Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (21 milliseconds)
English
Persian
drop a hint
<idiom>
فاش کردن اتفاقی یک چیز خیلی جزئی
Other Matches
hint
چیز خیلی جزئی
hints
چیز خیلی جزئی
hinted
چیز خیلی جزئی
I'm dying to know what happened.
خیلی هیجان زده هستم که بشنوم چه اتفاقی افتاده.
de minimis
خیلی جزئی
[که به حساب شمرده شود]
[قانون]
retail bin
انبار اقلام جزئی یا اماد جزئی
combat resolution
تعیین جزئی ترین رده رزمی جزئی ترین رده شرکت کننده در رزم
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
she has a well poised head
وضع سرش در روی بدنش خیلی خیلی خوش نما است
paint oneself into a corner
<idiom>
گرفتارشدن درشرایط خیلی بدو رهایی آن خیلی سخت است
go great guns
<idiom>
موفقیت آمیز،انجام کاری خیلی سریع یا خیلی سخت
i am very keen on going there
من خیلی مشتاقم انجا بروم خیلی دلم میخواهد به انجابروم
microfilming
فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilmed
فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilm
فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilms
فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
sottovoce
صدای خیلی یواش اهنگ خیلی اهسته
very low frequency
فرکانس خیلی کم در ارتفاع خیلی پایین
fumble
از کف دادن اتفاقی توپ اشتباه کردن در کنترل توپ گوی لاکراس به زمین افتاده
fumbles
از کف دادن اتفاقی توپ اشتباه کردن در کنترل توپ گوی لاکراس به زمین افتاده
fumbled
از کف دادن اتفاقی توپ اشتباه کردن در کنترل توپ گوی لاکراس به زمین افتاده
rattling
خیلی تند خیلی خوب
ponderous
خیلی سنگین خیلی کودن
slather
خیلی پخش کردن
to lay low
خیلی ضعیف کردن
[بیماری]
overawed
خیلی وحشت زده کردن
overawing
خیلی وحشت زده کردن
make one's blood boil
<idiom>
کسی را خیلی عصبانی کردن
overawes
خیلی وحشت زده کردن
to make somebody's blood boil
<idiom>
کسی را خیلی خشمگین کردن
miniaturization
خیلی کوچک کردن چیزی
overawe
خیلی وحشت زده کردن
live high off the hog
<idiom>
خیلی تجملاتی زندگی کردن
to keep somebody on a short leash
آزادی کسی را خیلی کم کردن
work one's fingers to the bone
<idiom>
خیلی سخت کار کردن
slashed
تخفیف زیاد دادن خیلی کم کردن
slashes
تخفیف زیاد دادن خیلی کم کردن
slash
تخفیف زیاد دادن خیلی کم کردن
gaping
خمیازه کشیدن دهان را خیلی باز کردن
gapes
خمیازه کشیدن دهان را خیلی باز کردن
gape
خمیازه کشیدن دهان را خیلی باز کردن
gaped
خمیازه کشیدن دهان را خیلی باز کردن
to rifle the ball into the goal
با ضربه خیلی محکم توپ را به دروازه شوت کردن
to blast something
با صدای خیلی بلند بازی کردن
[آلت موسیقی]
casualness
اتفاقی
accidents
اتفاقی
accident
اتفاقی
chance
اتفاقی
chanceful
اتفاقی
chanced
اتفاقی
casuale
اتفاقی
episodic
اتفاقی
episodical
اتفاقی
randomly
اتفاقی
random
<adj.>
اتفاقی
casual
اتفاقی
adventive
اتفاقی
pick up
<idiom>
اتفاقی
adventitious
<adj.>
اتفاقی
casual
[not planned]
<adj.>
اتفاقی
coincidental
<adj.>
اتفاقی
accidentalism
اتفاقی
stochastical
<adj.>
اتفاقی
accidental
<adj.>
اتفاقی
adventitiouse
اتفاقی
chancier
اتفاقی
contingent
[accidental]
<adj.>
اتفاقی
even tual
اتفاقی
stochastic
<adj.>
اتفاقی
eventual
اتفاقی
extrinsic
اتفاقی
contingencies
اتفاقی
chancy
اتفاقی
chanciest
اتفاقی
flukey
اتفاقی
haphazardly
اتفاقی
chancing
اتفاقی
chances
اتفاقی
fortuitous
<adj.>
اتفاقی
incidental
<adj.>
اتفاقی
haphazard
