English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (31 milliseconds)
English Persian
to occupy much space فضای زیادی را اشغال کردن زیاد جا بردن
Other Matches
it takes much room فضای زیادی را اشغال میکند
fragmentation حافظه اختصاص یافته به چندین فایل که به بخشهای آزاد و کوچکتری تقسیم میشود و آن قدر کوچک هستند که قابل استفاده نیستند ولی کلا فضای زیادی اشغال می کنند
compact چیزی که فضای زیادی نمیگیرد
compacts چیزی که فضای زیادی نمیگیرد
compacted چیزی که فضای زیادی نمیگیرد
compacting چیزی که فضای زیادی نمیگیرد
plenum فضای اشغال شده بوسیله ماده
plenums فضای اشغال شده بوسیله ماده
work فضای حافظه که اپراتور اشغال کرده است
worked فضای حافظه که اپراتور اشغال کرده است
inflates پراز گاز کردن زیاد بالا بردن مغرورکردن
inflate پراز گاز کردن زیاد بالا بردن مغرورکردن
inflating پراز گاز کردن زیاد بالا بردن مغرورکردن
work file فضای کاری که برای کار جاری اشغال شده است
You have given me too much. زیاد ( زیادی ) به من دادی
concentrates ترکیب تعدادی خط یا دایره یا داده برای اینکه فضای کمتری اشغال کنند
concentrate ترکیب تعدادی خط یا دایره یا داده برای اینکه فضای کمتری اشغال کنند
concentrating ترکیب تعدادی خط یا دایره یا داده برای اینکه فضای کمتری اشغال کنند
expanses فضای زیاد
expanse فضای زیاد
Huffman code کد فشرده سازی داده که حروف ای که اغلب نرخ می دهند فضای بیت کمتری اشغال می کنند
easily بردن با فاصله زیاد
screw up زیاد بالا بردن اجاره
iodism خو گرفتگی زیاد در بکار بردن ید
talk somebody's head off <idiom> سر کسی را بردن [زیاد حرف زدن]
skies زیاد بالا بردن توپ هوایی زدن
sky زیاد بالا بردن توپ هوایی زدن
surcharges زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
surcharge زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
relative humidity رطوبت نسبی [مقدار این رطوبت در فضای کارگاه بافت حائز اهمیت بوده و کم یا زیاد بودن آن اثر مستقیم بر کار بافنده می گذارد.]
untenable اشغال نشدنی غیر قابل اشغال
overbuild زیاد ساختمان کردن در بخشی از شهرکه زیاد دران ساختمان کرده اند
fill up اشغال کردن
occupations اشغال کردن
occupies اشغال کردن
to take up اشغال کردن
occupation اشغال کردن
occupy اشغال کردن
occupying اشغال کردن
indwell اشغال کردن
to fill up اشغال کردن
take up اشغال کردن
demagnetize پاک کردن فیلدها مغناطیسی زیادی از دیسک یا نوار یا نوک ضبط کردن
seized اشغال هدف از فرصت استفاده کردن دستگیر کردن
seize اشغال هدف از فرصت استفاده کردن دستگیر کردن
seizes اشغال هدف از فرصت استفاده کردن دستگیر کردن
degausser وسیلهای برای پاک کردن فیلدها مغناطیسی زیادی از دیسک یا نوار یا نوک ضبط کردن
scavenge در اشغال کاوش کردن
occupation of position اشغال موضع کردن
scavenges در اشغال کاوش کردن
scavenged در اشغال کاوش کردن
go out of one's way <idiom> تلاش زیادی کردن
go on <idiom> زیادی صحبت کردن
he inherited a large fortune دارایی زیادی بمیراث برد دارایی زیادی به او رسید
preoccupying از پیش اشغال یا تصرف کردن
preoccupy از پیش اشغال یا تصرف کردن
preoccupies از پیش اشغال یا تصرف کردن
splurge on something <idiom> پول زیادی خرج کردن
