Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
cod
فضای داخل خلیج یادریاچه
Other Matches
furnace room
فضای داخل کوره
ullage
فضای خالی داخل محفظه سوخت موشک فضای بازداخل محفظه سوخت
broken stowage
فضای خالی اطراف امادها وبارها در داخل کشتی
ratline
عملیات عبور دادن مواد وپرسنل بطور پنهانی از مرزیا داخل داخل منطقه دشمن
intercommand
داخل قسمت داخل یکان
nuclide
کلیه مواد داخل هسته اتم اجزای شیمیایی داخل هسته
gulfs
خلیج
bays
خلیج
gulf
خلیج
bay
خلیج
baying
خلیج
bayed
خلیج
loch
خلیج
lochs
خلیج
Mexico
خلیج مکزیک
Persian Gulf
خلیج فارس
cove
: خلیج کوچک
Venezuela
خلیج ونزوئلا
bight
خلیج کوچک
dale
خلیج وغیره
coves
: خلیج کوچک
dales
خلیج وغیره
Finland
خلیج فنلاند
inlets
خلیج کوچک
inlet
خلیج کوچک
hudson bay
خلیج هودسن
frith
خلیج کوچک
baying
کهیر خلیج کوچک
bay
کهیر خلیج کوچک
bays
کهیر خلیج کوچک
bayed
کهیر خلیج کوچک
island bases
پایگاههای داخل منطقه پدافندی هوایی پایگاهی داخل منطقه حیاتی پایگاههای جزیرهای دریایی
armlet
انشعاب کوچک دریاشبیه خلیج
embayment
حبس در خلیج قرار دادن
fairways
قسمت قابل کشتیرانی رودخانه یا خلیج
fairway
قسمت قابل کشتیرانی رودخانه یا خلیج
mortise dead lock
قفل داخل کار قفل داخل درب
The persian gulf is between Iran and saude Arabia .
خلیج فارس میان ایران وعربستان سعودی قرار گرفته
estuaries
دهانه رودخانه بزرگی که شتکیل خلیج کوچکی دهد مدخل
estuary
دهانه رودخانه بزرگی که شتکیل خلیج کوچکی دهد مدخل
Benin
خور بنین که بخش شمالی خلیج گینه راتشکیل میدهد
bin storage space
فضای انبار قطعات بسته بندی نشده فضای انبار قطعات روباز
liman
خلیج مصب رودخانه مدخل رودخانه
aerospace projection operations
عملیات مخصوص گسترش منطقه فضای هوایی عملیات مخصوص توسعه منطقه فضای هوایی
bays
دهانه خلیج دهانه گشاد
bay
دهانه خلیج دهانه گشاد
bayed
دهانه خلیج دهانه گشاد
baying
دهانه خلیج دهانه گشاد
aboard
داخل
inside
داخل
intra
داخل
anie
داخل
inside
<adv.>
<prep.>
در داخل
interiorly
از داخل
lineball
داخل
interior
داخل
interiors
داخل
within
در داخل
withindoors
در داخل
insides
داخل
within
<prep.>
در داخل
phase in
داخل کردن
intradivision
در داخل لشگر
he went aboard the ship
او داخل کشتی شد
intrant
داخل شونده
engaged in war
داخل جنگ
interneuron
داخل عصبی
on berth
در داخل بندر
inward
داخل رونده
cross hair
خط داخل دوربین
grind internally
داخل را ساییدن
he is not in it
داخل نیست
intromit
داخل کردن
introgresseive
داخل شونده
intratheater
در داخل صحنه
intraspecific
داخل گونهای
intraspecies
داخل گونهای
to cut in
داخل شدن
intern
داخل شدن در
enters
داخل کردن
ingratiating
داخل کردن
interchart
در داخل نقشه
intercellular
داخل سلولی
interior wiring
سیمکشی داخل
inside wiring
سیمکشی داخل
ingratiates
داخل کردن
inhaul
به داخل کشنده
ingressive
داخل شونده
ingoing
داخل شونده
inbound
داخل مرز
inboard
به سمت داخل
inboard
به طرف داخل
ingratiated
داخل کردن
inboard
داخل کشتی
in and out
داخل وخارج
implosion
انفجار از داخل
enters
داخل شدن
implode
از داخل ترکیدن
entered
داخل کردن
heave in
کشیدن به داخل
