Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (13 milliseconds)
English
Persian
incommunicable
غیر قابل ابلاغ
Search result with all words
communicable
قابل ابلاغ
Other Matches
constructive notice
ابلاغ اختیاری در CL ابلاغی که به وکیل شخص بشود قانونی یااعتباری نامیده میشود و درمقابل ان " ابلاغ رسمی یاواقعی " قرار دارد و ان ابلاغی است که به خود شخص بشود
impartment
ابلاغ
prophecy
ابلاغ
service
ابلاغ
serviced
ابلاغ
statement
ابلاغ
statements
ابلاغ
signification
ابلاغ
prophecies
ابلاغ
communication
ابلاغ
notification
ابلاغ
constructive service
ابلاغ قانونی
communicants
مامور ابلاغ
imparting
ابلاغ کردن
communicants
ابلاغ کننده
imparts
ابلاغ کردن
communicant
مامور ابلاغ
communicant
ابلاغ کننده
constructive notice
ابلاغ قانونی
communique
ابلاغ رسمی
imparted
ابلاغ کردن
impart
ابلاغ کردن
communication of punishment
ابلاغ تنبیه
communication of punishment
ابلاغ مجازات
communicable
ابلاغ کردنی
advising of credit
ابلاغ اعتبار
incommunicable
غیرقابل ابلاغ
summons
ابلاغ نامه
summonses
ابلاغ نامه
summonsing
ابلاغ نامه
summonsed
ابلاغ نامه
personal service
ابلاغ شخصی
substituted service
ابلاغ قانونی
impartation
ابلاغ دادن
signalled
با علامت ابلاغ کردن
advising bank
بانک ابلاغ کننده
signal
با علامت ابلاغ کردن
signaled
با علامت ابلاغ کردن
pursuivant
مامور ابلاغ یا اخطاریه
conveyance
وسیله نقلیه ابلاغ
conveyances
وسیله نقلیه ابلاغ
impartation of news
رساندن یا ابلاغ خبر
service at domicile
ابلاغ در محل اقامت
process server
مامور ابلاغ برگهای قانونی
to serve a legal p on any one
ورقه قانونی بکسی ابلاغ کردن
backtell
ابلاغ دستورات رسیده از رده بالا
revealed religion
مذهبی که بوسیله پیغمبران بمردم ابلاغ شده باشد
cognizance
ابلاغ رسمی حق یا اختیارقانونی برای تعقیب موضوعی از مجاری قضائی
recoverable item
وسیله قابل تعمیر و به کار انداختن وسایل قابل بازیابی
friendly front end
طرح نمایش یک برنامه که قابل استفاده و قابل فهم است
archival quality
مدت زمانی که یک کپی قابل ذخیره سازی است قبل از آنکه غیر قابل استفاده شود
escrow
سندرسمی که بدست شخص ثالثی سپرده شده وپس از انجام شرطی قابل اجرایا قابل اجرا یاقابل ابطال باشد
presentable
قابل نمایش قابل تقدیم
tenable
قابل مدافعه قابل تصرف
presentable
قابل معرفی قابل ارائه
thankworthy
قابل تشکر قابل شکر
achievable
قابل وصول قابل تفریق
combustible
قابل سوزش قابل تراکم
transferable
قابل واگذاری قابل انتقال
adducible
قابل اضهار قابل ارائه
bilable
قابل رهایی قابل ضمانت
presumable
قابل استنباط قابل استفاده
changeable
قابل تعویض قابل تبدیل
sensible
قابل درک قابل رویت
observable
قابل مشاهده قابل گفتن
elastic
قابل کش امدن قابل انعطاف
flexile
قابل تغییر قابل تطبیق
exigible
قابل تقاضا قابل ادعا
exigible
قابل مطالبه قابل پرداخت
capacity
حجمی که قابل تولید است یا حجم کاری که قابل انجام است
capacities
حجمی که قابل تولید است یا حجم کاری که قابل انجام است
visual display terminal
ترمینال با یک صفحه نمایش و صفحه کلید که روی متن و گرافیک قابل نمایش و اطلاعات قابل وارد شدن هستند
visual display unit
ترمینال با یک صفحه نمایش و صفحه کلید که روی متن و گرافیک قابل نمایش و اطلاعات قابل وارد شدن هستند
inconvertible
غیر قابل تغییر غیر قابل تسعیر
indiscoverable
غیر قابل درک غیر قابل تشخیص
floatable
