English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (11 milliseconds)
English Persian
penal code قانون مجازات عمومی
penal codes قانون مجازات عمومی
Other Matches
penal statute قانون جزایی قانون مجازات
to suspend somebody's sentence on probation مجازات کسی را با شرط دوره آزمایشی به تعویق انداختن [قانون]
to place somebody on probation مجازات کسی را با شرط دوره آزمایشی به تعویق انداختن [قانون]
rule of thumb قانون عمومی
law of universal gravitation قانون جاذبه عمومی
law of universal gravitation قانون گرانش عمومی
rogation تصویب قانون بوسیله مراجعه باراء عمومی
preventive detention تمدید مدت حبس مجرم به عادت که تقریبا" به سیستم اجرای نظرتشدید مجازات و یا مواردپیش بینی شده در قانون اقدامات تامینی شباهت دارد
rule of law قانون تساوی افراد در برابرقانون و قابل رسیدگی بودن اعمال مامورین دولت درمحاکم عمومی
lynch law مجازات بدون دادرسی که مردم از پیش خود معین کنند, مجازات مجرمین بدون رسیدگی قضایی وقانونی
huygen's principle قانون عمومی مربوط به همه حرکتهای موجی : هر نقطه دلخواه در جبهه فاز یا جبهه موج میتواند خود منبع ثانویهای برای انتشار موجهای کروی باشد
punitive damages خسارت ناشی از مجازات خسارت حاصله از اجرای مجازات
general quarters اماده باش عمومی دریایی محلهای سکونت عمومی
introducing بدن خط رات امنیتی مربوطه برای عمومی کردن اطلاعات یا اتصال شرکت به یک شبکه عمومی
introduces بدن خط رات امنیتی مربوطه برای عمومی کردن اطلاعات یا اتصال شرکت به یک شبکه عمومی
introduce بدن خط رات امنیتی مربوطه برای عمومی کردن اطلاعات یا اتصال شرکت به یک شبکه عمومی
introduced بدن خط رات امنیتی مربوطه برای عمومی کردن اطلاعات یا اتصال شرکت به یک شبکه عمومی
common hardware ابزار و الات عمومی سخت ابزارهای عمومی
legalism رستگاری از راه نیکوکاری افراط در مراعات قانون اصول قانون پرستی
forced sale فروش چیزی به حکم قانون و به طریقی که قانون معین کرده است
the law is not retroactive قانون شامل گذشته نمیشود قانون عطف بماسبق نمیکند
code قانون بصورت رمز دراوردن مجموعه قانون تهیه کردن
general orders دستورات عمومی دستورالعملهای عمومی
general porpose کارهای عمومی مصارف عمومی
declaratory statute قانون تاکیدی قانونی است که محتوی مطلب جدیدی نیست بلکه لازم الاجرابودن یک قانون سابق را تاکیدو تصریح میکند
law of procedure قانون اصول محاکمات قانون شکلی
walras law براساس این قانون در تعادل عمومی بازارها با دخالت بازار پول چنانچه تعدادی بازار کالا درحالت تعادل قرارداشته باشنددر این صورت بازار بعدی که میتواند بازار پول باشد نیز درحالت تعادل قرار خواهدداشت
canon قانون کلی قانون شرع
say's law قانون سی . براساس این قانون
canons قانون کلی قانون شرع
marginal productivity law قانون بازدهی نهائی قانون بهره وری نهائی ب_راساس این ق__انون با اف_زایش یک عامل تولید با ف_رض ثابت بودن سایر ع__وامل تولیدنهائی نهایتا کاهش خواهدیافت
consolidated dining facility تاسیسات غذاخوری عمومی مجتمع غذاخوری عمومی
implied trust امانت فرضی حالتی است که کسی به حکم مندرج در قانون و یاجمع شدن شرایطی که قانون پیش بینی کردن عنوان امین می یابد و یا در موردی مسئول تلقی میشود بدون انکه شخصا" به این امرتمایل داشته باشد
reprimands مجازات
penalties مجازات
sanctioned مجازات
sanctions مجازات
sanctioning مجازات
sanction مجازات
punishment مجازات
retribution مجازات
rocket [British E] مجازات
reprimanding مجازات
reprimanded مجازات
reprimand مجازات
castigation مجازات
wite مجازات
pains and penalties مجازات
the lash مجازات
penalty مجازات
the law does not apply to him او مشمول قانون نمیشود قانون شامل او نمیشود
reprieval تعلیق مجازات
to death penalty اعدام مجازات
punishment of a minor offence مجازات تکدیری
sanctioning مجازات کردن
punishability قابلیت مجازات
punishability مجازات کردنی
principal punishment مجازات اصلی
punishes مجازات کردن
theories of punishment اهداف مجازات
death penalty مجازات اعدام
severe punishment مجازات شاق
supplementary punishment مجازات تکمیلی
suspension of punishment تعلیق مجازات
capital punishment اعدام مجازات
punished مجازات کردن
punish مجازات کردن
capital punishment مجازات اعدام
reformative punishment مجازات تادیبی
punitory متضمن مجازات
pecuniary punishment مجازات نقدی
deterrent punishment مجازات ارعابی
deterrennt punishment مجازات ترهیبی
degrading punishment مجازات ترذیلی
degradatory punishment مجازات ترذیلی
accessory punishment مجازات تبعی
culpability قابلیت مجازات
agravation of punishment تشدید مجازات
commutation تخفیف مجازات
communication of punishment ابلاغ مجازات
