Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (41 milliseconds)
English
Persian
muitiny
فتنه طغیان کردن
Other Matches
arising
طغیان کردن
overflows
طغیان کردن
arise
طغیان کردن
overflow
طغیان کردن
arises
طغیان کردن
to flow over
طغیان کردن
overflowed
طغیان کردن
flood
طغیان کردن
flooded
طغیان کردن
floods
طغیان کردن
revolt
شورش کردن طغیان
uprise
طغیان کردن ببالارفتن
revolts
شورش کردن طغیان
rises
از خواب برخاستن طغیان کردن
rise
از خواب برخاستن طغیان کردن
revolts
شورش یا طغیان کردن افهار تنفر کردن
revolt
شورش یا طغیان کردن افهار تنفر کردن
to fly off
شورش کردن طغیان کردن منحرف شدن
flow
لبریز شدن سلیس بودن طغیان کردن سیلان یافتن
flowed
لبریز شدن سلیس بودن طغیان کردن سیلان یافتن
flows
لبریز شدن سلیس بودن طغیان کردن سیلان یافتن
rebelled
شورش کردن طغیان کردن
rebel
شورش کردن طغیان کردن
rebels
شورش کردن طغیان کردن
rebelling
شورش کردن طغیان کردن
seditious
فتنه گر
rioted
فتنه
excitment
فتنه
inflammatory
فتنه جو
intrigant
فتنه جو
rioting
فتنه
riot
فتنه
sweet scented acacia
گل فتنه
seditionary
فتنه جو
intriguant
فتنه جو
exigency
فتنه
exigencies
فتنه
riots
فتنه
sedition
فتنه
factiously
فتنه جویانه
incentives
فتنه انگیز
seditiousness
فتنه انگیزی
riotously
فتنه جویانه
incentive
فتنه انگیز
factiousness
فتنه جوئی
riotousness
فتنه جوئی
insurrection
شورش فتنه
inflammatory
فتنه انگیز
insurrections
شورش فتنه
seditious
فتنه جویانه
deviltry
فتنه انگیزی
devilry
فتنه انگیزی
sedition
فتنه و اشوب
accessory to a riot
معاون فتنه
sedition
فتنه جویی
scrappiness
فتنه جویی
makebate
شخص فتنه جو
conspirator
شریک فتنه
Sedition and mischief.
فتنه وفساد
conspirators
شریک فتنه
devilry
دو بهم زنی فتنه
deviltry
دو بهم زنی فتنه
make bate
ادم فتنه انگیز
makebate
ادم فتنه انگیز
fire brand
ادم فتنه انگیز
fire eater
ادم فتنه جو جنگی
fire-eater
ادم فتنه جویاجنگی
conspirator
همدست در توط ئه و فتنه
mutionusly
بطور فتنه امیز
fire-eaters
ادم فتنه جویاجنگی
seditiously
از روی فتنه انگیزی
firebrands
ادم فتنه انگیز
conspirators
همدست در توط ئه و فتنه
firebrand
ادم فتنه انگیز
disturber
اشوب کننده فتنه انگیز
quarelsomeness
نزاع طلبی فتنه جوئی
rages
طغیان
freshet
[high water]
طغیان آب
raged
طغیان
intumescence
طغیان
floodwaters
{pl}
طغیان آب
deluge
طغیان آب
rebellion
طغیان
flood waters
{pl}
طغیان آب
rebellions
طغیان
rage
طغیان
rebel
طغیان گر
rebelled
طغیان گر
rebels
طغیان گر
outbursts
طغیان
outburst
طغیان
rebelling
طغیان گر
flooding
طغیان اب
outbreak
طغیان
inundation
طغیان اب
insurgence
طغیان
insurrections
طغیان
insurrection
طغیان
uprisings
طغیان
insurgency
طغیان
uprising
طغیان
outbreaks
طغیان
food tide
طغیان اب
overflows
طغیان
flooded
طغیان
overflow
طغیان
overflowed
طغیان
tornado
طغیان
tornadoes
طغیان
tornados
طغیان
flood
طغیان
outflows
طغیان
outflow
طغیان
floods
طغیان
freshest
طغیان اب
fresh-
طغیان اب
fresh
طغیان اب
flowage
طغیان
high water
طغیان اب
mutations
تحول طغیان
the rage of the wind
طغیان باد
over flow
طغیان ریزش
inundant
طغیان کننده
revolt
طغیان شورش
spate
طغیان رود
mutation
تحول طغیان
revolts
طغیان شورش
resurgent
طغیان کننده
intumescent
طغیان کننده
torna do
طغیان وفور
maximum flood
طغیان بیشینه
raging
طغیان کننده
flood discharge
بده طغیان
overflowing
طغیان کننده
inundatory
طغیان کننده
overflown
طغیان سیل
resurgence
طغیان مجدد
upriser
طغیان کننده
cotidal
دارای هم زمانی در طغیان اب
flood stage
تراز بحرانی طغیان
maximum flood discharge
بده بیشینه طغیان
flood protection
حفافت در مقابل طغیان
groundswell
طغیان شدید دریا
the tribes are all up
طغیان کرده اند
revolts
یاغی گری حالت طغیان
anti flood valve
شیر اطمینان مانع طغیان
ground swell
طغیان شدید و وسیع اب اقیانوس
revolt
یاغی گری حالت طغیان
the nile overflows its banks
نیل طغیان کرده کرانه خودرافرامیگیرد
tidal river
رودخانهای که اب دریادرنزدیکی دهانه ان طغیان میکند
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to appeal
[to]
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
tae
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
buck up
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrate
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrates
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrating
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
soft-pedalled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
preaches
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
withstand
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstood
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
crossest
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com