Dictiornary-Farsi | فرصت نمی کنم به سینما بروم | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
I dont have time to go to the movies .	فرصت نمی کنم به سینما بروم


Other Matches

kinematograph	دستگاه سینما دوربین سینما
to take time by the forelock	فرصت راغنیمت شمردن فرصت
exploiting	از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploits	از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploit	از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
it fell to my lot to go	من شد که بروم
let me go	بروم
i made up my mind to go	بر ان شدم که بروم
iam d. to go	مایلم بروم
iam a to go	میترسم بروم
i will go	که بروم میروم
i can go	میتوانم بروم
i ougth to go	باید بروم
i ought to go	باید بروم
it fell to my lot to go	قرار شد من بروم
i must go	باید بروم
let me go	بگذار بروم
movie theater	سینما
the pictures	سینما
silver screen	سینما
flicks	سینما
flicking	سینما
flicked	سینما
flick	سینما
kinema or cin	سینما
movie	سینما
moving pictures	سینما
moving picture	سینما
cinematograph	سینما
picture palace	سینما
movies	سینما
motion pictures	سینما
motion picture	سینما
cinemas	سینما
cinema	سینما
filmed	سینما
film	سینما
shall i go?	ایا باید بروم
i am reluctant to go	میل ندارم بروم
byzantine	وابسته بروم شرقی
i may go	ممکن است بروم
he gave me a sign to go	اشاره کرد که بروم
i made up my mind to go	نصمیم گرفتم که بروم
i am unwilling to go	مایل نیستم بروم
i am unwilling to go	راضی نیستم بروم
i am purposed to go	در نظر دارم بروم
in order that i may go	برای اینکه بروم
i am purposed to go	قصد دارم بروم
i am bend on going	مصمم هستم بروم
i agreed to go	حاضر شدم بروم
he insisted on me to go	اصرار کرد که بروم
She asked me in (inside the house).	تعارفم کرد بروم بو
He advised (urged) me to go.	به من توصیه کرد که بروم
I have no place (nowhere) to go.	جایی ندارم بروم
How do I get to ... ?	چطور می تونم به ... بروم؟
How do I get to this place / this address?	چطور می تونم به ... بروم؟
I must leave at once.	باید فورا بروم.
filmdom	صنعت سینما
filmed	فیلم سینما
film	فیلم سینما
kinematograph	تمایشگاه سینما
moving picture	فیلم سینما
screens	پرده سینما
screening, screenings	پرده سینما
screened	پرده سینما
screen	پرده سینما
filmdom	جهان سینما
silver screen	پرده سینما
picture palace	جایگاه سینما
screenland	جهان سینما
picturedrome	جایگاه سینما
picture theatre	جایگاه سینما
i have no other place to go	جای دیگری ندارم که بروم
I must be going now.	الان دیگه باید بروم
i had barely time to get out	همینقدروقت داشتم که بیرون بروم
may i go yes you may	ایا ممکن است من بروم
I wI'll be damned if I ll go .	لعنت برمن اگه بروم
I am thinding of going to Europe.	خیال دارم به اروپ؟ بروم
On the movie screen.	روی پرده سینما
He arrived just as I was about to go .	درست موقعیکه می خواستم بروم او آمد
You wont catch me going to his house .	غلط می کنم دیگه به منزلش بروم
I have a short trip ahead.	قرار است یک مسافرت کوتاهی بروم
Can I get there on foot?	آیا میتوانم تا آنجا پیاده بروم؟
How do I get to city center?	چطور میتوانم به مرکز شهر بروم؟
moviegoer	کسی که اغلب به سینما میرود
pictures	سینما با عکس نشان دادن
pictured	سینما با عکس نشان دادن
picture theatre	سینما نمایش گاه متحرک
picture	سینما با عکس نشان دادن
picturing	سینما با عکس نشان دادن
moviegoers	کسی که اغلب به سینما میرود
There were teeming ( surging) crowds outside the entrance of the theatre house .	دم در سینما جمعیت موج می زند
the forthcoming movie	فیلمی که به زودی به سینما می آید
what say you to a cinema?	در باره سینما چه عقیده دارید
Can I drive to the centre of town?	آیا می توانم تا مرکز شهر با ماشین بروم؟
Can I go earlier today, just as a special exception?	اجازه دارم امروز استثنأ زودتر بروم؟
Now it is about time to head home!	الان وقتش رسیده به خانه برویم [بروم] !