To cover (traverse)long distances. مسافت زیادی راطی کردن
to pad a sentence جمله را با واژههای زیادی دراز کردن
racking تمیز کردن شبکه توری اشغال گیر
put on one's thinking cap <idiom> زمان زیادی روی چیزی فکر کردن
to face a serious problem for the country روبرو کردن این کشور با مشکلات زیادی
to face a serious problem for the country مواجه کردن این کشور با مشکلات زیادی
to raise big problems for the country روبرو کردن این کشور با مشکلات زیادی
to raise big problems for the country مواجه کردن این کشور با مشکلات زیادی
zeros کوتاه کردن فایل با حذف صفرهای زیادی
pay through the nose <idiom> برای چیزی پول زیادی خرج کردن
zeroes کوتاه کردن فایل با حذف صفرهای زیادی
zero کوتاه کردن فایل با حذف صفرهای زیادی
commit no nuisance ادرار کردن و اشغال ریختن اینجا ممنوع است
This is plain highway robbery . این که اسمش لخت کردن است ( پول زیادی گرفتن )
engross جلب کردن اشغال کردن
to close airspace مسدود کردن فضای هوایی
airspace control کنترل کردن فضای هوایی
load call وسیلهای مملو از سیال برای ایجاد نیروهای زیاد با دقت زیاد
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
compression ignition احتراق مخلوط سوخت و هوادر اثر دمای زیاد حاصل ازترکم و فشار زیاد در سیلندرموتور دیزل
quadding درج فضای خالی در متن برای پر کردن خط
compresses فشرده کردن چیزی تا در فضای کوچکتر جا شود
space heater بخاری مخصوص گرم کردن فضای ازاد
compressing فشرده کردن چیزی تا در فضای کوچکتر جا شود
compress فشرده کردن چیزی تا در فضای کوچکتر جا شود
freeing پاک کردن برنامه ها یا فایل ها با افزایش فضای خالی
free پاک کردن برنامه ها یا فایل ها با افزایش فضای خالی
freed پاک کردن برنامه ها یا فایل ها با افزایش فضای خالی
frees پاک کردن برنامه ها یا فایل ها با افزایش فضای خالی
counter shed پودکشی [عمل رد کردن پود بین تارها که در آن با ضربی کردن تارها، فضای خالی ایجاد می شود.]
I didnt get much sleep. زیاد خوابم نبرد ( زیاد نخوابیدم)
region پر کردن فضای صفحه نمایش یا شکل گرافیکی با رنگ مشخص
compacting کاهش فضای ذخیره سازی داده با کد کردن آن به روشهای مختلف
compacted کاهش فضای ذخیره سازی داده با کد کردن آن به روشهای مختلف
compacts کاهش فضای ذخیره سازی داده با کد کردن آن به روشهای مختلف
compact کاهش فضای ذخیره سازی داده با کد کردن آن به روشهای مختلف
regions پر کردن فضای صفحه نمایش یا شکل گرافیکی با رنگ مشخص
frequents مکرر رفت وامد زیاد کردن در تکرار کردن
frequent مکرر رفت وامد زیاد کردن در تکرار کردن
frequented مکرر رفت وامد زیاد کردن در تکرار کردن
frequenting مکرر رفت وامد زیاد کردن در تکرار کردن
neutralizes بی اثر کردن خنثی کردن از بین بردن نفرات و وسایل دشمن
neutralised بی اثر کردن خنثی کردن از بین بردن نفرات و وسایل دشمن
neutralizing بی اثر کردن خنثی کردن از بین بردن نفرات و وسایل دشمن
neutralising بی اثر کردن خنثی کردن از بین بردن نفرات و وسایل دشمن
neutralises بی اثر کردن خنثی کردن از بین بردن نفرات و وسایل دشمن
neutralize بی اثر کردن خنثی کردن از بین بردن نفرات و وسایل دشمن
uncreate نابود کردن نیست شدن معدوم کردن از میان بردن
