English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 173 (8 milliseconds)
English Persian
We made a long step toward success. قدم بزرگه بسوی موفقیت برداشتیم
Other Matches
the large one بزرگه
winning streak <idiom> موفقیت پشت موفقیت
against بسوی
off بسوی
toward بسوی
into بسوی
at بسوی
towards بسوی
to بسوی
inpouring بسوی درون
off عازم بسوی
aport بسوی بندر
earthward بسوی زمین
landward بسوی خشکی
easterly بسوی شرق
eastbound بسوی شرق
east بسوی خاوررفتن
landward بسوی زمین
skyward بسوی اسمان
selenotropic بسوی ماه
to put a bout بسوی دیگرگرداندن
south wards بسوی جنوب
over بسوی دیگر
seaward بسوی دریا
over- بسوی دیگر
spaceward بسوی فضا
onward بسوی جلو
soiuth ward بسوی جنوب
introrse رو کننده بسوی درون
southwestwards بسوی جنوب غربی
orientating توجه بسوی خاور
orientates توجه بسوی خاور
uptrend تمایل بسوی بالا
wester بسوی باختر رفتن
introverts بسوی درون کشیدن
introvert بسوی درون کشیدن
shooting شوت بسوی دروازه
shootings شوت بسوی دروازه
make for پیش رفتن بسوی
introversion برگشت بسوی درون
infalling ریزش بسوی درون
northwards بسوی شمال شمالا
goal kick شوت بسوی دروازه
sentimentalism گرایش بسوی احساسات
earthbound متوجه بسوی زمین
drive to maturity حرکت بسوی بلوغ
base running دویدن بسوی پایگاه
aslant بسوی سراشیب اریبی
introrsal رو کننده بسوی درون
northward بسوی شمال شمالا
southwestward بسوی جنوب غربی
orientate توجه بسوی خاور
propulsion فشار بسوی جلو
sentimentality گرایش بسوی احساسات
hits موفقیت
hitting موفقیت
achievement موفقیت
achievements موفقیت
good speed موفقیت
success موفقیت
successes موفقیت
hit موفقیت
prosperity موفقیت
south بسوی جنوب نیم روز
indraght ریزش چیزی بسوی درون
indraft ریزش چیزی بسوی درون
upsurge بسوی بالا موج زدن
adductive استشهادی بسوی محور کشنده
plinking تیراندازی تفریحی بسوی اشیاء
She is the center of attraction . آن زن همه را بسوی خودش می کشد
continuation حرکت مداوم بسوی سبد
westward بسوی باختر بطرف مغرب
westwards بسوی باختر بطرف مغرب
flying colors موفقیت قطعی
top flight بالاترین موفقیت
pass muster <idiom> آزمایش را با موفقیت
success ratio بهر موفقیت
average میانگین موفقیت
successful <adj.> موفقیت آمیز
hitting اصابت موفقیت
averaged میانگین موفقیت
averages میانگین موفقیت
unsuccess عدم موفقیت
hits اصابت موفقیت
averaging میانگین موفقیت
hit اصابت موفقیت
achievable موفقیت پذیر
abortiveness عدم موفقیت
exploitation استفاده از موفقیت
grand slams موفقیت کامل
failure عدم موفقیت
failures عدم موفقیت
grand slam موفقیت کامل
miscarriages عدم موفقیت
miscarriage عدم موفقیت
unsuccessfully عدم موفقیت
unsuccessful عدم موفقیت
postward بسوی محل شروع اسب دوانی
the odds are in our favour احتمالات بسوی ما متمایل است یا می چربد
sniped از کمین گاه بسوی دشمن تیراندازی کردن
transhumant حرکت کننده بسوی کوهستان برای چرا
snipe از کمین گاه بسوی دشمن تیراندازی کردن
To go cap in hand to someone. دست گدایی بسوی کسی دراز کردن
send down پرتاب کردن توپ بسوی میله توپزن
sniping از کمین گاه بسوی دشمن تیراندازی کردن
snipes از کمین گاه بسوی دشمن تیراندازی کردن
achieving موفقیت در انجام کاری
win out <idiom> موفقیت پس از کار سخت
achieves موفقیت در انجام کاری
achieve موفقیت در انجام کاری
achieved موفقیت در انجام کاری
prospect [of something] امید موفقیت [در چیزی]
ten strike امر موفقیت امیز
oddson محتمل به بردیا موفقیت
connect حرکت موفقیت امیز
lock up <idiom> اطمینال کامل از موفقیت
connects حرکت موفقیت امیز
He was drunk with success. سرمست از موفقیت بود
achieve کسب موفقیت کردن
tomorow morning . I wI'll leavew for london. فردا صبح بسوی لندن حرکت خواهم کرد