<adj.>
اتفاقی
occasional
اتفاقی
fluky
اتفاقی
contingency
اتفاقی
to live like animals
[in a place]
در شرایط مسکنی خیلی بد زندگی کردن
[اصطلاح تحقیر کننده ]
incidentals time
زمان اتفاقی
accidentalness
حالت اتفاقی
accidental war
جنگ اتفاقی
accidental error
خطای اتفاقی
accidental reinforcement
تقویت اتفاقی
happenstance
وقایع اتفاقی
incidental errors
خطاهای اتفاقی
incidental expenses
مخارج اتفاقی
incidental learning
یادگیری اتفاقی
chromatic
تصادفی اتفاقی
incidental memory
حافظه اتفاقی
incidental works
کارهای اتفاقی
circumstantial evidence
اماره اتفاقی
casual labour
کارگر اتفاقی
by a coincidence
<adv.>
بطور اتفاقی
contingent profit
سود اتفاقی
randomly
اتفاقی الکی
windfall profits
سود اتفاقی
windfall loss
زیان اتفاقی
windfall gains
منافع اتفاقی
by chance
<adv.>
بطور اتفاقی
by happenstance
<adv.>
بطور اتفاقی
by hazard
<adv.>
بطور اتفاقی
coincidentally
<adv.>
بطور اتفاقی
fortuitously
<adv.>
بطور اتفاقی
incidentally
<adv.>
بطور اتفاقی
stochastic process
فرایند اتفاقی
random
اتفاقی الکی
stochatic procedures
رویههای اتفاقی
adventitiously
بطور اتفاقی
fortuitcus distortion
اعوجاج اتفاقی
fortuitcus fault
نقص اتفاقی
by accident
<adv.>
بطور اتفاقی
accidentally
<adv.>
بطور اتفاقی
as it happens
<adv.>
بطور اتفاقی
at random
<adv.>
بطور اتفاقی
crop up
<idiom>
اتفاقی پدیدارشدن
come across
<idiom>
اتفاقی دیدن
accidently
<adv.>
بطور اتفاقی
stretch a point
<idiom>
اتفاقی پذیرفتن
fortuitousness
اتفاقی بودن
contingent liability
بدهی اتفاقی
emergencies
خیلی خیلی فوری
emergency
خیلی خیلی فوری
charring
کار روزمزد و اتفاقی
accidental fall
ضربه فنی اتفاقی
char
کار روزمزد و اتفاقی
hazardous
معاملات قماری اتفاقی
jitter
حرکت نامنظم اتفاقی
accidental sepcies
گونه های اتفاقی
chare
کار روزمزد و اتفاقی
chars
کار روزمزد و اتفاقی
by accident or d.
بطور اتفاقی یا عمدی
randomize
بصورت اتفاقی یا تصادفی در اوردن
to happen to somebody
برای کسی اتفاقی
[بد]
افتادن
accident damage to property
خسارت اتفاقی وارده بردارایی
sideshow
موضوع فرعی انحراف اتفاقی
sideshows
موضوع فرعی انحراف اتفاقی
jim dandy
ادم خیلی شیک چیز خیلی شیک
interim overhaul
پیاده کردن قطعات به طورموقتی پیاده کردن قطعات جزئی
It was a mere accident that we met.
ملاقات ما کاملا تصادفی ( اتفاقی ) بود
come hell or high water
<idiom>
هیچ فرقی نمیکنه چه اتفاقی بیافته
negligible
جزئی
duple
دو جزئی
rushing
جزئی
fiddling
جزئی
peppercorns
جزئی
rushed
جزئی
peppercorn
جزئی
imperceptible
جزئی
rush
جزئی
triparite
سه جزئی
sexpartite
شش جزئی
retail
جزئی
haxamerous
شش جزئی
trifling
جزئی
hexamerous
شش جزئی
inconsiderable
جزئی
portion
جزئی
snatches
جزئی
paltry
جزئی
ternal
سه جزئی
snatching
جزئی
smaller
جزئی کم
partial
جزئی
smallest
جزئی کم
snatchy
جزئی
snatched
جزئی
A part of the whole .
جزئی از کل
piddling
جزئی
petty
جزئی
two limbed
دو جزئی
indifferent
جزئی
corpuscular
جزئی
peddling
جزئی
adaphorous
جزئی
snatch
جزئی
small
جزئی کم
potties
جزئی
portions
جزئی
parcel
جزئی از یک کل
remotest
جزئی کم
remoter
جزئی کم
paultry
جزئی
picayune
جزئی
remotest
جزئی
minute
جزئی
parcels
جزئی از یک کل
inappreciable
جزئی
remoter
جزئی
nominal
جزئی
potty
جزئی
picayubnish
جزئی
remote
جزئی کم
remote
جزئی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com