English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
he brought more money قدری دیگر پول اورد
Other Matches
say's law از قوانین اقتصادی دوره کلاسیک مبنی بر این که تولیداضافی یک کالا ممکن نیست چه هر کس کالا را جهت معاوضه با کالای دیگر ایجادمیکند و بنابراین عرضه هرچیز تقاضای ان را به وجودمی اورد
fatalistic قدری
pieces قدری
piece قدری
some قدری
kadarite قدری
somewhat قدری
predestinarian قدری
latish قدری دیر
farther بعلاوه قدری
something تا اندازهای قدری
nappy قدری مست
nappies قدری مست
Give a pull at the rope . سر طناب را یک قدری بکش
Make some room here. یک قدری اینجا جا باز کن
I'd like some small change. من قدری پول خرد میخواهم.
predestinarianism پیروی از فلسفه قدری وجبری
Come forward a little (little bit)more. یک قدری دیگه بیا جلو
Shall wd go for awalk ? shall we go and stretch our legs . میل دارید قدری قدم بزنیم ؟
Could you lend me some money ? می توانی یک قدری به من پول قرض بدهی ؟
Lets go for a walk ( stroll) . برویم یک قدری بگردیم ( قدمی بزنیم )
Please warm up this milk . warm and sincere greetings . لطفا" این شیر را قدری گرم کنید
The coa is a little short in the sleeves . آستین های این کت یک قدری کوتاه است
I wasnt drunk , but just tight. مست نبودم فقط کله ام قدری گرم شده بود
antagonist هم اورد
souvenir ره اورد
gifts ره اورد
competitor هم اورد
gift ره اورد
competitors هم اورد
flotsam اب اورد
supplement پس اورد هم اورد
antagonists هم اورد
souvenirs ره اورد
supplemented پس اورد هم اورد
supplementing پس اورد هم اورد
rivals هم اورد
supplements پس اورد هم اورد
rivalled هم اورد
rivalling هم اورد
rivaled هم اورد
corrival هم اورد
moraine یخ اورد
rival هم اورد
rivaling هم اورد
presents ره اورد اهداء
sizes بر اورد کردن
result دست اورد
resulted دست اورد
resulting دست اورد
grievous اندوه اورد
size بر اورد کردن
presenting ره اورد اهداء
adversaries مبارز هم اورد
consequences دست اورد
consequence دست اورد
present ره اورد اهداء
presented ره اورد اهداء
jetsam کالای اب اورد
he called his kindred together خوبشاوندان خودرافراهم اورد
gruesomely چنانکه وحشت اورد
he brought more money باز پول اورد
annual accumulation of sediment سال اورد ته نشست
snowdrift برف باد اورد
funnily چنانکه خنده اورد
opprobriously چنانکه رسوایی اورد
snowdrifts برف باد اورد
perniciously چنانکه زیان اورد
fullest کامپیوتر همراه با کارت مخصوصی که به قدری سریع است که تصاویر ویدیویی متحرک را می گیرد و نمایش میدهد.
full کامپیوتر همراه با کارت مخصوصی که به قدری سریع است که تصاویر ویدیویی متحرک را می گیرد و نمایش میدهد.
