Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (32 milliseconds)
English
Persian
exhaustible
قابل خالی کردن
Other Matches
environment
حجم حافظه خالی قابل استفاده توسط برنامه
environments
حجم حافظه خالی قابل استفاده توسط برنامه
blank
1-رشته خالی . 2-رشتهای که دارای فضاهای خالی است
blankest
1-رشته خالی . 2-رشتهای که دارای فضاهای خالی است
format
استفاده از فیلدهای نمایش محافظت شده برای نمایش حالت خالی یا صفحهای که قابل تغییر نیست ولی کاربر میتواند اطلاع وارد کند
formats
استفاده از فیلدهای نمایش محافظت شده برای نمایش حالت خالی یا صفحهای که قابل تغییر نیست ولی کاربر میتواند اطلاع وارد کند
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
vacancies
محل خالی جای خالی
vacancy
محل خالی جای خالی
lyophilization
خشک کردن چیزی بوسیله منجمد کردن ان در لوله هی خالی از هوا
shake down
جیب کسی را کاملا خالی کردن بیتوته کردن
deflated
خالی کردن جلوگیری از تورم کردن کاهش قیمت
deflates
خالی کردن جلوگیری از تورم کردن کاهش قیمت
deflate
خالی کردن جلوگیری از تورم کردن کاهش قیمت
deflating
خالی کردن جلوگیری از تورم کردن کاهش قیمت
let off
خالی کردن
let out
خالی کردن
vent
خالی کردن
unloads
خالی کردن
unloaded
خالی کردن
to clear out
خالی کردن
clear-out
خالی کردن
clear out
خالی کردن
vented
خالی کردن
venting
خالی کردن
depleting
خالی کردن
turn out
<idiom>
خالی کردن
vents
خالی کردن
knock out
خالی کردن
unload
خالی کردن
drains
خالی کردن اب
draining
خالی کردن اب
to give vent to one's wrath
دق دل را خالی کردن
to cleanovt
خالی کردن
vacate
خالی کردن
vacated
خالی کردن
vacates
خالی کردن
vacating
خالی کردن
discharge
خالی کردن
discharges
خالی کردن
purge
خالی کردن
purges
خالی کردن
evacuating
خالی کردن
to load off
خالی کردن
drained
خالی کردن اب
drain
خالی کردن اب
to work off
خالی کردن
assoil
خالی کردن
to offload
خالی کردن
to play a gun on
خالی کردن
purged
خالی کردن
evacuated
خالی کردن
depleted
خالی کردن
evacuate
خالی کردن
give way
جا خالی کردن
deplete
خالی کردن
evacuates
خالی کردن
depletes
خالی کردن
decanting
اهسته خالی کردن
decanted
اهسته خالی کردن
quail
شانه خالی کردن
relieve one's feeling
دل خود را خالی کردن
weasels
شانه خالی کردن
desolate
خالی از سکنه کردن
unload
خالی کردن اندوه
unload
خالی کردن بار
disgorges
خالی کردن ریختن
to touch off
درکردن خالی کردن
discharge
خالی کردن باتری
disgorging
خالی کردن ریختن
decant
اهسته خالی کردن
to vent oneself
دل خود را خالی کردن
weasel
شانه خالی کردن
to break bulk
خالی کردن بار
diffusion
خالی کردن بار
To vacate the field .
میدان را خالی کردن
flecker
خال خالی کردن
off one's chest
<idiom>
خودرا خالی کردن
walk out on
خالی ازسکنه کردن
flinching
شانه خالی کردن
unpeople
خالی از سکنه کردن
flinches
شانه خالی کردن
disgorge
خالی کردن ریختن
flinched
شانه خالی کردن
flinch
شانه خالی کردن
quails
شانه خالی کردن
disgorged
خالی کردن ریختن
shirks
شانه خالی کردن از
lade
با ملاقه خالی کردن
bleneh
شانه خالی کردن
repudiate
شانه خالی کردن
cop-out
شانه خالی کردن
shirk
شانه خالی کردن
evade
شانه خالی کردن
beat
شانه خالی کردن
to open one's mind
دل خود را خالی کردن
pumped
با تلمبه خالی کردن
pumps
با تلمبه خالی کردن
elutriate
اهسته خالی کردن
shrinking
شانه خالی کردن از
shrink
شانه خالی کردن از
dispeople
خالی ازسکنه کردن
shirking
شانه خالی کردن از
decants
اهسته خالی کردن
vent
خالی کردن خشم
To let off steam . To get it off ones chest.
دل خود را خالی کردن
shirked
شانه خالی کردن از
shirk
شانه خالی کردن از
to let off
خالی کردن بخشودن
discharge
خالی کردن گلوله
shrinks
شانه خالی کردن از
pump
با تلمبه خالی کردن
manspace
جای خالی در خودرو یا کشتی یا هواپیما جای نفری خالی
let off
<idiom>
خالی کردن (تفنگ)،منبسط کردن
tip
خالی کردن سرازیر کردن نوک
tipping
خالی کردن سرازیر کردن نوک
poop
باد وگازمعده را خالی کردن
hollows
پوک شدن خالی کردن
hollow
پوک شدن خالی کردن
empty
خالی کردن تهی شدن
poops
باد وگازمعده را خالی کردن
to c. ata difficulty
ازسختی شانه خالی کردن
deflate
باد چیزی را خالی کردن
emptiest
خالی کردن تهی شدن
let down
باد
[لاستیک را]
خالی کردن
empties
خالی کردن تهی شدن
To clean someone out.
