Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (17 milliseconds)
English
Persian
preordain
قبلا وقوع امری را ترتیب دادن
Other Matches
prearrange
قبلا ترتیب دادن
bring about
سبب وقوع امری شدن
hunched
فن احساس وقوع امری در اینده
hunches
فن احساس وقوع امری در اینده
hunching
فن احساس وقوع امری در اینده
hunch
فن احساس وقوع امری در اینده
prefigures
قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
prefiguring
قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
prefigure
قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
prefigured
قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
chronological
ترتیب زمانی وقوع
rhyme scheme
ترتیب وقوع قوافی در بندشعری
presentiment
عقیده قبلی نسبت بچیزی احساس وقوع امری از پیش روشن بینی قبلی
presentiments
عقیده قبلی نسبت بچیزی احساس وقوع امری از پیش روشن بینی قبلی
word order
ترتیب وقوع کلمه در عبارت یا جمله
looped
ترتیب دستورات که تا وقوع یک شرط تکرار می شوند
loop
ترتیب دستورات که تا وقوع یک شرط تکرار می شوند
loops
ترتیب دستورات که تا وقوع یک شرط تکرار می شوند
mutualize
بطور مشترک امری را انجام دادن همزیستی کردن
preheat
قبلا حرارت دادن
preform
قبلا تشکیل دادن
pretypify
قبلا نشان دادن
preheated
قبلا حرارت دادن
primes
قبلا تعلیم دادن
prime
قبلا تعلیم دادن
primed
قبلا تعلیم دادن
preheats
قبلا حرارت دادن
preset
قبلا چیدن و قرار دادن
televised
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televises
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televise
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televising
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
prepossess
تحت تاثیرعقیده یامسلکی قرار دادن قبلا تبعیض فکری داشتن
dresses
ترتیب دادن
ordained
ترتیب دادن
dress
ترتیب دادن
ordain
ترتیب دادن
sequences
ترتیب دادن
sequence
ترتیب دادن
arrengement
ترتیب دادن
ordains
ترتیب دادن
to map out
ترتیب دادن
ordaining
ترتیب دادن
pre arrange
از پیش ترتیب دادن
pre arrenge
از پیش ترتیب دادن
arrange
ترتیب دادن اراستن
arranged
ترتیب دادن اراستن
To arrange (fix up) something.
ترتیب کاری را دادن
to get up
بلندکردن ترتیب دادن
arranges
ترتیب دادن اراستن
arranging
ترتیب دادن اراستن
to arrange matters
ترتیب دادن امور
adhibit
ترتیب دادن پذیرفتن
marshaled
به ترتیب نشان دادن
marshaling
به ترتیب نشان دادن
marshal
به ترتیب نشان دادن
marshals
به ترتیب نشان دادن
marshalled
به ترتیب نشان دادن
agrees
ترتیب دادن درست کردن
agree
ترتیب دادن درست کردن
agreeing
ترتیب دادن درست کردن
alphabetize
قرار دادن به ترتیب حروف الفبا
structure
ترتیب دادن یا سازماندهی به روش مشخص
structures
ترتیب دادن یا سازماندهی به روش مشخص
ranges
قرار دادن متن در یک ترتیب معین
structuring
ترتیب دادن یا سازماندهی به روش مشخص
ranged
قرار دادن متن در یک ترتیب معین
range
قرار دادن متن در یک ترتیب معین
printed
روش ترتیب دادن به متن هنگام چاپ
collated
مقایسه کردن و قرار دادن موضوعات به ترتیب
collates
مقایسه کردن و قرار دادن موضوعات به ترتیب
print
روش ترتیب دادن به متن هنگام چاپ
collating
مقایسه کردن و قرار دادن موضوعات به ترتیب
to dress a salad with mayonnaise
مزین کردن
[ترتیب دادن ]
سالاد با مایونز
prints
روش ترتیب دادن به متن هنگام چاپ
collate
مقایسه کردن و قرار دادن موضوعات به ترتیب
random processing
پردازش داده به ترتیب مورد نیاز و نه ترتیب ذخیره شده
scheduled
ترتیب انجام کارها یا ترتیب اختصاص زمان CPU برای پردازش در سیستم چند کاربره
schedules
ترتیب انجام کارها یا ترتیب اختصاص زمان CPU برای پردازش در سیستم چند کاربره
schedule
ترتیب انجام کارها یا ترتیب اختصاص زمان CPU برای پردازش در سیستم چند کاربره
collocation
ترتیب نوبت و ترتیب پرداخت بدهی به طلبکاران
chain
1-مجموعهای از فایل ها یادادههای متصل بهم به ترتیب 2-مجموعهای از دستورالعمل ها که به ترتیب اجرا می شوند
chains