chips قطعهای که حاوی مدارهایی برای بررسی آزمایش روی مدارهای دیگر یا قط عات دیگر است
chip قطعهای که حاوی مدارهایی برای بررسی آزمایش روی مدارهای دیگر یا قط عات دیگر است
otherwise <adv.> به ترتیب دیگری [طور دیگر] [جور دیگر]
nauseant دارو و یا چیزدیگری که تهوع اورد
epispastic مشمع یاچیزدیگری که تاول اورد
milch cow کسیکه باسانی میتوان پول از او در اورد
colourably چنانکه بتوان برای ان بهانهای اورد
he lined up his men مردان خود را در صف اورد صف ارایی کرد
can one p a soul out of hell? ایاکسی میتواندبدعاروحی راازدوزخی بیرون اورد
scissors سگک از رو که فشار زیاد به کمر وارد می اورد
teething ring حلقه لاستیکی مخصوص گازگرفتن کودک تا دندان در اورد
office of the future ارتباطات داده و سایر تکنولوژیهای الکترونیکی بعمل می اورد
conversion وسیلهای که داده را از یک فرمت به فرمت دیگر تبدیل میکند. مناسب برای سیستم دیگر بدون تغییر محتوای
conversions وسیلهای که داده را از یک فرمت به فرمت دیگر تبدیل میکند. مناسب برای سیستم دیگر بدون تغییر محتوای
pusher tractor تراکتور چرخ زنجیری که اسکریپر را هنگام خاکبرداری به حرکت درمی اورد
bar mitzvahs پسریهودی که وارد 31 سالگی شده و باید مراسم مذهبی رابجا اورد
bar mitzvah پسریهودی که وارد 31 سالگی شده و باید مراسم مذهبی رابجا اورد
an ovoviviparous animal جانوری که دردرون شکم تخم می گذاردوبچه خودرادرهمانجا ازتخم بیرون می اورد
kame تپه کوچک متشکله ازسنگ وخاک اب اورد متعلق بدوره یخبندان
limit velocity حداقل سرعت ابتدایی توپ یاخمپاره که بتوان با ان نفوذلازم را به دست اورد
probabiliorism عقیده باینکه بهر طرف بیشتراحتمال درستی دارد بایدروی اورد
reference نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
references نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
some other time دفعه دیگر [وقت دیگر]
tunnelling روش بستن یک بسته داده از یک نوع شبکه دربسته دیگر به طوری که روی شبکه دیگر و ناسازگار قابل ارسال باشد
he was otherwise ordered جور دیگر مقدر شده بود سرنوشت چیز دیگر بود
hard contact printing چاپ تماسی که در ان هدچاپگر با نیروی محسوسی روی لایه زیرین فشار واردمی اورد
setup توپ اسان برای برگرداندن وضع گویهایی که به اسانی می توان امتیاز بدست اورد
shifted تغییر از یک مجموعه حروف به دیگر , که امکان استفاده از حروف دیگر
shifts تغییر از یک مجموعه حروف به دیگر , که امکان استفاده از حروف دیگر
shift تغییر از یک مجموعه حروف به دیگر , که امکان استفاده از حروف دیگر
ethernet نوعی سیستم شبکه که امکان حمل اطلاعات سمعی و بصری را همانند داده کامپیوتری فراهم می اورد
say's law عرضه تقاضای خودرا بوجود می اورد بنابراین تعادل همواره در سطح اشتغال کامل وجود خواهدداشت
bogota نام شهری در جمهوری کلمبیای امریکا که در سال 8491 کنفرانسی در ان منعقدشد و سازمان دولتهای امریکایی را به وجود اورد
metafile 1-فایلی که حاوی فایلهای دیگر باشد. 2-فایلی که داده مربوط به فایلهای دیگر را معرفی کند یا شامل شود
he had no more no to say دیگر سخنی نداشت که بگوید دیگر حرفی نداشت
neoclassical school مکتبی که براساس ان رقابت و پیروی ازاصول حداکثرساختن مطلوبیت و سود میتواندتخصیص ایده الی از منابع رادر اقتصاد بوجود اورد
ecdysiast زن رامشگری که در حین رقص تکه تکه لباس خود رادرمی اورد و تقریبا عریان می رقصد
HTML مجموعهای از کدهای مخصوص که نحوه و نوعی که برای نمایش متن به کار می رود نشان میدهد و امکان ارتباط از طریق کلمات خاص درون متن به بخشهای دیگر متن یا متنهای دیگر میدهد
