English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (17 milliseconds)
English Persian
press فشردن زور دادن
presses فشردن زور دادن
Search result with all words
push فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushed فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushes فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
Other Matches
depress فشردن
die press فشردن
die form فشردن
compresses فشردن
depresses فشردن
press فشردن
squeeze فشردن
condensate فشردن
dishes فشردن
dish فشردن
crush فشردن
crushed فشردن
twitching فشردن
twitches فشردن
twitched فشردن
twitch فشردن
squeezing فشردن
squeezes فشردن
compressing فشردن
presses فشردن
squeezed فشردن
packs فشردن
to give a wring فشردن
tightening فشردن
burnish فشردن
wad فشردن
wads فشردن
crushes فشردن
wring فشردن
wringing فشردن
wrings فشردن
tightens فشردن
burnishes فشردن
tighten فشردن
compress فشردن
tightened فشردن
pack فشردن
pressing فشردن
pressures فشردن مضیقه
pressuring فشردن مضیقه
impacts بهم فشردن
foreshortened بهم فشردن
pressure فشردن مضیقه
overpressure فشردن بیش از حد
To squeeze an orange . پرتقال را فشردن
to fondle to the heart دراغوش فشردن
compact بهم فشردن
repressing باز فشردن
compact :بهم فشردن
compact تو پر کردن فشردن
pressured فشردن مضیقه
impact بهم فشردن
foreshortens بهم فشردن
repress باز فشردن
gnashed بهم فشردن
compacting :بهم فشردن
compacting تو پر کردن فشردن
gnashing بهم فشردن
compacting بهم فشردن
foreshorten بهم فشردن
compacts :بهم فشردن
compacts تو پر کردن فشردن
gnash بهم فشردن
compacts بهم فشردن
compacted بهم فشردن
press hot فشردن گرم
spin فشردن فلز
represses باز فشردن
spins فشردن فلز
gnashes بهم فشردن
astringe بهم فشردن
compacted :بهم فشردن
compacted تو پر کردن فشردن
bar pressing میله فشردن
packs متراکم کردن فشردن
gnashing دندان بهم فشردن
gnashes دندان بهم فشردن
strangle گلوی کسی را فشردن
tightens محکم کردن فشردن
gnashed دندان بهم فشردن
tightened محکم کردن فشردن
tightening محکم کردن فشردن
tighten محکم کردن فشردن
pack متراکم کردن فشردن
twitch grass گره زدن فشردن
spins فشردن سرد اسپین
spin فشردن سرد اسپین
hot spin فشردن در حالت گرم
To close the ranks . صفوف خود را فشردن
gnash دندان بهم فشردن
compressing بهم فشردن خلاصه شدن
scrunching بهم فشردن مچاله کردن
compressors دستگاه یاماشین فشردن هوا
scrunch بهم فشردن مچاله کردن
compressor دستگاه یاماشین فشردن هوا
scrunches بهم فشردن مچاله کردن
compress بهم فشردن خلاصه شدن
compresses بهم فشردن خلاصه شدن
to give one a squeeze دست کسیرا فشردن یا له کردن
scrunched بهم فشردن مچاله کردن
strangulate خفقان ایجاد کردن گلو را فشردن
reduce تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
pull down menu فهرستی که میتواند توسط تیک کردن اشاره گر ماوس بر روی عنوان ان و یا توسط فشردن دکمه صفحه کلیدنمایش داده
compressive strength قابلیت یک جسم برای مقاومت در برابر نیروی فشاری یانیرویی که گرایش به فشردن موتاه کردن و متراکم کردن ان دارد
brinell hardness سنجش سختی نسبی اجسام جامد یا صلب توسط اندازه گیری میزان فرورفتگی ناشی از فشردن گلوله 01 میلیتری سخت روی سطح فلز موردازمایش
wire matrix printer یک چاپگر برخوردی که علائم ماتریس نقطهای را در هربار علامت با فشردن انتهای سیم معینی بر روی نوارمرکبی و کاغذ چاپ میکند چاپگر ماتریسی سیمی
sserry بهم فشردن بهم چسبیدن
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
ferrying گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
to sue for damages عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
to put any one up to something کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
example is better than precept نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
defining 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shifted انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shifts انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shift انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televise درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televised درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
expand توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
televises درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expanding توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expands توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
formation سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
televising درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
development گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
developments گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
adjudging با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdoing بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoes بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
adjudges با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdo بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
adjudged با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
shifting حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
to picture شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
organisations سازمان دادن ارایش دادن موضع
square away سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
organization of the ground سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
promulge انتشار دادن بعموم اگهی دادن
organizations سازمان دادن ارایش دادن موضع
greaten درشت نشان دادن اهمیت دادن
advances ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
allowances جیره دادن فوق العاده دادن
indemnify غرامت دادن به تامین مالی دادن به
allowance جیره دادن فوق العاده دادن
organization سازمان دادن ارایش دادن موضع
dragged حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drags حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drag حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dynamically اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouses وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
dynamic اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouse وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
triple option بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
judges حکم دادن تشخیص دادن
judged حکم دادن تشخیص دادن
compensated پاداش دادن عوض دادن
judge حکم دادن تشخیص دادن
judging حکم دادن تشخیص دادن
embellishes ارایش دادن زینت دادن
cured شفا دادن بهبودی دادن
slash چاک دادن شکاف دادن
cures شفا دادن بهبودی دادن
directed دستور دادن دستورالعمل دادن
direct دستور دادن دستورالعمل دادن
embellishing ارایش دادن زینت دادن
illustrating شرح دادن نشان دادن
expands توسعه دادن بسط دادن
directs دستور دادن دستورالعمل دادن
slashed چاک دادن شکاف دادن
compensates پاداش دادن عوض دادن
promoting ترفیع دادن درجه دادن
embellished ارایش دادن زینت دادن
illustrate شرح دادن نشان دادن
loan قرض دادن عاریه دادن
pronounce حکم دادن فتوی دادن
pronounces حکم دادن فتوی دادن
garnishing زینت دادن لعاب دادن
expand توسعه دادن بسط دادن
to switch on اتصال دادن جریان دادن
instructing دستور دادن اموزش دادن
promote ترفیع دادن ترویج دادن
promote ترفیع دادن درجه دادن
plating اب دادن روکش فلز دادن
assigning نسبت دادن تخصیص دادن
cure شفا دادن بهبودی دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com