Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 194 (9 milliseconds)
English
Persian
parallelogram law of vectors
قاعده متوازی الاضلاع بردارها
Other Matches
rhombus
متوازی الاضلاع
parallelogram
متوازی الاضلاع
parallelograms
متوازی الاضلاع
rhombuses
متوازی الاضلاع
parallelogram of forces
متوازی الاضلاع نیروها
parallelogram of velocities
متوازی الاضلاع سرعتها
rhomboid
متوازی الاضلاع شبیه لوزی
rhomb
منشور شش وجهی دارای وجوه متوازی الاضلاع
corkscrew rule
قاعده پیچ بطری بازکن قاعده چوب پنبه کش
absolute address
مختصاتی که فاصله یک نقطه از محل تقاطع بردارها را نشان میدهد
phraseologically
ازروی قاعده عبارت سازی به ایین سخن پردازی ازروی قاعده انشا
coordinate
روش نمایش نقط ه روی گراف با استفاده از دو مقدار روی بردارها که در جهت راست یکدیگر قرار دارند
parallelling
متوازی
paralleling
متوازی
paralleled
متوازی
parallelled
متوازی
parallel
متوازی
parallels
متوازی
equilateral
متساوی الاضلاع
collateral measures
اقدامت متوازی
connected measures
اقدامت متوازی
parallelepiped
متوازی السطوح
spherical polygon
کثیر الاضلاع کروی
equilateral figure
شکل متساوی الاضلاع
trisoctahedron
کثیر الاضلاع 42 وجهی
parallelepiped
حجم متوازی السطوح
equilateral
[طاق های متساوی الاضلاع]
equilateral triangle
مثلث متساوی الاضلاع
[ریاضی]
polygon
چند گوشه کثیر الاضلاع
polygons
چند گوشه کثیر الاضلاع
equiangular triangle
مثلث متساوی الاضلاع
[ریاضی]
rhombus
چهار ضلعی متساوی الاضلاع
[ریاضی]
equilateral quadrilateral
چهار ضلعی متساوی الاضلاع
[ریاضی]
inequilateral
دارای پهلوهای نابربر مختلف الاضلاع
hexagram
شکل مرکب از دو مثلث متساوی الاضلاع
mercator projection
نقشه برجسته نمای دارای نصف النهارات متوازی
hatched moulding
گچ بری که عبارت است ازدورشته خطهای متوازی که همدیگر راقطع کر
desultory
بی قاعده
regularities
قاعده
regularity
قاعده
law
قاعده
frame
قاعده
immethodical
بی قاعده
nisi
قاعده
prior possession
قاعده ید
production rule
قاعده
laws
قاعده
informal
بی قاعده
ruleless
بی قاعده
regulation
قاعده
principle
قاعده
canons
قاعده
regular
با قاعده
irregular
بی قاعده
rule
قاعده
loosest
بی قاعده
loose
بی قاعده
looser
بی قاعده
norm
قاعده
formulas
قاعده
regulars
با قاعده
canon
قاعده
norms
قاعده
formula
قاعده
formulae
قاعده
cram's rule
قاعده کرام
bredt's rule
قاعده برت
formulism
قاعده فرمول)
expansion rule
قاعده بسط
trapezoidal rule
قاعده ذوزنقهای
markovnikoff's rule
قاعده مارکونیکوف
regulater
قاعده گذاشتن
rambunctious
بی قانون و قاعده
nitrogen rule
قاعده نیتروژن
irregular
خلاف قاعده
phase rule
قاعده فاز
octet rule
قاعده هشتایی
equities
قاعده انصاف
kundt's rule
قاعده کونت
rule governed
قاعده مند
huckel's rule
قاعده هوکل
theorematic
مبنی بر قاعده
stare decisis
قاعده سابقه
snaggletooth
دندان بی قاعده
heterography
املای بی قاعده
sequence rule
قاعده توالی
saytzeff's rule
قاعده زایتسف
rule of thumb
قاعده سر انگشتی
hofmann's rule
قاعده هوفمان
equity
قاعده انصاف
systems
قاعده رویه
theorems
قاعده نکره
theorem
قاعده نکره
formulation
قاعده سازی
golden rule
قاعده زرین
golden rules
قاعده زرین
anomalies
خلاف قاعده
system
قاعده رویه
formulae
قاعده رمزی
menstruating
قاعده شونده
formula
قاعده رمزی
precepts
قاعده اخلاقی
precept
قاعده اخلاقی
formulas
قاعده رمزی
menstrual
وابسته به قاعده گی
maxim
قاعده کلی
period
قاعده زنان
anomalous
خلاف قاعده
abnonmally
بر خلاف قاعده
anomaly
خلاف قاعده
periods
قاعده زنان
maxims
قاعده کلی
absolute legal
قاعده تسلیط
L'Hôpital's rule
قاعده لوپیتال
[ریاضی]
code
قانون قاعده مقرر
chain rule
قاعده زنجیری
[ریاضی]
L'Hôpital's rule
قاعده هوپیتال
[ریاضی]
rule of three
قاعده اربعه متناسبه
base of a triangle
قاعده
[مثلثی]
[ریاضی]
right hand rule
قاعده راست گرد
heterotaxis
ترتیب خلاف قاعده
formularize
تحت قاعده در اوردن
principle
قاعده کلی مرام
norm
قاعده ماخذ قانونی
infringements
نقض قانون یا قاعده
heterotaxy
ترتیب خلاف قاعده
systematic
قاعده دار با همست
infringement
نقض قانون یا قاعده
methodically
از روی اسلوب با قاعده
fellowsh
قاعده یافتن سودوزیان
fermi statistics
قاعده اماری فرمی
geodetically
موافق قاعده پیمایش
axiom
بدیهیات قاعده کلی
norms
قاعده ماخذ قانونی
arithmetically
منطق قاعده حساب
axioms
بدیهیات قاعده کلی
equation of payments
قاعده پیدا کردن
desultorily
بدون قاعده پرت
midpoint rule
قاعده نقطه میانی
axioms
قاعده کلی اصل مسلم
to use these rules
از این قاعده ها استفاده کردن
The exception proves the rule.
