Dictiornary-Farsi | غوص گرفتن در حال شنای درسطح اب | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (13 milliseconds)

English	Persian
surface dive	غوص گرفتن در حال شنای درسطح اب


Other Matches

to chop out	درسطح پدیدارشدن
outcrops	فهور چینه درسطح زمین
outcrop	فهور چینه درسطح زمین
wells	درسطح امدن وجاری شدن
well	درسطح امدن وجاری شدن
sophisticated	مشگل وپیچیده درسطح بالا
epicentre	نقطه فهوروانتشارزمین لرزه درسطح زمین
epicentres	نقطه فهوروانتشارزمین لرزه درسطح زمین
geodetic	وابسته به علم زمین پیمایی درسطح کره
geodesical	وابسته بعلم زمین پیمایی درسطح کره
collages	اختلاط رنگهای مختلف درسطح پرده نقاشی
collage	اختلاط رنگهای مختلف درسطح پرده نقاشی
pteropod	نرم تنان شکم پای شناور درسطح دریا
mobile equipment pool	بنه متحرک افزارهای ویژه درسطح گروهان و گردان ودسته
crawls	شنای کرال
butterflies	شنای پروانه
dog paddle	شنای سگی
backstroke	شنای پشت
breaststroke	شنای قورباغه
crawl	شنای کرال
crawled	شنای کرال
individual medley	شنای مختلط
trudgen stroke	شنای کرال
underneath swimming	شنای زیرابی
sidestroke	شنای پهلو
butterfly	شنای پروانه
breaststroke	شنای پروانه
racing backstroke	مسابقه شنای پشت
individual medleyist	شناگر شنای مختلط
medleyist	شناگر شنای مختلط
pinule	پرهء شنای ماهی
dog paddle	شنای سگی کردن
freestyler	شناگر شنای ازاد
pinnule	پرهء شنای ماهی
dog paddle	شنای اشخاص مبتدی
baths	استخر شنای سرپوشیده
frog kick	شنای پروانه بت پای قورباغه
medley	شنای مختلط 002 تا 004متر
medleys	شنای مختلط 002 تا 004متر
scissor kick	پای قیچی در شنای پهلو
dolphin kick	شنای پروانه با پای دلفین
flipper	پرده یا عضو شنای حخیوانات دریایی
flippers	پرده یا عضو شنای حخیوانات دریایی
freestyle	شنای ازادمسابقه تیراندازی با روش ازاد
kickboard	تخته شنای 07 سانتیمتری برای کمک به نواموز
dog paddle	شنای به پشت با حرکت پا وبدون بیرون امدن بازو از اب
laitance	حبابی که پس از بتن ریزی درسطح بتن فاهر میشود وباعث متخلخل شدن سطح بتن میگردد
medley relay	مسابقه شنای امدادی مختلط 4 در001 متر دو امدادی بامسافتهای مختلف
bikini	لباس شنای زنانه دوتکه مایوی دوتکه
bikinis	لباس شنای زنانه دوتکه مایوی دوتکه
to take medical advice	دستوراز پزشک گرفتن دستورطبی گرفتن
clam	بچنگال گرفتن محکم گرفتن
take in <idiom>	زود گرفتن ،مطالب را گرفتن
calebrate	جشن گرفتن عید گرفتن
to seal up	درز گرفتن کاغذ گرفتن
clams	بچنگال گرفتن محکم گرفتن
grips	طرز گرفتن وسیله گرفتن
slag	کفه گرفتن تفاله گرفتن
grip	طرز گرفتن وسیله گرفتن
gripped	طرز گرفتن وسیله گرفتن
gripping	طرز گرفتن وسیله گرفتن
quadrangular meet	مسابقه شنای دورهای بین 4تیم مسابقه دورهای بین 4تیم با محاسبه مجموع امتیازهای فردی
To tell some one his fortune .	برای کسی فال گرفتن ( فال کسی را گرفتن )
