English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
prejudgment قضاوت قبل از وقوع
Other Matches
Judge not , that ye be not judged. <proverb> قضاوت نکن ,تا مورد قضاوت قرار نگیرى.
jurisdication قضاوت
judgment قضاوت
judgeship قضاوت
verdict قضاوت
verdicts قضاوت
judgement قضاوت
judgments قضاوت
judgements قضاوت
arret قضاوت
adjudication قضاوت
outbreaks وقوع
far between کم وقوع
occurance وقوع
outbreak وقوع
occurrences وقوع
occurrence وقوع
incidence وقوع
occurence وقوع
absolute judgment قضاوت مطلق
bench مسند قضاوت
benches مسند قضاوت
exclusive jurisdiction حق قضاوت کنسولی
comparative judgement قضاوت تطبیقی
decrees قضاوت تصویبنامه
decreeing قضاوت تصویبنامه
value judgement قضاوت ارزشی
justifying قضاوت کردن
justify قضاوت کردن
justifies قضاوت کردن
value judgements قضاوت ارزشی
judicable قابل قضاوت
jurisdication حق قضاوت قلمرو
judging قضاوت کردن
formal logic قضاوت سطحی
judges قضاوت کردن
judged قضاوت کردن
decree قضاوت تصویبنامه
judge قضاوت کردن
decreed قضاوت تصویبنامه
advise قضاوت کردن
witting هوش قضاوت
sentencing رای قضاوت
equanimity قضاوت منصفانه
sentence رای قضاوت
exclusive jurisdiction حق قضاوت استثنایی
sentences رای قضاوت
pass a judgement قضاوت کردن
jurisdiction قضاوت کردن
infrequency ندرت وقوع
imminence قرابت وقوع
frequentness کثرت وقوع
interjacency وقوع در میان
incidence تصادف وقوع
presence وقوع وتکرار
come off وقوع یافتن
centricity وقوع درمرکز
bring to pass به وقوع رساندن
scenes جای وقوع
scene جای وقوع
contingencies احتمال وقوع
contingency احتمال وقوع
frequencies کثرت وقوع
rede وقوع مصلحت
recurrenge وقوع مکرر
chronological بترتیب وقوع
externality وقوع درخارج
done وقوع یافته
under way درشرف وقوع
come through وقوع یافتن
the scene is laid in paris جای وقوع
frequency کثرت وقوع
localities محل وقوع
locality محل وقوع
forjudge از پیش قضاوت کردن
viewing چشم انداز قضاوت
expertize استادانه قضاوت کردن
views چشم انداز قضاوت
uncharitable سخت گیردر قضاوت
forejudge از پیش قضاوت کردن
viewed چشم انداز قضاوت
to hold the scales even بی طرفانه قضاوت کردن
err بغلط قضاوت کردن
erred بغلط قضاوت کردن
errs بغلط قضاوت کردن
judgments رای دادگاه قضاوت
judgements رای دادگاه قضاوت
common sense قضاوت صحیح حس عام
judgement رای دادگاه قضاوت
bet on the wrong horse <idiom> قضاوت اشتباه درموردچیزی
levelheaded دارای قضاوت صحیح
tribunate مقام یامسند قضاوت
measurements روش قضاوت چیزی
measurement روش قضاوت چیزی
law of comparative judgement قانون قضاوت تطبیقی
view چشم انداز قضاوت
accident proof علت وقوع حادثه
alpha radiation وقوع طبیعی پرتو
allopatric بتنهایی وقوع یافته
chronological ترتیب زمانی وقوع
imminence وقوع خطر نزدیک
trichromatism وقوع درسه حالت
carrying نشانه وقوع وام
red handed حین وقوع جنایت
carry نشانه وقوع وام
carries نشانه وقوع وام
carried نشانه وقوع وام
imminency وقوع خطر نزدیک
failure logcing ثبت وقوع خرابی
it is hard to say به اسانی نمیتوان قضاوت کرد
meier art judgement test ازمون قضاوت هنری مایر