استثنا قاعده را ثابت میکند.
principle
مرام اخلاقی قاعده کلی
master key
قاعده کلی شاه کلید
master keys
قاعده کلی شاه کلید
formulating
بشکل قاعده دراوردن یا اداکردن
maxwell boltzmann statistics
قاعده اماری ماکسول-بولتسمان
formulated
بشکل قاعده دراوردن یا اداکردن
formulate
بشکل قاعده دراوردن یا اداکردن
ochrea
نیام کامل در قاعده دمبرگ
ocrea
نیام کامل در قاعده دمبرگ
axiom
قاعده کلی اصل مسلم
foulness
سخت دلی کارخلاف قاعده
formulates
بشکل قاعده دراوردن یا اداکردن
calibrate
تحت قاعده واصول معینی دراوردن
calibrates
تحت قاعده واصول معینی دراوردن
left hand rule for electron flow
قاعده چپگرد برای جریان الکترون
calibrated
تحت قاعده واصول معینی دراوردن
formulation
دستور سازی تبدیل به قاعده رمزی
heteroclite
کسیکه کارهایش برخلاف قاعده همگانیست
fundus
قاعده عمق ویا انتهای هر عضومجوفی
ground rule
وفیفه اساسی قاعده و طرز عمل
calibrating
تحت قاعده واصول معینی دراوردن
tumbling verse
شعر بی قاعده وبی وزن قدیمی
pattern
مجموعهای از خط وط با قاعده و اشکال که مکرر تکرار می شوند
patterns
مجموعهای از خط وط با قاعده و اشکال که مکرر تکرار می شوند
normalize
تحت قانون و قاعده در اوردن هنجار کردن
systematize
دارای روش یا قاعده کردن اسلوب دادن به
stare decisis
قاعده صدور رای بر مبنای سابقه موجود
no punishment
law the with inaccordance except قاعده قبح عقاب بلابیان
normalizes
تحت قانون و قاعده در اوردن هنجار کردن
normalised
تحت قانون و قاعده در اوردن هنجار کردن
right hand rule for electron flow
قاعده راست گرد برای جریان الکترون
normalising
تحت قانون و قاعده در اوردن هنجار کردن
normalises
تحت قانون و قاعده در اوردن هنجار کردن
pact
قاعده عمومی و مطلقی را برقرار وخود را ملزم به رعایت ان می کنند
pacts
قاعده عمومی و مطلقی را برقرار وخود را ملزم به رعایت ان می کنند
seed pearl
مروارید کوچک وبی قاعده رنگ کمرنگ مایل بخاکستری
frequencies
تعداد سیکل ها یا دوره زمانی از حالت موج با قاعده که در هر ثانیه تکرار می شوند
frequency
تعداد سیکل ها یا دوره زمانی از حالت موج با قاعده که در هر ثانیه تکرار می شوند
collateral
پهلو به پهلو متوازی
quantum meruit
کارفرما کاری را که برای انجام دادن به کارگر می داده و قرار می گذاشته که مزد او را برمبنای قاعده فوق بدهد
assertion
1-عبارت برنامه از یک قاعده یا قانون 2-قاعدهای که درست است یا درست فرض میشود
formulism
رعایت کامل فرمول یا قاعده فرمول دوستی
cpu
ساعت درونی پردازنده که سیگنال با قاعده را ایجاد میکند که برای کنترل عملیات و ارسال داده در پردازنده است
universal
قضیه کلی یا عمومی قاعده کلی
asynchronous transmission
اطلاعات در فواصل زمانی بدون قاعده و نامنظم به وسیله قراردادن یک بیت شروع قبل از هر کاراکتر ویک بیت خاتمه پس از ان انتقال می یابند
menstruate
قاعده شدن حیض شدن
menstruated
قاعده شدن حیض شدن
menstruates
قاعده شدن حیض شدن
quantum valebat
در مواقعی که جنسی بدون تعیین قیمت دقیق فروخته و شرط شود که قیمت بر مبنای قاعده فوق بعدا" پرداخت شود
constants
ROM-DC که با سرعت مشخصی می چرخد اندازه هر یک از فریمهای داده روی دیسک برای بدست آوردن یک داده با قاعده برای خارج شدن یک فریم در ثانیه تغییر میکند
constant
ROM-DC که با سرعت مشخصی می چرخد اندازه هر یک از فریمهای داده روی دیسک برای بدست آوردن یک داده با قاعده برای خارج شدن یک فریم در ثانیه تغییر میکند
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com