bin storage space فضای انبار قطعات بسته بندی نشده فضای انبار قطعات روباز
ullage فضای خالی داخل محفظه سوخت موشک فضای بازداخل محفظه سوخت
commission بکار بردن عده ها عملیاتی کردن مامور کردن
commissions بکار بردن عده ها عملیاتی کردن مامور کردن
commissioning بکار بردن عده ها عملیاتی کردن مامور کردن
overspend زیاد خرج یا مصرف کردن افراط کردن
propagate زیاد کردن
overstock زیاد پر کردن
heighten زیاد کردن
grnish زیاد کردن
intensification زیاد کردن
add زیاد کردن
overload زیاد پر کردن
propagates زیاد کردن
propagating زیاد کردن
propagated زیاد کردن
overloads زیاد پر کردن
increased زیاد کردن
increases زیاد کردن
increase زیاد کردن
heightened زیاد کردن
overloaded زیاد پر کردن
heightening زیاد کردن
to run rup زیاد کردن
heightens زیاد کردن
degauss پاک کردن فیلدها مغناطیسی زیادی از دیسک یا نوار مغناطیسی یا نوک خواندن / نوشتن
take off بردن کم کردن
overcharged زیاد حساب کردن
overload زیاد بار کردن
make much of استفاده زیاد کردن از
overworked کار زیاد کردن
overworks کار زیاد کردن
overcharging زیاد حساب کردن
add زیاد کردن برد
overworking کار زیاد کردن
overrating زیاد براورد کردن
overcharges زیاد حساب کردن
to overstrain oneself تقلای زیاد کردن
to overwork oneself زیاد کار کردن
overcharge زیاد حساب کردن
over excite زیاد تحریک کردن
overloaded زیاد بار کردن
propagates زیاد کردن پروردن
ransacked زیاد کاوش کردن
overwork کار زیاد کردن
ransacking زیاد کاوش کردن
propagating زیاد کردن پروردن
ransacks زیاد کاوش کردن
over refine زیاد موشکافی کردن
overfreight زیاد بار کردن
ransack زیاد کاوش کردن
propagated زیاد کردن پروردن
adding زیاد کردن برد
strain کوشش زیاد کردن
to overexert تقلای زیاد کردن
strains کوشش زیاد کردن
adds زیاد کردن برد
overpress زیاد پافشاری کردن در
propagate زیاد کردن پروردن
overloads زیاد بار کردن
overrate زیاد براورد کردن
overheat زیاد گرم کردن
overestimating زیاد براورد کردن
oversimplified زیاد ساده کردن
oversimplifies زیاد ساده کردن
overrates زیاد براورد کردن
oversimplifying زیاد ساده کردن
overrated زیاد براورد کردن
elevation of security زیاد کردن تامین
superheat گرم کردن زیاد
oversimplify زیاد ساده کردن
overheated زیاد گرم کردن
oversimplification زیاد ساده کردن
raise پروراندن زیاد کردن
raises پروراندن زیاد کردن
overheats زیاد گرم کردن
expanded , capacity زیاد کردن گنجایش
overestimates زیاد براورد کردن
overestimate زیاد براورد کردن
overestimated زیاد براورد کردن
presiding کرسی ریاست را اشغال کردن ریاست کردن بر
presides کرسی ریاست را اشغال کردن ریاست کردن بر
presided کرسی ریاست را اشغال کردن ریاست کردن بر
preside کرسی ریاست را اشغال کردن ریاست کردن بر
hotspot فضای خاص در تصویر یا نمایش که در صورت حرکت کردن نمایشگر روی آن کار خاصی میکند
infers استنباط کردن پی بردن به
conducting هدایت کردن بردن
conducts هدایت کردن بردن
takes لمس کردن بردن
conducted هدایت کردن بردن
take لمس کردن بردن
conduct هدایت کردن بردن
inferred استنباط کردن پی بردن به
infer استنباط کردن پی بردن به
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com