Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (13 milliseconds)
English
Persian
governable
فرمانبردار قابل اداره
Other Matches
manageable
قابل اداره کردن
ungovernable
غیر قابل اداره
hypotaxis
فرمانبردار
subordinating
فرمانبردار
biddable
فرمانبردار
morigerous
فرمانبردار
obedient
فرمانبردار
subsumption
فرمانبردار
subordinates
فرمانبردار
obsequious
فرمانبردار
to heel
فرمانبردار
subordination
فرمانبردار
subordinate
فرمانبردار
suborder
فرمانبردار
subordinated
فرمانبردار
submission
فرمانبردار
postponement
فرمانبردار
yamen
اداره یا مقام رسمی مندرین یا کارمند دارای رتبه اداره دولتی
your obedient servant
بنده فرمانبردار شما
scotland yard
اداره مرکزی جدیدی برای شهربانی لندن در کناررود تایمز بنا شده است اداره جنایی که نام اختصاری ان cid میباشد نیز جزء این سازمان است
headquarters
اداره کل اداره مرکزی
personnel
کارمندان مجموعه کارمندان یک اداره اداره کارگزینی
friendly front end
طرح نمایش یک برنامه که قابل استفاده و قابل فهم است
recoverable item
وسیله قابل تعمیر و به کار انداختن وسایل قابل بازیابی
archival quality
مدت زمانی که یک کپی قابل ذخیره سازی است قبل از آنکه غیر قابل استفاده شود
escrow
سندرسمی که بدست شخص ثالثی سپرده شده وپس از انجام شرطی قابل اجرایا قابل اجرا یاقابل ابطال باشد
transferable
قابل واگذاری قابل انتقال
sensible
قابل درک قابل رویت
elastic
قابل کش امدن قابل انعطاف
adducible
قابل اضهار قابل ارائه
thankworthy
قابل تشکر قابل شکر
exigible
قابل تقاضا قابل ادعا
flexile
قابل تغییر قابل تطبیق
presentable
قابل نمایش قابل تقدیم
changeable
قابل تعویض قابل تبدیل
presentable
قابل معرفی قابل ارائه
combustible
قابل سوزش قابل تراکم
presumable
قابل استنباط قابل استفاده
observable
قابل مشاهده قابل گفتن
exigible
قابل مطالبه قابل پرداخت
bilable
قابل رهایی قابل ضمانت
tenable
قابل مدافعه قابل تصرف
achievable
قابل وصول قابل تفریق
bureau
اداره
bureaus
اداره
workplace
اداره
department
اداره
handling
اداره
operation
اداره
office
اداره
cutcherry
اداره
gestion
اداره
helms
اداره
helm
اداره
offices
اداره
departments
اداره
maladmidistration
سو اداره
workplaces
اداره
prefecture
اداره
serviced
اداره
management
اداره
directorates
اداره
managements
اداره
cutchery
اداره
directorate
اداره
service
اداره
capacity
حجمی که قابل تولید است یا حجم کاری که قابل انجام است
capacities
حجمی که قابل تولید است یا حجم کاری که قابل انجام است
administrations
اداره کردن
administration
اداره کردن
audit departmant
اداره حسابرسی
misconduct
سوء اداره
audit departmant
اداره ممیزی
audit office
اداره حسابرسی
india office
اداره امورهندوستان
departments
بخش اداره
the relevant office
اداره مسیول
maladminister
بد اداره کردن
registry office
اداره ثبت
registry offices
اداره ثبت
government house
اداره حکومتی
head office
اداره مرکزی
claimant agency
اداره کارپردازی
household art
فن اداره خانه
Department of labor
[American English]
اداره کار
department
بخش اداره
bureaus of census
اداره سرشماری
bureaus of census
اداره امار
gestion
اداره کردن
administrant
اداره کننده
administration of estate
اداره ترکه
security service
اداره امنیت
security force
اداره امنیت
labor service
اداره کار
security
اداره امنیت
labour office
اداره کارگزینی
aminister
اداره کردن
intelligence department
اداره اطلاعات
legal department
اداره حقوقی
labouroffice
اداره کارگزینی
intelligence service
اداره اطلاعات
government office
اداره دولتی
policed
اداره شهربانی
conducts
اداره کردن
record office
اداره بایگانی کل
steerage
اداره تربیت
service bureau
اداره خدماتی
housekeeping
اداره منزل
mismanage
بد اداره کردن
mismanaged
بد اداره کردن
mismanages
بد اداره کردن
mismanaging
بد اداره کردن
conducting
اداره کردن
conducted
اداره کردن
conduct
اداره کردن
the police headquaters
اداره کل شهربانی
police
اداره شهربانی
consulates
اداره کنسولی
consulate
اداره کنسولی
manage
اداره کردن
managed
اداره کردن
manages
اداره کردن
managing
اداره کردن
public health pepartment
اداره بهداری
misrule
سوء اداره
misruled
سوء اداره
wielded
اداره کردن
wielding
اداره کردن
wields
اداره کردن
mishandle
بد اداره کردن
mishandled
بد اداره کردن
mishandles
بد اداره کردن
wield
اداره کردن
stage-managing
اداره کردن
misrules
سوء اداره
misruling
سوء اداره
run
اداره کردن
stage manage
اداره کردن
stage-manage
اداره کردن
stage-managed
اداره کردن
stage-manages
اداره کردن
mishandling
بد اداره کردن
polices
اداره شهربانی
office manager
رئیس اداره
paperless office
اداره بی کاغذ
runs
اداره کردن
weather bureau
اداره هواشناسی
headquarters
اداره کل شهربانی
officiating
اداره کردن
officiates
اداره کردن
officiated
اداره کردن
officiate
اداره کردن
Near our office .
نزدیک اداره ما
wieldy
اداره شدنی
maladministration
سوء اداره
manageability
قابلیت اداره
management system
سیستم اداره
medical department
اداره بهداری
ministration
اداره خدمت
misgovern
بد اداره کردن
misgovernment
سوء اداره
administers
:اداره کردن
administering
:اداره کردن
porotocol department
اداره تشریفات
strategies
فن اداره جنگ
strategy
فن اداره جنگ
malpractices
سوء اداره
malpractice
سوء اداره
prefecture
اداره ریاست
staffers
کارمند اداره
staffer
کارمند اداره
tobacco department
اداره دخانیات
customs
اداره گمرک
mismanagement
سوء اداره
police headquarters
اداره کل شهربانی
administered
:اداره کردن
helm
اداره کردن
helms
اداره کردن
administer
اداره کردن
penology
اداره زندان
rule
اداره کردن
operate
اداره کردن
operated
اداره کردن
operates
اداره کردن
proconsulate
سمت یا اداره
man
اداره کردن
financial agency
اداره دارایی
directs
اداره کردن
dipartment of publications
اداره مطبوعات
financial agency
اداره مالیه
dipartment of publications
اداره نگارش
department of publications
اداره انطباعات
the d. poliee
اداره اگاهی
director
اداره کننده
direct
اداره کردن
criminal investigation department
اداره اگاهی
finance office
اداره دارایی
financial a
اداره مالیه
deparment of trusteeship
اداره سرپرستی
deparment of trusteeship
اداره قیمومت
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com