Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (39 milliseconds)
English
Persian
inquinate
فاسد یا پلید کردن
Other Matches
spoiled
فاسد کردن فاسد شدن
spoiling
فاسد کردن فاسد شدن
spoils
فاسد کردن فاسد شدن
spoil
فاسد کردن فاسد شدن
to be corrupt to the bones
<idiom>
تا مغز استخوان فاسد بودن
[کسی که ذاتا فاسد است]
vitiated
فاسد کردن
to be off
[British E]
فاسد کردن
vitiate
فاسد کردن
addle
فاسد کردن
ruins
فاسد کردن
corrupted
فاسد کردن
ruining
فاسد کردن
ruin
فاسد کردن
spoil
فاسد کردن
spoils
فاسد کردن
corrupts
فاسد کردن
deprave
فاسد کردن
to be spoiled
فاسد کردن
spoiling
فاسد کردن
corrupting
فاسد کردن
vitiates
فاسد کردن
vitiating
فاسد کردن
corrupt
فاسد کردن
spoiled
فاسد کردن
decays
فاسد شدن تنزل کردن
decay
فاسد شدن تنزل کردن
decayed
فاسد شدن تنزل کردن
decaying
فاسد شدن تنزل کردن
antimateriel agent
عامل مخصوص فاسد کردن اماد
fouls
پلید
foulest
پلید
fouler
پلید
fouled
پلید
dungy
پلید
foul
پلید
filthy
پلید
filthiest
پلید
filthier
پلید
immund
پلید
demon
روح پلید
fulsome
زشت پلید
fiend
روح پلید
evil spirit
روح پلید
frowzy
چرک پلید
demons
روح پلید
spook
روح پلید
fiends
روح پلید
cacodemon
روح پلید
devils
روح پلید
devil
روح پلید
frowsy
چرک پلید
tainting
ملوث کردن فاسد کردن
taint
ملوث کردن فاسد کردن
taints
ملوث کردن فاسد کردن
daemon
روح پلید اهریمن
demogorgon
روح پلید اهریمن
fanatical
دارای روح پلید دیوانه
fanatic
دارای روح پلید دیوانه
black paternoster
افسون برضد روح پلید
fanatics
دارای روح پلید دیوانه
white paternoster
دعای نگهداری ازشر روح پلید
reprobate
فاسد
spoilt
فاسد
peccant
فاسد
dissolute
فاسد
sedition
فاسد
rotten
فاسد
immoral
فاسد
abandoned
فاسد
putrid
فاسد
rammish
فاسد
perverse
فاسد
gamey
فاسد
gamy
فاسد
peat
زن فاسد
villainous
فاسد
irregular
فاسد
reprobatory
فاسد
depraved
فاسد
roue
فاسد
sinister
فاسد
defective
فاسد
untoward
فاسد
corrupted
فاسد
corrupt
فاسد
rantipole
فاسد
vicious
فاسد
reechy
فاسد
reprobates
فاسد
corrupts
فاسد
corrupting
فاسد
vendible
پولکی فاسد
vendable
پولکی فاسد
incorruptness
فاسد نشدگی
addle
گندیده فاسد
perishable
فاسد شدنی
Adegenerate ( decadent ) race .