interns
داخل شدن در
interning
داخل شدن در
interurban
داخل شهری
interservice
داخل قسمت
inhaul
به داخل کشیدن
interneural
داخل عصبی
on line
داخل رده
internal attack
تک داخلی یا تک از داخل
imbark
داخل کردن
intermolecular
در داخل ذرات
immit
داخل کردن
enter
داخل شدن
enter
داخل کردن
entered
داخل شدن
ingratiate
داخل کردن
to work in
داخل کردن
intercontinental
داخل قاره
to line-jump
داخل صف زدن
to queue-jump
[British E]
داخل صف زدن
to push to the front
[of line]
داخل صف زدن
anieoro
به طرف داخل
to cut in line
داخل صف زدن
impenetrable
داخل نشدنی
to play at
داخل شدن در
to walk in
داخل شدن
to step inside
داخل شدن
to step in
داخل شدن
anieoro
از داخل به خارج
uchi uke
دفاع از داخل
to go in
داخل شدن
incorporates
داخل کردن
withindoors
افراد داخل
work in
داخل کردن
incorporate
داخل کردن
incorporating
داخل کردن
to get into
داخل شدن در
to go into
داخل شدن در
enters
داخل عضویت شدن
inside of
داخل و یا توی چیزی
withindoors
اشخاص داخل منزل
inner space
داخل منظومه شمسی
inwards or inward
بطرف داخل بباطن
intrant
داخل نفوذ کننده
bore
داخل لوله توپ
at home and abroad
در داخل و خارج
[از کشور]
He is nobody. He is a nonentity.
داخل آدم نیست
trailer tongue
[American English]
[coupling]
[British English]
پیوند به داخل
[در تریلر]
cylinder jacket
استری داخل سیلندر
enter
داخل عضویت شدن
entered
داخل عضویت شدن
intratheater
داخل صحنه عملیات
internally or abroad
در داخل و خارج
[از کشور]
home market
بازار داخل کشور
belligerently
جنگجو داخل درجنگ
belligerent
جنگجو داخل درجنگ
plunge
ناگهان داخل شدن
plunged
ناگهان داخل شدن
plunges
ناگهان داخل شدن
bore
داخل راتراشیدن سوراخ
gun bore
داخل لوله توپ
inversions
پیچش کف پا به طرف داخل
furnace campaign
عملیات داخل کوره
sighting
دیدن از داخل دوربین
sightings
دیدن از داخل دوربین
ingredients
داخل شونده عوامل
bores
داخل لوله توپ
belligerents
جنگجو داخل درجنگ
court tennis
تنیس داخل سالن
indoor soccer
فوتبال داخل سالن
implode
از داخل منفجر شدن
ingredient
داخل شونده عوامل
coolant
مایع داخل رادیاتور
coolants
مایع داخل رادیاتور
homes
جا به داخل لوله راندن
home
جا به داخل لوله راندن
bores
داخل راتراشیدن سوراخ
i went in to the garden
داخل باغ شدم
endoenzyme
انزیم داخل سلولی
irreptitious
نهانی داخل شده
to come in
داخل شدن بدردخوردن
to launch in to politics
داخل سیاست شدن
swap in
مبادله کردن به داخل
reentrant
متوجه بسمت داخل
to enter the military
داخل نظام شدن
sea island terminal
بارانداز داخل دریا
wall entrance
عبور از داخل دیوار
up country
نواحی داخل کشور
reentrant
دوباره داخل شونده
to go to the front
داخل جنگ شدن
phase in
به ترتیب داخل شدن
inversion
پیچش کف پا به طرف داخل
to breakin
خودرا داخل کردن
built in
موجود در داخل چیزی
cylinder gas
گاز داخل سیلندر
launch into politics
داخل سیاست شدن
on side
در داخل خط خارج نشده
mask
پوشاندن فضای
expanses
فضای زیاد
image space
فضای تصویر
expanse
فضای زیاد
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com