toolkit software بسته نرم افزاری که به شخص امکان توسعه کاربردهای خاص خود رابسیار ساده تر از حالتی که شخصا" تمام یک برنامه رامی نویسد فراهم می اورد
trans shipment انتقال بکشتی دیگر انتقال بنقلیه دیگر
demarche بعمل می اورد . به این معنی که فرستاده ویژهای برای مذاکره درباره مطلب مورد نظر و تقدیم مدارک کتبی به ان کشور نزد وزیرامور خارجه ان می فرستد
lenz' law جریان القاء شده در یک مدار که نسبت به یک میدان مغناطیسی دارای حرکت نسبی است میدانی در جهت مخالف میدان اصلی بوجودمی اورد
private automatic branch exchange یک سیستم تلفن سوئیچینگ خودکار خصوصی که در یک شرکت مخابرات تلفنی رافراهم می اورد و انتقال مکالمه ها را به درون شبکه تلفن عمومی یا خارج از ان کنترل میکند
voice answer back یک دستگاه پاسخ صوتی که میتواندسیستم کامپیوتری را به یک شبکه تلفنی وصل کند تا پاسخ صوتی را به درخواستهای انجام شده از ترمینالهای تلفنی فراهم اورد
marxist economics نظام اقتصادی که در ان افکارکارل مارکس و طرفدارانش مد نظر است و بر اساس ان استثمار نظام سرمایه داری سرانجام کارگران را فقیرخواهد ساخت و عاقبت بحرانهای اقتصادی و سقوط نظام سرمایه داری را بوجودخواهد اورد
anymore دیگر
other دیگر
from each other <adv.> از هم دیگر
others دیگر
next دیگر
again دیگر
one an other یک دیگر
thence دیگر
furthers دیگر
another دیگر
no more دیگر نه
secus از دیگر سو
else دیگر
furthered دیگر
furthering دیگر
further دیگر
alternative شق دیگر
of each other <adv.> از هم دیگر
of one another <adv.> از هم دیگر
he is no more او دیگر
alternatives دیگر
alternatives شق دیگر
alternative دیگر
from one another <adv.> از هم دیگر
shunts به خط دیگر انداختن
none other than هیچکس دیگر جز
no more of that بس است دیگر
another شخص دیگر
next year سال دیگر
another یکی دیگر
on the opposite side در انسوی دیگر
other نوع دیگر
on the other hand از سوی دیگر
elsewhere بجای دیگر
othergates جور دیگر
other people مردم دیگر
elsewhere نقطه دیگر
shunt به خط دیگر انداختن
on more بار دیگر
on the other part از طرف دیگر
shunted به خط دیگر انداختن
on the other hand ازطرف دیگر
beside ازطرف دیگر
yon ان یکی دیگر ان
elsewhere درجای دیگر
about-faces سوی دیگر
about-face جهت دیگر
It never occurred again. دیگر رخ نداد.
about-face سوی دیگر
about face جهت دیگر
others نوع دیگر
variant نوع دیگر
about face سوی دیگر
aliunde از منبع دیگر
my other books کتابهای دیگر من
alternative unit واحدهای دیگر
nevermore دیگر ابدا
about-faces جهت دیگر
at a later period در موقع دیگر
nevermore هرگز دیگر
another guess قسمتی دیگر
another guess نوعی دیگر
never more هرگز دیگر
another day یک روز دیگر
again از طرف دیگر
by the same token <adv.> از سوی دیگر
on the other side <adv.> از سوی دیگر
otherwise <adv.> از سوی دیگر
alternatively <adv.> ازطرف دیگر
apart from that <adv.> ازطرف دیگر
at the same time [on the other hand] <adv.> ازطرف دیگر
by the same token <adv.> ازطرف دیگر
on the other hand <adv.> ازطرف دیگر
on the other side <adv.> ازطرف دیگر
otherwise <adv.> ازطرف دیگر
over- بسوی دیگر
over بسوی دیگر
alternatively <adv.> طور دیگر
apart from that <adv.> طور دیگر
at the same time [on the other hand] <adv.> از سوی دیگر
apart from that <adv.> از سوی دیگر
not any more دیگر نه [بیشتر نه]
on the other hand <adv.> از سوی دیگر
namely <adv.> به عبارت دیگر
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com