نژاد فاسد
rotter
ادم فاسد
rotters
ادم فاسد
imperishable
فاسد نشدنی
indecomposable
فاسد نشدنی
invalid contract
عقد فاسد
invalid sale
بیع فاسد
cankery
فاسد کننده
incorruptible
فاسد نشدنی
harlot
فاسد الاخلاق
disintegrating
فاسد شدن
highest
اندکی فاسد
to go to the bad
فاسد شدن
addle
فاسد شدن
erode
فاسد شدن
spoiler
فاسد سازنده
eroded
فاسد شدن
erodes
فاسد شدن
fox wood
چوب فاسد
highs
اندکی فاسد
vitiating
فاسد شدن
disintegrates
فاسد شدن
harlots
فاسد الاخلاق
disintegrate
فاسد شدن
decomposable
فاسد شدنی
rankly
بطور فاسد
vitiate
فاسد شدن
vitiated
فاسد شدن
corrosive
فاسد کننده
vitiates
فاسد شدن
high
اندکی فاسد
vile
فاسد بداخلاق
to be off
[British E]
فاسد شدن
rake
بد اخلاق فاسد
depraver
فاسد کننده
heretic
فاسد العقیده
heretics
فاسد العقیده
foxed
فاسد شده
invalid
نامعتبر فاسد
putrefactive
فاسد کننده
to be spoiled
فاسد شدن
love alce
ادم فاسد
viler
فاسد بداخلاق
vilest
فاسد بداخلاق
degenerative
فاسد کننده
viciously
بطور فاسد
eroding
فاسد شدن
raking
بد اخلاق فاسد
invalids
نامعتبر فاسد
tainted
فاسد دارایکیفیتپائین
rakes
بد اخلاق فاسد
scurvied
دارای خون فاسد
deteriorating supplies
تدارکات فاسد شدنی
morbidly
بطور ناخوشی یا فاسد
maladies
فاسد شدگی بیماری
malady
فاسد شدگی بیماری
perishable goods
کالاهای فاسد شدنی
putrefying
پوسیدن فاسد شدن
putrefy
پوسیدن فاسد شدن
putrefies
پوسیدن فاسد شدن
you will spoil the child
بچه را فاسد خواهیدکرد
putrefied
پوسیدن فاسد شدن
nonperishable items
اقلام فاسد نشدنی
rancid
باد خورده فاسد
putridly
بطور گندیده یا فاسد
deteriorating supplies
اماد فاسد شدنی
consumable stores
مواد فاسد شدنی
perishable
کالای فاسد شدنی
perishable
کالای فاسد شونده
The decay of the teeth .
فاسد شده دندانها
bomb cemetery
محل تجمع بمبهای فاسد
ruins
از بین رفتن فاسد شدن
ruining
از بین رفتن فاسد شدن
crumblings
فاسد شده زوال یافته
Her morals are corruted .
اخلاقش فاسد شده است
ruin
از بین رفتن فاسد شدن
putrescine
ماده سمی در گوشت فاسد
spoilsman
تباه کننده فاسد سازنده
to have gone off
[British E]
فاسد شدن
[غذا]
[اصطلاح روزمره]
To decay . To go bad .
فاسد شدن ( مواد خوراکی وغیره )
leaker
گلوله یا بمب شیمیایی فاسد یاخراب
cankerous
وابسته به اکله یا ماشرا فاسد کننده
fixed supply
ذخیره معین کالای فاسد شدنی
gangrene
فاسد شدن قانقاریا بوجود امدن
weather beaten
در اثر اب و هوا فاسد یازمخت شده
necrotic
دارای بافت مرده یااستخوان فاسد
The rotten apple injures its neigbours.
<proverb>
یک سیب فاسد ,سیبهاى اطرافش را خراب مى کند.
to languish
فاسد شدن
[به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
duff
سبزیهای فاسد جنگل خاکه زغال سنگ
durable goods
کالای بادوام یا فاسد نشدنی کالاهای دیرپای
sepsis
مسمومیت عفونی حاصله در اثر جذب باکتریهاومواد فاسد بخون
gamy
دارای بو و مزه گوشت شکارکه نزدیک فاسد شدن باشد
How do I notice when the meat is off?
چگونه می توانم متوجه شوم که گوشت فاسد شده است؟
gamey
دارای بو و مزه گوشت شکار که نزدیک فاسد شدن باشد
Best before:
تا این تاریخ مصرف شود :
[برچسب روی کالاهای فاسد شدنی]
To go bad . To rot . To spoilt .
خراب شدن ( فاسد شدن مواد خوراکی )
corrupter
فاسد کننده منحرف کننده
worm eaten
سوراخ شده فاسد شده
corruptor
فاسد کننده منحرف کننده
dry rot
پوسیدگی
[خشک و فاسد شدن الیاف پنبه که در اثر رشد قارچ بر روی لیف بوجود می آید. فرش هایی که در جای رطوبتی یا گرم و شرجی قرار دارند بیشتر در معرض این آسیب دیدگی هستند.]
go off
اب شدن فاسد شدن
perishable goods
کالاهای خراب شدنی کالاهای فاسد شدنی
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com