English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (12 milliseconds)
English Persian
intervene فاصله خوردن حائل شدن
intervened فاصله خوردن حائل شدن
intervenes فاصله خوردن حائل شدن
Other Matches
following distance فاصله بین وسائط نقلیه فاصله میان خودروها
single space در میان سطور فقط یک فاصله گذاردن تک فاصله کردن
point blank range فاصله از محل تیراندازی تاهدف فاصله تا هدف
interval فاصله اختلاف فاصله مدت زمان
space فاصله دادن فاصله داشتن
spaces فاصله دادن فاصله داشتن
collision parameter در محاسبه مدارات فاصله بین مرکز جاذبه یک میدان نیروی مرکزی از امتداد بردار سرعت جسم متحرک در بیشترین فاصله از مرکز ان
alleys منطقه بین زمین سرویس وخط کناری فاصله بین بازیگران دوردست درزمین بیس بال فاصله از دیوارطرفین که گرفتن توپ در ان مشکل میشود
alley منطقه بین زمین سرویس وخط کناری فاصله بین بازیگران دوردست درزمین بیس بال فاصله از دیوارطرفین که گرفتن توپ در ان مشکل میشود
alleyways منطقه بین زمین سرویس وخط کناری فاصله بین بازیگران دوردست درزمین بیس بال فاصله از دیوارطرفین که گرفتن توپ در ان مشکل میشود
swag تاب خوردن تلوتلو خوردن بنوسان دراوردن
to play a good knife and fork ازروی اشتهاخوراک خوردن خوب چیز خوردن
holing فاصله دو بازیگرفضای بین دو سوارکار که سوارکار سومی ازان بگذرد فاصله بین میله 1 بولینگ با2 یا 3 شکست دادن حریف باشروع بهتر
holes فاصله دو بازیگرفضای بین دو سوارکار که سوارکار سومی ازان بگذرد فاصله بین میله 1 بولینگ با2 یا 3 شکست دادن حریف باشروع بهتر
holed فاصله دو بازیگرفضای بین دو سوارکار که سوارکار سومی ازان بگذرد فاصله بین میله 1 بولینگ با2 یا 3 شکست دادن حریف باشروع بهتر
hole فاصله دو بازیگرفضای بین دو سوارکار که سوارکار سومی ازان بگذرد فاصله بین میله 1 بولینگ با2 یا 3 شکست دادن حریف باشروع بهتر
delimiler حائل
delimiter حائل
interceptors حائل
interceptor حائل
propping حائل
propped حائل
prop حائل
shutters حائل
shutter حائل
coaming حائل
coamings حائل
stayed حائل
louver حائل
testudo حائل
interceptive حائل
saddles حائل
saddled حائل
saddle حائل
louvre حائل
louvers حائل
stay حائل
fender حائل
stayer حائل
close march راهپیمایی با فاصله جمع فرمان " فاصله جمع " درراهپیمایی
skidded تیر حائل
barrier-free بدون حائل
skid تیر حائل
buttressed حائل نگهدار
skidding تیر حائل
skids تیر حائل
stanchion حائل نگهدار
retaining wall دیوار حائل
bars نرده حائل
false work حائل موقت
buttress حائل نگهدار
buttresses حائل نگهدار
to i. light from anything حائل نورشدن
buttressing حائل نگهدار
bar نرده حائل
fire guard حائل اتش
fid میله حائل
interception حائل شدن
pellucid حائل ماوراء
trips لغزش خوردن سکندری خوردن
tripped لغزش خوردن سکندری خوردن
tumble غلت خوردن معلق خوردن
tumbled غلت خوردن معلق خوردن
tumbles غلت خوردن معلق خوردن
trip لغزش خوردن سکندری خوردن
flare wall دیوار حائل خاکریز پل
semidetached دارای یک دیوار حائل
buffer ضربت خور حائل
heel پاشنه پی دیواره حائل یا سد
prop حائل کردن یاشدن
heels پاشنه پی دیواره حائل یا سد
propping حائل کردن یاشدن
propped حائل کردن یاشدن
traverses مانع حائل درب تاشو
gantries زیر بشکهای حائل جراثقال
gantry زیر بشکهای حائل جراثقال
palls تابوت محتوی مرده حائل
intercepts جدا کردن حائل شدن
intercept جدا کردن حائل شدن
intercepting جدا کردن حائل شدن
palling تابوت محتوی مرده حائل
traversed مانع حائل درب تاشو
traverse مانع حائل درب تاشو
pall تابوت محتوی مرده حائل
intercepted جدا کردن حائل شدن
traversing مانع حائل درب تاشو