culpable قابل مجازات
castigator مجازات کننده
disciplinary punishment مجازات انضباطی
fasces قدرت مجازات
pecuniary pumishment مجازات نقدی
pecuniary penalty مجازات مالی
mitigation of punishment تخفیف مجازات
sanction مجازات کردن
criminous مستحق مجازات
sanctioned مجازات کردن
sanctions مجازات کردن
doom حکم مجازات
suspended sentence مجازات تعلیقی
forfeitable قابل مجازات
suspended sentences مجازات تعلیقی
divine legislation تشدید مجازات
probation تعلیق مجازات
punishment کیفر مجازات
sentencing حکم به مجازات
theories of punishment فلسفه مجازات
sentences حکم به مجازات
sentence حکم به مجازات
punishable مستحق مجازات
punishable قابل مجازات
to get a rocket [British E] <idiom> مجازات شدن
to get ticked off [British E] <idiom> مجازات شدن
absolution انصراف از مجازات
indictable <adj.> مستوجب مجازات [حقوقی]
penal <adj.> مستوجب مجازات [حقوقی]
culpable <adj.> مستوجب مجازات [حقوقی]
chargeable <adj.> مستوجب مجازات [حقوقی]
actionable <adj.> مستوجب مجازات [حقوقی]
punishable <adj.> سزاوار مجازات [حقوقی]
actionable <adj.> مستحق مجازات [حقوقی]
chargeable <adj.> مستحق مجازات [حقوقی]
penal <adj.> سزاوار مجازات [حقوقی]
culpable <adj.> مستحق مجازات [حقوقی]
indictable <adj.> سزاوار مجازات [حقوقی]
penal <adj.> مستحق مجازات [حقوقی]
punishable <adj.> مستحق مجازات [حقوقی]
commutation تبدیل مجازات به اخف
indictable <adj.> مستحق مجازات [حقوقی]
punishable <adj.> مستوجب مجازات [حقوقی]
censure مجازات [اصطلاح روزمره]
finger-wagging مجازات [اصطلاح روزمره]
sanction تصدیق مجازات اقتصادی
sanctioned تصدیق مجازات اقتصادی
to be on probation در دوره تعلیق مجازات
sanctioning تصدیق مجازات اقتصادی
sanctions تصدیق مجازات اقتصادی
on probation در دوره تعلیق مجازات
on probation به شرط تعلیق مجازات
reproof مجازات [اصطلاح روزمره]
culpable <adj.> سزاوار مجازات [حقوقی]
culpable <adj.> قابل مجازات [حقوقی]
chargeable <adj.> قابل مجازات [حقوقی]
actionable <adj.> قابل مجازات [حقوقی]
suit the punishment to the crime انطباق مجازات بر جرم
reprieve تعلیق اجرای مجازات
reprieving تعلیق اجرای مجازات
reprieves تعلیق اجرای مجازات
reprieved تعلیق اجرای مجازات
penal <adj.> قابل مجازات [حقوقی]
actionable <adj.> سزاوار مجازات [حقوقی]
it is death to مجازات 0000مرگ است
punishable <adj.> قابل مجازات [حقوقی]
chargeable <adj.> سزاوار مجازات [حقوقی]
indictable <adj.> قابل مجازات [حقوقی]
reprieving مجازات کسی را بتعویق انداختن
reprieve مجازات کسی را بتعویق انداختن
reprieved مجازات کسی را بتعویق انداختن
reprieves مجازات کسی را بتعویق انداختن
punished مجازات کردن کیفر دادن
to be on probation در دوره تعلیق مجازات بودن
punish مجازات کردن کیفر دادن
punishes مجازات کردن کیفر دادن
probation order دستور یا حکم تعلیق مجازات
lynches بدون محاکمه مجازات کردن یاکشتن
lynched بدون محاکمه مجازات کردن یاکشتن
lynch بدون محاکمه مجازات کردن یاکشتن
to give a suspended sentence [British E] حکم دوره تعلیق مجازات دادن
lictor پیشرو حاکم وغیره متصدی مجازات
capital قابل مجازات مرگ دارای اهمیت حیاتی
peine for et dure مجازات عدم پاسخ در مقابل کیفر خواست جنایی
common carrier موسسه حمل و نقل عمومی شرکت حمل و نقل عمومی متصدی حمل و نقل
the long arm of the law دست قانون [دست قدرتمند قانون]
to be broken on the wheel روی چرخ گاری مردن [نوعی مجازات اعدام در قرون وسطی]
probation officers ماموری که متهم در طی دوران تعلیق اجرای مجازات باید تحت نظراو باشد
The culpable action may be done wilfully or by negligence. عمل قابل مجازات ممکن است آگاهانه یا با سهل انگاری انجام شود.
probation officer ماموری که متهم در طی دوران تعلیق اجرای مجازات باید تحت نظراو باشد
common control کنترل عمومی نقشه برداری شبکه عمومی نقشه برداری شبکه جهانی نقشه برداری
immunity به طوری که توقیف و اعمال مجازات درمورد چنین ماموری ممکن نیست مگر به وسیله تحویل دادنش به دولت متبوع وی
war crimes اعمالی راگویند که اگر از سربازان یااتباع دشمن صادر شود درصورت اسیر شدن بخاطرارتکاب انها مجازات خواهندشد
common user عمومی
the public voice عمومی
general porpose عمومی
hackneyed عمومی
popular عمومی
generic عمومی
widest عمومی
wider عمومی
wide عمومی
oecumenical عمومی
rife عمومی
ecumenic عمومی
general عمومی
outline خط عمومی
common عمومی
generals عمومی
commonest عمومی
commonest :عمومی
common :عمومی
commoners :عمومی
commoners عمومی
overt عمومی
universal عمومی
outlining خط عمومی
outlines خط عمومی
outlined خط عمومی
public عمومی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com