قابل کلک رانی قابل کرجی رانی
indemonstrable
غیر قابل اثبات غیر قابل شرح
irrefrangible
غیر قابل شکستن غیر قابل غضب
adobe type manager
استاندارد برای نوشتارهایی که اندازه شان قابل تغییر است که توسط System Apple و Windows Microsoft برای تقریبا تمام اندازه ها و قابل چاپ روی تمام چاپگرها ایجاد شده است
inexplicably
بطور غیر قابل توضیح چنانکه نتوان توضیح داد بطور غیر قابل تغییر
vendible
قابل فروش جنس قابل فروش
vendable
قابل فروش جنس قابل فروش
cleavable
قابل شکافته شدن قابل ورقه ورقه شدن
air transportable sonar
سونار مخصوص هواپیما سونار قابل حمل با هواپیما سونار قابل حمل هوایی
ablest
قابل
able
قابل
sensible
قابل حس
thorough paced
قابل
good
قابل
dissoluble
قابل حل
abler
قابل
acceptor
قابل
apt
قابل
qualified
قابل
incapable
نا قابل
capable
قابل
soluble
قابل حل
solvable
قابل حل
livable
قابل زندگی
serviceable
قابل استفاده
resistible
قابل مقاومت
merchantable
قابل معامله
merchantable
قابل فروش
remarkable
قابل توجه
venial
قابل عفو
reprouducible
قابل تولیدیاتناسل
reproducible
قابل تکثیر
expendable
قابل خرج
respirable
قابل تنفس
mentionable
قابل ذکر
liveable
قابل زیستن
enforceable
قابل اجرا
enforceable
قابل اجراء
digestible
قابل هضم
liveable
قابل معاشرت
liveable
قابل زندگی
machinable
قابل تراش
macroscopic
قابل رویت
maintainable
قابل نگاهداری
medicable
قابل معالجه
meltable
قابل ذوب
mibeable
قابل استخراج
reproachable
قابل توبیخ
remissible
قابل اغماض
mobilizable
قابل تجهیز
remediable
قابل علاج
drinkable
قابل اشامیدن
moot
قابل بحث
eligible
قابل انتخاب
remittable
قابل پرداخت
intelligible
قابل فهم
intelligible
قابل درک
negotiates
قابل انتقال
removable
قابل رفع
removable
قابل انتقال
mistakable
قابل اشتباه
representable
قابل عرضه
substitutable
قابل تعویض
replaceable
قابل تعویض
repeatable
قابل تکرار
reparable
قابل جبران
repairable
قابل جبران
rentable
قابل اجاره
renderable
قابل ارائه
selectively
قابل انتخاب
selective
قابل انتخاب
removable
قابل عزل
negotiated
قابل انتقال
minable
قابل استخراج
revocable
قابل فسخ
permeable
قابل نفوذ
reversible
قابل نقض
insurable
قابل بیمه
revealable
قابل مکاشفه
justifiable
قابل توجیه
interconvertible
قابل تبدیل
investigable
قابل رسیدگی
inventible
قابل اختراع
applicable
قابل اجراء
applicable
قابل اطلاق
inspirable
قابل تنفس
inquirable
قابل تحقیق
inoculable
قابل تلقیح
inferible
قابل استنباط
inflamable
قابل اشتعال
imaginable
قابل درک
inflective
قابل صرف
detectable
قابل کشف
inflexional
قابل صرف
inhabitable
قابل سکنی
revocable
قابل رجوع
inheritable
قابل توارث
revocable
قابل برگشت
excitable
قابل تحریک
inflammable
قابل اشتعال
inventible
قابل جعل
leviable
قابل تحمیل
licensable
قابل اجازه
limit of inflammability
حد قابل اشتعال
trustworthy
قابل اعتماد
limpsey
قابل انحناء
limpsy
قابل انحناء
limsy
قابل انحناء
realizable
قابل درک
realizable
قابل تحقق
pivoting
قابل چرخش
livable
قابل زیستن
kenspeckle
قابل شناسایی
justiciable
قابل دادرسی
judicable
قابل قضاوت
flammable
قابل اشتعال
returnable
قابل برگشت
tolerable
قابل تحمل
irrecusable
غیر قابل رد
noticeable
قابل توجه
tolerable
قابل قبول
adaptable
قابل توافق
restorable
قابل اعاده
sociable
قابل معاشرت
regrettable
قابل تاسف
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com