkish حالت تهوع نسبت به غذای بدمزه
for half board برای تختخواب، صبحانه و یک وعده غذای اصلی
I revisited her recipe. من دستور کار [غذای] او [زن] را دوباره بکار بردم.
slopped غذای رقیق وبی مزه پساب اشپزخانه وامثال ان تفاله
He warned he would go on a termless hunger strike. او [مرد] هشدار داد که اعتصاب غذای بی مدتی خواهد کرد.
slop غذای رقیق وبی مزه پساب اشپزخانه وامثال ان تفاله
broth غذای مایعی مرکب از گوشت یاماهی وحبوبات وسبزیهای پخته
slopping غذای رقیق وبی مزه پساب اشپزخانه وامثال ان تفاله
to drink wine می خوردن شراب خوردن
puffing دود ویا بخار قسمت پف کرده جامه زنانه غذای پف دار
puff دود ویا بخار قسمت پف کرده جامه زنانه غذای پف دار
puffs دود ویا بخار قسمت پف کرده جامه زنانه غذای پف دار
My mind was elsewahere. My thouthts were wandering. حواسم اینجا نبود ( حواسم جای دیگه بود )
he was nothing of an expert هیچ متخصص نبود متخصص کجا بود
Once upon a time . یکی بود یکی نبود ( د رآغاز داستان )
the well was a bad producer ان چاه یک چاه نفت خیز خوبی نبود
recoverable item وسیله قابل تعمیر و به کار انداختن وسایل قابل بازیابی
friendly front end طرح نمایش یک برنامه که قابل استفاده و قابل فهم است
archival quality مدت زمانی که یک کپی قابل ذخیره سازی است قبل از آنکه غیر قابل استفاده شود
escrow سندرسمی که بدست شخص ثالثی سپرده شده وپس از انجام شرطی قابل اجرایا قابل اجرا یاقابل ابطال باشد
hunger strikes اعتصاب غذای زندانیان وغیره اعتصاب غذا
hunger strike اعتصاب غذای زندانیان وغیره اعتصاب غذا
he that will not when he may when he will he shall have nay <proverb> چون توانستم ندانستم چه سود چون بدانستم توانستم نبود
combustible قابل سوزش قابل تراکم
presumable قابل استنباط قابل استفاده
elastic قابل کش امدن قابل انعطاف
changeable قابل تعویض قابل تبدیل
presentable قابل معرفی قابل ارائه
thankworthy قابل تشکر قابل شکر
exigible قابل تقاضا قابل ادعا
flexile قابل تغییر قابل تطبیق
exigible قابل مطالبه قابل پرداخت
presentable قابل نمایش قابل تقدیم
achievable قابل وصول قابل تفریق
sensible قابل درک قابل رویت
observable قابل مشاهده قابل گفتن
tenable قابل مدافعه قابل تصرف
adducible قابل اضهار قابل ارائه
bilable قابل رهایی قابل ضمانت
transferable قابل واگذاری قابل انتقال
capacity حجمی که قابل تولید است یا حجم کاری که قابل انجام است
capacities حجمی که قابل تولید است یا حجم کاری که قابل انجام است
visual display terminal ترمینال با یک صفحه نمایش و صفحه کلید که روی متن و گرافیک قابل نمایش و اطلاعات قابل وارد شدن هستند
visual display unit ترمینال با یک صفحه نمایش و صفحه کلید که روی متن و گرافیک قابل نمایش و اطلاعات قابل وارد شدن هستند
inconvertible غیر قابل تغییر غیر قابل تسعیر
indiscoverable غیر قابل درک غیر قابل تشخیص
irrefrangible غیر قابل شکستن غیر قابل غضب
indemonstrable غیر قابل اثبات غیر قابل شرح
floatable قابل کلک رانی قابل کرجی رانی
to eat into خوردن
feeds خوردن
sample خوردن
buckled تا خوردن
buckle تا خوردن
stirs جم خوردن
stir جم خوردن
sampled خوردن
corroding خوردن
feed خوردن
to fall aboard خوردن
eroding خوردن
erodes خوردن
buckles تا خوردن
eroded خوردن
corrode خوردن
erode خوردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com