جیب کسی ؟ ؟ خالی کردن
emptied
خالی کردن تهی شدن
emptier
خالی کردن تهی شدن
aspirate
خالی کردن بیرون کشیدن
aspirates
خالی کردن بیرون کشیدن
to emtpy
[your]
glass in one gulp
[at a gulp]
جام را یک نفس خالی کردن
aspirating
خالی کردن بیرون کشیدن
flushes
خالی کردن قسمتی از حافظه و محتویات ان
To shirk ones responsibility .
اززیر با رمسئولیت شانه خالی کردن
to come away empty-handed
با دست خالی
[معامله ای را]
ترک کردن
flushing
خالی کردن قسمتی از حافظه و محتویات ان
shrink one's duty
از انجام وظیفه شانه خالی کردن
eviscerate
خالی کردن نیروی چیزی راگرفتن
asterisks
پر کردن محل دهدهی خالی با علامت *
asterisk
پر کردن محل دهدهی خالی با علامت *
flush
خالی کردن قسمتی از حافظه و محتویات ان
to overrun one's duty
از انجام وفیفه شانه خالی کردن
lie-down
از زیرکار شانه خالی کردن درازکشیدن
lie down
از زیرکار شانه خالی کردن درازکشیدن
to d. up a liquid
مایعی را باچمچه ومانندان برداشتن یا خالی کردن
pad character
کاراکتر میانگیر برای پر کردن فصای خالی
quadding
درج فضای خالی در متن برای پر کردن خط
To vacate a house.
خانه ای را خالی کردن ( بلند شدن از محل )
freed
پاک کردن برنامه ها یا فایل ها با افزایش فضای خالی
sign off
از زیر بار تعهد یامشارکتی شانه خالی کردن
frees
پاک کردن برنامه ها یا فایل ها با افزایش فضای خالی
freeing
پاک کردن برنامه ها یا فایل ها با افزایش فضای خالی
free
پاک کردن برنامه ها یا فایل ها با افزایش فضای خالی
counter shed
پودکشی
[عمل رد کردن پود بین تارها که در آن با ضربی کردن تارها، فضای خالی ایجاد می شود.]
lade
بارگیری کردن خالی کردن
fill
پر کردن حروف با جای خالی به طوری که هیچ حرفی جا نماند
overdraw
بیش از اعتبار حواله کردن برات خالی از وجه دادن
fills
پر کردن حروف با جای خالی به طوری که هیچ حرفی جا نماند
righted
مرتب کردن متن و حروف خالی به طوری که حاشیه سمت راسب مستقیم قرار گیرد
right
مرتب کردن متن و حروف خالی به طوری که حاشیه سمت راسب مستقیم قرار گیرد
righting
مرتب کردن متن و حروف خالی به طوری که حاشیه سمت راسب مستقیم قرار گیرد
clearings
تعویض اطلاعات در یک ثبات یاخانه حافظه یا واحد ذخیره با صفر یا جای خالی پاک کردن متن و یا تصاویرگرافیکی روی صفحه نمایش
clearing
تعویض اطلاعات در یک ثبات یاخانه حافظه یا واحد ذخیره با صفر یا جای خالی پاک کردن متن و یا تصاویرگرافیکی روی صفحه نمایش
zero supperssion
موقوف کردن صفرها جایگزینی صفرهای ماقبل یک عدد با جای خالی به طوریکه صفرها در موقعیت چاپ عددفاهر نشوند
erectable
قابل راست کردن یا بنا کردن
friendly front end
طرح نمایش یک برنامه که قابل استفاده و قابل فهم است
recoverable item
وسیله قابل تعمیر و به کار انداختن وسایل قابل بازیابی
rebuttable
قابل رو کردن
archival quality
مدت زمانی که یک کپی قابل ذخیره سازی است قبل از آنکه غیر قابل استفاده شود
hyphen
فضای خالی که پس از تقسیم کردن کلمه در آخر خط درج میشود در متن کلمه پرداز. ولی هنگام نوشتن طبیعی کلمه دیده نمیشود
hyphens
فضای خالی که پس از تقسیم کردن کلمه در آخر خط درج میشود در متن کلمه پرداز. ولی هنگام نوشتن طبیعی کلمه دیده نمیشود
swimmable
قابل شنا کردن
combatable
قابل جنگ کردن
multipliable
قابل ضرب کردن
multiplicable
قابل ضرب کردن
translatable
قابل معنی کردن
reversible
قابل پشت و رو کردن
magnetizable
قابل مغناطیسی کردن
condensible
قابل خلاصه کردن
separable
قابل جدا کردن
manageable
قابل اداره کردن
estimable
قابل براورد کردن
projectable
قابل پرتاب کردن
side sweep and over under
گرفتن دست و کمرحریف کشیدن وی بطرف خودو با پای چپ زیر پای راست حریف را خالی کردن و پرتاب حریف
inflatable
قابل تورم یا باد کردن
removable
قابل سوار و پیاده کردن
escrow
سندرسمی که بدست شخص ثالثی سپرده شده وپس از انجام شرطی قابل اجرایا قابل اجرا یاقابل ابطال باشد
roadworthy
اماده مسافرت قابل سفر کردن
downloadable
آنچه قابل بار کردن است
attachable
قابل بهم پیوستن یا ضمیمه کردن
manageable
آنچه قابل کار کردن به سادگی باشد
foldboat
قایق قابل جدا کردن قطعات وبستن ان
permanent
خطایی در سیستم که قابل رفع کردن نیست
binds
الزام اور وغیر قابل فسخ کردن
bind
الزام اور وغیر قابل فسخ کردن
zeroes
پاک کردن محتوای وسیله قابل برنامه نویسی
zero
پاک کردن محتوای وسیله قابل برنامه نویسی
zeros
پاک کردن محتوای وسیله قابل برنامه نویسی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com