I am not much of a cinema-goer.	زیاد اهل سینما ( رفتن ) نیستم
picturedrome	سینما نمایش گاه تصاویر متحرک
iam impatient to go	دلم شور میزند که بروم شتاب دارم برفتن
top billing	بالاترین قسمت اگهی سینما صدر اعلان
What films are they showing at this cinema ( theatra house ) ?	این سینما چه فیلم هائی رانشان می دهد ؟
i had half a mind to go	چندان مایل برفتن نبودم انقدر ها میل نداشتم بروم
I wanted to go camping but the others quickly ruled out that idea.	من می خواستم به کمپینگ بروم اما دیگران سریع ردش کردند.
This is a perfect (an excellent) site for a cinema(theatre house).	این زمین برای ساختن یک سینما جان می دهد
leading lady	ستاره زنی که نقش اول رادرنمایش یا سینما بعهده دارد
deliberate	با فرصت
deliberated	با فرصت
occasions	فرصت
deliberates	با فرصت
deliberating	با فرصت
char	فرصت
charring	فرصت
chars	فرصت
oportunity	فرصت
seasons	فرصت
seasoned	فرصت
season	فرصت
breathers	فرصت
occasion	فرصت
breather	فرصت
occasioned	فرصت
deliberations	فرصت
occasioning	فرصت
deliberation	فرصت
opportunity	فرصت
time	فرصت
at one's leisure	سر فرصت
deliberate attack	تک با فرصت
spaces	فرصت
chare	فرصت
timed	فرصت
space	فرصت
opportunities	فرصت
times	فرصت
vantage	تفوق فرصت
foot in the door <idiom>	گشایش یا فرصت
to wait one's leisure	پی فرصت گشتن
tidewaiter	مترصد فرصت
tidewaiter	درانتظار فرصت
get a break <idiom>	فرصت داشتن
head start	فرصت برتری
head starts	فرصت برتری
timed	فرصت موقع
timed	فرصت مجال
opportunist	فرصت طلب
time	فرصت موقع
times	فرصت مجال
time	فرصت مجال
make time	فرصت کردن
times	فرصت موقع
last-ditch	آخرین فرصت
leisure	فرصت مجال
chancing	فرصت مجال
chance	فرصت مجال
deliberate defense	پدافند با فرصت
occasion	فرصت مناسب
market opportunity	فرصت بازار
occasioned	فرصت مناسب
occasioning	فرصت مناسب
deliberate breaching	نفوذ با فرصت
occasions	فرصت مناسب
breathing gap	فرصت سر خاراندن
opportunism	فرصت طلبی
chance	فرصت بل گرفتن
chanced	فرصت مجال
chances	فرصت بل گرفتن
chancing	فرصت بل گرفتن
chances	فرصت مجال
betimes	در اولین فرصت
at leisure	فرصت دار
chanced	فرصت بل گرفتن
opportunity cost	هزینه فرصت
deliberate crossing	عبور با فرصت از رودخانه
at your earliest convenience	در اولین فرصت مناسب
gain opportunity	فرصت را مغتنم شمردن
i had a quiet read	فرصت پیدا کردم
gain opportunity	اغتنام فرصت کردن
To seize an opportunity .	فرصت را غنیمت شمردن
miss the boat <idiom>	ازدست دادن فرصت
lurk	درانتظار فرصت بودن
miss out on <idiom>	ازدست دادن فرصت
I'm up to my ears <idiom>	فرصت سر خاراندن ندارم
lurked	درانتظار فرصت بودن
lurking	درانتظار فرصت بودن
lurks	درانتظار فرصت بودن
he seized upon the chance	فرصت راغنیمت شمرد
To take advantage of an opportunity.	از فرصت استفاده کردن
on the first occasion	در نخستین وهله یا فرصت
watch one's time	مراقب فرصت بودن
deadline	سررسید اخرین فرصت
to cathan an opportunity	فرصت راغنیمت شمردن
opportunity to invest	فرصت سرمایه گذاری
deadlines	سررسید اخرین فرصت
snapat the chance	فرصت را در اغوش بگیر
to miss the buy	فرصت را ازدست دادن
to seize the opportunity	فرصت را غنیمت شمردن
Go while the going is good .	تا فرصت با قی است برو
shot	فرصت ضربت توپ بازی
to wait for a favorable opportunity	منتظر یک فرصت مطلوب بودن