delayed steal دزدانه گریختن بسوی پایگاه هنگام پرتاب توپگیر
caculated risk <idiom> شانس زیاد برای موفقیت
bring off به نتیجه موفقیت امیزی رسیدن
abort عدم موفقیت درانجام ماموریت
land on one's feet <idiom> با موفقیت برشرایط سخت پیروزشدن
percentages نسبت حرکات موفقیت امیز
to carry something to a successful issue چیزی را با موفقیت به پایان رساندن
he wished success to all بهمه گفت موفقیت شماراخواستارم
percentage نسبت حرکات موفقیت امیز
fleshment خوشحالی حاصله از نخستین موفقیت
drive to maturity جهش بسوی کمال چهارمین مرحله رشد در نظریه روستو
get through <idiom> کاری شاق را با موفقیت پشت سر نهادن
pass completion average میانگین موفقیت بازیگر درگرفتن پاس
His triumph was very short- lived . موفقیت اش بسیار کوتاه ( مدت ) بود
track records آمار اعمال یا موفقیت های پیشین
track record آمار اعمال یا موفقیت های پیشین
you said it/you can say that again <idiom> نشان دادن موفقیت با نظریه دیگران
chase تغییر دادن توپ زن به علت عدم موفقیت او
by the skin of one's teeth <idiom> بزور [با زحمت] کاری را با موفقیت انجام دادن
chasing تغییر دادن توپ زن به علت عدم موفقیت او
chased تغییر دادن توپ زن به علت عدم موفقیت او
if it works اگر این کار با موفقیت انجام شود
With a long face . با لب ؟ لوچه آویزان ( اشاره به ناکامی وعدم موفقیت )
chases تغییر دادن توپ زن به علت عدم موفقیت او
rest on one's laurels <idiom> خرسند شدن از موفقیت که قبلا حاصل شده است
land office business کار وسیع وبسیط وسریع کارپر سود یا پر موفقیت
ferryboats قایقی که بوسیله سیم یا طناب وغیره ازیک سوی رودخانه بسوی دیگر میرود
ferryboat قایقی که بوسیله سیم یا طناب وغیره ازیک سوی رودخانه بسوی دیگر میرود
lap money جایزه نقدی برای موفقیت درهر دور مسابقه اتومبیل رانی
When we get this project off the ground we can relax. وقتی این پروژه پا بگیرد و با موفقیت شروع شود، دیگر خیالمان راحت است.
dummy دستوری در برنامه که برا ی موفقیت دستورات زبان یا افزایش طول بلاک قرار دارد
dummies دستوری در برنامه که برا ی موفقیت دستورات زبان یا افزایش طول بلاک قرار دارد
They have successfully managed the balancing act between retaining the rustic charm and modern conversion. آنها با موفقیت توانستند تعادل بین افسون روستایی و تبدیل مدرن را ایجاد کنند.
gain ground ضربه با پا به امید بل گرفتن ان نزدیک دروازه حریف پیشروی شمشیرباز بسوی حریف
advancing پیشروی بسوی دروازه راهیابی به دور بعد پیشروی
advances پیشروی بسوی دروازه راهیابی به دور بعد پیشروی
advance پیشروی بسوی دروازه راهیابی به دور بعد پیشروی
framing error خطایی که در اثر عدم موفقیت و خرابی دستگاه پذیرش دربازشناسی صحت بیتهایی که تشکیل یک کاراکتر را میدهندپیش می اید
go great guns <idiom> موفقیت آمیز،انجام کاری خیلی سریع یا خیلی سخت
If these projections are anywhere close to accurate, it would be a great success. اگر این پیش بینی ها حتی کمی دقیق باشند، این موفقیت بزرگی می بود.
drive راندن اسب باشلاق راندن قایق موتوری ترساندن شکار و راندن ان بسوی شکارچی
drives راندن اسب باشلاق راندن قایق موتوری ترساندن شکار و راندن ان بسوی شکارچی
aborting عدم موفقیت درانجام ماموریت انصراف از ماموریت
aborts عدم موفقیت درانجام ماموریت انصراف از ماموریت
aborted عدم موفقیت درانجام ماموریت انصراف از ماموریت
achieved تحصیل کردن کسب موفقیت کردن
achieving تحصیل کردن کسب موفقیت کردن
achieves تحصیل کردن کسب موفقیت کردن
ego loss programming تنظیم کارهای برنامه نویسی بطوریکه اعتبار موفقیت یاگناه شکست باید بجای یک برنامه نویس میان چندبرنامه نویس تقسیم گردد
exploiting از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploits از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploit از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com