Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
drain joints
فاصله بین تنبوشههای زهکش به منظور دخول اب به تنبوشه ها
Other Matches
clay water pipe
تنبوشه
tile
تنبوشه
tiles
تنبوشه
earthenware pipe
تنبوشه
water pipe
تنبوشه
spigot
سر تنبوشه
clay pipe
تنبوشه
flange
پیچ سر تنبوشه پخش کردن
flanges
پیچ سر تنبوشه پخش کردن
single space
در میان سطور فقط یک فاصله گذاردن تک فاصله کردن
following distance
فاصله بین وسائط نقلیه فاصله میان خودروها
point blank range
فاصله از محل تیراندازی تاهدف فاصله تا هدف
coffins
جعبه ایست که برای عملیات تنبوشه گذاری در ماسه سیال بکار میرود
coffin
جعبه ایست که برای عملیات تنبوشه گذاری در ماسه سیال بکار میرود
interval
فاصله اختلاف فاصله مدت زمان
spaces
فاصله دادن فاصله داشتن
space
فاصله دادن فاصله داشتن
drain
زهکش
draining
زهکش
gulleys
زهکش
drained
زهکش
gullies
زهکش
gully
زهکش
drains
زهکش
collecting drain
زهکش
collision parameter
در محاسبه مدارات فاصله بین مرکز جاذبه یک میدان نیروی مرکزی از امتداد بردار سرعت جسم متحرک در بیشترین فاصله از مرکز ان
pervious blanket
فرش زهکش
pervious blanket
لایه زهکش
underdrain
زهکش زیرزمینی
toe drain
زهکش پایه
drainage course
لایه زهکش
drainage cut
زهکش میانبر
drainage gallery
دالان زهکش
tail drain
نهر زهکش
drainage gallery
گالری زهکش
drainage well
چاه زهکش
collectors
راه اب زهکش
collector
راه اب زهکش
collector ditch
راه اب زهکش
collector drain
زهکش اصلی
drainage basin
حوزه زهکش
draining
کشیدن زهکش
drained
کشیدن زهکش
drained
زهکش فاضل اب
drains
زهکش فاضل اب
drains
کشیدن زهکش
drain
کشیدن زهکش
main drain
زهکش اصلی
drain
زهکش فاضل اب
waste pipe
لوله زهکش
drainpipes
زهکش ابگذر
drainpipe
زهکش ابگذر
drain embankment of dam
خاکریزی زهکش سد
draining
زهکش فاضل اب
joint drain
زهکش عمودی
alleyways
منطقه بین زمین سرویس وخط کناری فاصله بین بازیگران دوردست درزمین بیس بال فاصله از دیوارطرفین که گرفتن توپ در ان مشکل میشود
alley
منطقه بین زمین سرویس وخط کناری فاصله بین بازیگران دوردست درزمین بیس بال فاصله از دیوارطرفین که گرفتن توپ در ان مشکل میشود
alleys
منطقه بین زمین سرویس وخط کناری فاصله بین بازیگران دوردست درزمین بیس بال فاصله از دیوارطرفین که گرفتن توپ در ان مشکل میشود
dry stone drain
زهکش خشکه چینی
catch pit
مجرای روباز زهکش
french drain
زهکش خشکه چینی
hole
فاصله دو بازیگرفضای بین دو سوارکار که سوارکار سومی ازان بگذرد فاصله بین میله 1 بولینگ با2 یا 3 شکست دادن حریف باشروع بهتر
holed
فاصله دو بازیگرفضای بین دو سوارکار که سوارکار سومی ازان بگذرد فاصله بین میله 1 بولینگ با2 یا 3 شکست دادن حریف باشروع بهتر
holing
فاصله دو بازیگرفضای بین دو سوارکار که سوارکار سومی ازان بگذرد فاصله بین میله 1 بولینگ با2 یا 3 شکست دادن حریف باشروع بهتر
holes
فاصله دو بازیگرفضای بین دو سوارکار که سوارکار سومی ازان بگذرد فاصله بین میله 1 بولینگ با2 یا 3 شکست دادن حریف باشروع بهتر
close march
راهپیمایی با فاصله جمع فرمان " فاصله جمع " درراهپیمایی
accross the slope system
شبکهای زیرزمینی که در ان زهکش ها خط بزرگترین شیب را قطع می کنند
admissions
دخول
ingoing
دخول
infare
دخول
intromission
دخول
admitance
دخول
penetration
دخول
arrival
دخول
introgression
دخول
entry
دخول
incoming
دخول
intrusion
دخول
intrusions
دخول
ingress
دخول
introit
دخول
arrivals
دخول
entree
دخول
admission
دخول
go no go
اچار تنظیم فاصله سر تیر بارکالیبر 7/21 اچار تنظیم فاصله پیشانی گلنگدن