1-مجموعهای از فایل ها یادادههای متصل بهم به ترتیب 2-مجموعهای از دستورالعمل ها که به ترتیب اجرا می شوند
firing order
ترتیب احتراق موتور وایرچینی موتور ترتیب تیراندازی سلاح
fiats
امری
fiat
امری
imperatives
امری
imperative
امری
magistral
امری
factual
حقیقت امری
factually
حقیقت امری
jussive
حالت امری
jussive
کلمهء امری
imperative statement
حکم امری
nonfeasance
قصور در انجام امری
whipping boy
وجه المصالحه امری
commit
متعهدبانجام امری نمودن
committing
متعهدبانجام امری نمودن
committed
متعهدبانجام امری نمودن
commits
متعهدبانجام امری نمودن
prolepsis
تقدیم یا تقدم امری
betoken
دلالت کردن بر دال بر امری
to make inquires into a matter
در امری تحقیقات بعمل اوردن
postulancy
کاندید نامزد انجام امری
prerequisites
شرط قبلی لازمه امری
to evolve a fact
چگونگی امری را فاهر کردن
prerequisite
شرط قبلی لازمه امری
precognition
الهام قبل ازوقوع امری
sin of omission
گناه فروگذاری از انجام امری
that is a thing
این امری است علیحده
batting order
ترتیب ورود توپزنها به بازی بیس بال ترتیب ورود توپزنهابه بازی کریکت
to engage yourself to do something
خود را به انجام امری متعهد نمودن
to commit yourself to do something
خود را به انجام امری متعهد نمودن
hindsight
درک یا فهم امری که واقع شده
to thrash out the truth
حقیقت امری را بزحمت وباازمایشهای پی درپی دریافتن
to regard something as a matter of course
چیزی
[داستانی]
را امری آشکار در نظر گرفتن
pools
عده کارمند اماده برای انجام امری
pool
عده کارمند اماده برای انجام امری
pooled
عده کارمند اماده برای انجام امری
boggle
دراثر امری ناگهان وحشت زده وناراحت شدن
outbreak
وقوع
occurrences
وقوع
occurance
وقوع
occurence
وقوع
occurrence
وقوع
far between
کم وقوع
outbreaks
وقوع
incidence
وقوع
remainder
حالتی که وجودیافتن امری منوط به تحقق امر دیگری باشد
acatalectic
قاضی یاشخصی که نمیتواند به صحت امری اطمینان حاصل کند
the reinbefore
قبلا
erstwhile
قبلا
supra
قبلا
aforehand
قبلا
previously
قبلا"
erst
قبلا
already
قبلا
formerly
قبلا
frequency
کثرت وقوع
frequencies
کثرت وقوع
contingency
احتمال وقوع
localities
محل وقوع
scene
جای وقوع
presence
وقوع وتکرار
contingencies
احتمال وقوع
the scene is laid in paris
جای وقوع
locality
محل وقوع
come through
وقوع یافتن
infrequency
ندرت وقوع
under way
درشرف وقوع
come off
وقوع یافتن
recurrenge
وقوع مکرر
scenes
جای وقوع
interjacency
وقوع در میان
bring to pass
به وقوع رساندن
incidence
تصادف وقوع
chronological
بترتیب وقوع
imminence
قرابت وقوع
done
وقوع یافته
frequentness
کثرت وقوع
rede
وقوع مصلحت
externality
وقوع درخارج
centricity
وقوع درمرکز
presentient
قبلا متوجه
beforehand
قبلا اماده
presentient
قبلا مستعد
prerecord
قبلا ضبط
prescient
قبلا اگاه
i went before
من قبلا` رفتم
heretofore
سابقا قبلا
prepay
قبلا پرداختن
foretoken
قبلا اگاهانیدن
pre arrange
قبلا قرارگذاشتن
failure logcing
ثبت وقوع خرابی
imminency
وقوع خطر نزدیک
imminence
وقوع خطر نزدیک
alpha radiation
وقوع طبیعی پرتو
carrying
نشانه وقوع وام
carry
نشانه وقوع وام
allopatric
بتنهایی وقوع یافته
prejudgment
قضاوت قبل از وقوع
carries
نشانه وقوع وام
accident proof
علت وقوع حادثه
red handed
حین وقوع جنایت
trichromatism
وقوع درسه حالت
carried
نشانه وقوع وام
to prerecord
قبلا ضبط کردن
prepaid
قبلا" پرداخت شده
as already mentioned
<adv.>
همانطور که قبلا ذکر شد
as previously mentioned
<adv.>
همانطور که قبلا ذکر شد
preheats
قبلا گرم کردن
as already mentioned
<adv.>
همانطور که قبلا اشاره شد
preheated
قبلا گرم کردن
as previously agreed upon
<adv.>
همینطور که قبلا موافقت شد
preheat
قبلا گرم کردن
as previously mentioned
<adv.>
همانطور که قبلا اشاره شد
premonish
قبلا برحذر داشتن
preordain
قبلا مقرر داشتن
foresee
قبلا تهیه دیدن
foresees
قبلا تهیه دیدن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com