abated	اب گرفتن از
get	گرفتن
abates	اب گرفتن از
to whisk away or off	گرفتن
to take one's stand	جا گرفتن
To treat flippantly(lightly).	شل گرفتن
tong	گرفتن
retreat	پس گرفتن
retreating	پس گرفتن
abating	اب گرفتن از
to take up	گرفتن
retrieve	پس گرفتن
acclimatizes	خو گرفتن
retreated	پس گرفتن
acclimatizing	خو گرفتن
retrieved	پس گرفتن
retrieves	پس گرفتن
abate	اب گرفتن از
gets	گرفتن
detracts	گرفتن
retaken	پس گرفتن
situate	جا گرفتن
retakes	پس گرفتن
detracted	گرفتن
detract	گرفتن
situates	جا گرفتن
situating	جا گرفتن
To go bad and stink.	بو گرفتن
detracting	گرفتن
retaking	پس گرفتن
getting	گرفتن
unsay	پس گرفتن
pushing	گرفتن
wive	زن گرفتن
raclaim	پس گرفتن
catch	گرفتن
retake	پس گرفتن
retreats	پس گرفتن
overtakes	گرفتن
skimmed	کف گرفتن از
grab	گرفتن
to catch on	گرفتن
skimmed	گرفتن کف
grabbed	گرفتن
to draw back	پس گرفتن
skims	کف گرفتن از
skims	گرفتن کف
corks	گرفتن
cork	گرفتن
seizes	گرفتن
grabs	گرفتن
seized	گرفتن
skim	گرفتن کف
to catch a fly	بل گرفتن
resumption	از سر گرفتن
overtake	گرفتن
recapturing	پس گرفتن
recaptures	پس گرفتن
recaptured	پس گرفتن
recapture	پس گرفتن
to begin again	از سر گرفتن
to addict oneself	خو گرفتن
to break in	گرفتن
to bring to a stop	را گرفتن
to put a stop to	را گرفتن
to call back	پس گرفتن
skim	کف گرفتن از
encumbers	گرفتن
seize	گرفتن
to get at	گرفتن
blinds	گرفتن
blinded	گرفتن
blind	گرفتن
encumbering	گرفتن
to shut off	را گرفتن
takes	گرفتن
to station oneself	جا گرفتن
take	گرفتن
to take a wife	زن گرفتن
withdraw	پس گرفتن
withdraws	پس گرفتن
to take fast hold of	گرفتن
encumbered	گرفتن
overtaken	گرفتن
to hunt out	گرفتن
resuming	از سر گرفتن
to lay a wager	گرفتن
resumes	از سر گرفتن
resumed	از سر گرفتن
to nestle oneself	جا گرفتن
resume	از سر گرفتن
encumber	گرفتن
reoccupy	از سر گرفتن
acquires	گرفتن
accustoms	خو گرفتن
acquire	گرفتن
to get used to	خو گرفتن [به]
to get accustomed to	خو گرفتن [به]
withdrawal	پس گرفتن
withdrawals	پس گرفتن
wed	گرفتن
accustoming	خو گرفتن
acquiring	گرفتن
infold	در بر گرفتن
indwell	جا گرفتن
disesteem	کم گرفتن
nails	گرفتن
nailed	گرفتن
nail	گرفتن
break out	در گرفتن
inclasp	در بر گرفتن
accustom	خو گرفتن
false grip	گرفتن
adeem	پس گرفتن
renovates	از سر گرفتن
renovating	از سر گرفتن
accompanied	دم گرفتن
tithes	ده یک گرفتن از
puddle	گل گرفتن
get at	گرفتن
get off the ground <idiom>	پا گرفتن
flea	کک گرفتن
fleas	کک گرفتن
capture	گرفتن
capturing	گرفتن
captures	گرفتن
tithe	ده یک گرفتن از
accompany	دم گرفتن
grabbing	گرفتن
accompanies	دم گرفتن
renovate	از سر گرفتن
renovated	از سر گرفتن
puddles	گل گرفتن
acclimatized	خو گرفتن
receive	گرفتن
reclaim	پس گرفتن
reclaimed	پس گرفتن