intravasation
دخول ابگونهای در
reebtry
دخول مجدد
accessing
اجازه دخول
impervious
مانع دخول
admittance
ورود دخول
insinuation
دخول غیرمستقیم
access
اجازه دخول
reentrance
دخول مجدد
inlet
ورود دخول
entry plan
طرح دخول به سر پل
entry instruction
دستورالعمل دخول
obtrusion
دخول ناخوانده
obtrusiveness
دخول ناخوانده
consummation of marriage
دخول در زناشویی
intrusiveness
دخول سرزده
inlets
ورود دخول
login
دخول به سیستم
entry condtion
شرط دخول
key entry
دخول کلیدی
entering through
مجرای دخول
log on
دخول به سیستم
water tight
مانع دخول اب
accession
دخول پیشرفت
inclusion
دخول شمول
entry side
جهت دخول
watertight
مانع دخول اب
entry point
نقطه دخول
accessed
اجازه دخول
admitance
اجازهء دخول
ingress and egress
دخول و خروج
accesses
اجازه دخول
log in
دخول به سیستم
tight
مانع دخول هوا یا اب
let in
اجازه دخول دادن
intrant
دخول رسمی وقانونی
entrance
حق ورود دروازهء دخول
entranced
حق ورود دروازهء دخول
entrances
حق ورود دروازهء دخول
entrancing
حق ورود دروازهء دخول
tightest
مانع دخول هوا یا اب
mattriculation
دخول در دانشکده یادانشگاه
insinuation
نفوذ دخول تدریجی
tighter
مانع دخول هوا یا اب
catch
بل گرفتن دخول پارو در اب
hilum
محل دخول رگ وپی
enter
اجازه دخول دادن
passport
وسیله دخول کلید
inlet
خور راه دخول
inlets
خور راه دخول
passports
وسیله دخول کلید
ingress
حق دخول اجازه ورود
keyboard enirv
دخول صفحه کلیدی
enters
اجازه دخول دادن
entered
اجازه دخول دادن
to let in
اجازه دخول دادن
manholes
محل دخول استوانهای شکل
initiatory
دخولی وابسته به ایین دخول
manhole
محل دخول استوانهای شکل
intrusions
دخول سرزده و بدون اجازه
competition clause
شرط ممانعت از دخول دیگران
matriculation
دخول یا نام نویسی در دانشگاه
intrusion
دخول سرزده و بدون اجازه
reentry phase
مرحله دخول مجدد موشک درجو
tight
کیپ مانع دخول هوا یا اب یا چیزدیگر
tightest
کیپ مانع دخول هوا یا اب یا چیزدیگر
tighter
کیپ مانع دخول هوا یا اب یا چیزدیگر
introsusception
دخول بخشی از روده در بخش دیگر
intussusception
دخول بخشی از روده در بخش دیگر
this ticket admits one
با این بلیط یک تن را اجازه دخول می دهند
scope
منظور
aimed
منظور
viewing
منظور
viewed
منظور
view
منظور
purpose of the dam
منظور از سد
with a view to
به منظور
aim
منظور
purpose
منظور
sake
منظور
pricks
منظور
purposes
منظور
meanings
منظور
meaning
منظور
intention
منظور
objectless
بی منظور
pricking
منظور
pricked
منظور
prick
منظور
views
منظور
with the intention of
به منظور
with the view of
به منظور
aims
منظور
intentions
منظور
purposeless
بی منظور
snorkels
لوله دخول وخروج هوا درزیر دریایی
initiatory rites
ایین دخول کسی در انجمنی بادستور ویژه
snorkel
لوله دخول وخروج هوا درزیر دریایی
porte cochere
در بزرگ برای دخول گردونه هابحیاط خانه
schnorkel
لوله دخول وخروج هوا درزیر دریایی
to what purpose
برای چه منظور
allocating
منظور کردن
allocates
منظور کردن
allocate
منظور کردن
to make allowance
منظور کردن
whereto
بچه منظور
scope
منظور مفاد
appropriated
<adj.>
<past-p.>
منظور شده
provided
<adj.>
<past-p.>
منظور شده
get at
<idiom>
منظور داشتن
for publicity purposes
به منظور تبلیغ
objective
منظور ازعملیات
objective
هدف منظور
scope
منظور از عملیات
laid on
<past-p.>
منظور شده
intention
قصد و منظور
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com