palled تابوت محتوی مرده حائل
grog دستهای از مردم که برای خوردن عرق گرد هم نشینند عرق خوردن
go no go اچار تنظیم فاصله سر تیر بارکالیبر 7/21 اچار تنظیم فاصله پیشانی گلنگدن
toes ان قسمت از پی دیواره حائل که روی ان خاک ریزی میشود
toe ان قسمت از پی دیواره حائل که روی ان خاک ریزی میشود
filter چیزیکه بعضی پرتوها از ان میگذرندولی حائل پرتوهای دیگر است
filters چیزیکه بعضی پرتوها از ان میگذرندولی حائل پرتوهای دیگر است
light trap اسبابی که حائل نور بوده ولوازم عکاسی دران حرکت کند
guards حائل حالت اماده باش در شمشیربازی ومشت زنی وامثال ان نگاه داشتن
guard حائل حالت اماده باش در شمشیربازی ومشت زنی وامثال ان نگاه داشتن
guarding حائل حالت اماده باش در شمشیربازی ومشت زنی وامثال ان نگاه داشتن
to drink wine می خوردن شراب خوردن
cluster mill فرزی که متشکل از دو نوردمتحرک کوچک که هر کدام ازانها به وسیله یک جفت نوردبزرگ حائل و به حرکت درمی اید
guard-rail ریل نگهدار حائل ریل
thwart خنثی کردن حائل کردن
guard-rails ریل نگهدار حائل ریل
thwarted خنثی کردن حائل کردن
gaps فاصله
head space فاصله سر
spaces فاصله
gap فاصله
intermittence فاصله
intermezzo فاصله
range فاصله
distances فاصله
interval فاصله
ranges فاصله
hiatus فاصله
spacing فاصله
ranged فاصله
em dash خط فاصله ام
en dash خط فاصله ان
discontinuance فاصله
interregnums فاصله
interregnum فاصله
interregna فاصله
single space تک فاصله تو هم
equidistant هم فاصله
space bar فاصله زن
blank فاصله
per saltum بی فاصله
distance فاصله
clearance فاصله
space جا فاصله
blank character فاصله
diastema فاصله
space فاصله
unremittingly بی فاصله
tele فاصله
lengths فاصله
blankest فاصله
spaces جا فاصله
length فاصله
line to line spacing فاصله سطور
tooth gap فاصله دندانه
haul distance فاصله حمل
focal length فاصله کانونی
leading فاصله خطوط
frequency spacing فاصله فرکانس
focal distance فاصله کانونی
track pitch فاصله شیار
interrupted فاصله دار
frequency distance فاصله فرکانس
fiducial interval فاصله اطمینان
spaced فاصله دار
unspaced practice تمرین بی فاصله
vertical interval فاصله عمودی
f. distance or length فاصله کانونی
white space فاصله سفید
unit distance با فاصله واحد
tritone فاصله سه گام
tritone فاصله سه اهنگ
diatessaron فاصله یک چهارم
hard space فاصله واصل
normal interval فاصله معمولی صف
lattice spacing فاصله شبکه
sight distance فاصله دید
signal distance فاصله علامتی
social distance فاصله اجتماعی
soft carriage return خط فاصله خالی
space bar فاصله گذار
space condition شرط فاصله
space condition حالت فاصله
spacing bias پیشقدر فاصله
stadimeter فاصله یاب
shouting distance فاصله صدا رس
shim فاصله پرکن
light gap فاصله نور
piston clearnce فاصله پیستون
period/stretch/lapse of time فاصله زمان
mode interval فاصله نما
polar distance فاصله قطبی
magnet gap فاصله هوایی
line spacing فاصله خطوط
range meter فاصله سنج
line spacing فاصله سطر
respite _ فاصله استراحت
line spacing فاصله سطرها
safe distance فاصله بی خطر
light gap فاصله روشنایی
known distance فاصله معلوم
keyspace فاصله کلیدی
removed فاصله خانوادگی
focus فاصله کانونی
focused فاصله کانونی
focuses فاصله کانونی
focussed فاصله کانونی
focusses فاصله کانونی
focussing فاصله کانونی
input gap فاصله اولیه
infighting نبرد در فاصله کم
ignition spark gap فاصله جرقه
ignition gap فاصله جرقه
head space فاصله سر تیربار
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com