bencher کسی که بر مسند قضاوت می نشیند
performance روش قضاوت کارایی سیستم
partial jurisdiction حق تصمیم گیری یا قضاوت محدود
judicious دارای قوه قضاوت سلیم
benches کرسی قضاوت جای ویژه
advises قضاوت کردن پند دادن
bench کرسی قضاوت جای ویژه
performances روش قضاوت کارایی سیستم
prejudge بدون رسیدگی قضاوت کردن
prejudged بدون رسیدگی قضاوت کردن
prejudges بدون رسیدگی قضاوت کردن
prejudging بدون رسیدگی قضاوت کردن
advising قضاوت کردن پند دادن
rhyme scheme ترتیب وقوع قوافی در بندشعری
early event time زودترین زمان وقوع یک واقعه
latest event time دیرترین زمان وقوع یک واقعه
venue محل وقوع جرم یا دعوی
venues محل وقوع جرم یا دعوی
hunching فن احساس وقوع امری در اینده
bring about سبب وقوع امری شدن
hunches فن احساس وقوع امری در اینده
hunched فن احساس وقوع امری در اینده
hunch فن احساس وقوع امری در اینده
mark time <idiom> منتظر وقوع چیزی بودن
prejudice قضاوت تبعیض امیز خسارت وضرر
One must not judge by appearances . بظاهر اشخاص نباید قضاوت کرد
prejudices قضاوت تبعیض امیز خسارت وضرر
precluded مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
straw in the wind <idiom> نشانه کوچک قبل از وقوع حادثه
pigs might fly وقوع هر چیزبعید نیست کاردنیا را چه دیدی
word order ترتیب وقوع کلمه در عبارت یا جمله
preordain قبلا وقوع امری را ترتیب دادن
impend اویزان کردن در شرف وقوع بودن
precluding مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
precludes مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
preclude مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
benches روی نیمکت یامسند قضاوت نشستن یانشاندن
bench روی نیمکت یامسند قضاوت نشستن یانشاندن
can't see the forest for the trees <idiom> ازروی یکی برای جمع قضاوت کردن
praetorian وابسته به قدرت قضاوت مادون کنسولی رومی
rhadamanthine وابسته به قضاوت خیلی دقیق و سخت گیرانه
be raise to the bench بر مسند قضاوت تکیه زدن دادرس شدن
anticipation سبقت وقوع قبل از موعد مقرر پیشدستی
alibis غیبت هنگام وقوع جرم جای دیگر
alibi غیبت هنگام وقوع جرم جای دیگر
loops ترتیب دستورات که تا وقوع یک شرط تکرار می شوند
looped ترتیب دستورات که تا وقوع یک شرط تکرار می شوند
loop ترتیب دستورات که تا وقوع یک شرط تکرار می شوند
a stitch in time saves nine <proverb> علاج واقعه قبل از وقوع باید کرد
the bird is p of that event مرغ وقوع ان رویدادرا ازپیش احساس میکند
conditional مین کننده وقوع چندین کار مشخص
Doom [نمایش تصویری از آخرین قضاوت عیسی مسیح در کلیسا]
flags نشانه وقوع عدد نقلی ناشی از تفریق یا جمع
flags بیت ای در کلمه که در صورت وقوع سر زیر ریاضی یک میشود
intercurreace مداخله وقوع درمیان ورود یک ناخوشی درناخوشی دیگر
attended operation فرآیندی که در صورت وقوع مشکل یک عملگر آماده دارد
flag نشانه وقوع عدد نقلی ناشی از تفریق یا جمع
flag بیت ای در کلمه که در صورت وقوع سر زیر ریاضی یک میشود
can not judge a book by its cover <idiom> [چیزی را نمی شود صرفا از روی قیافه قضاوت کرد]
error handling به حداقل رساندن احتمال وقوع خطا روش رفع اشکال
special vertict رایی که وقوع قضیهای راثابت میکندولی نتیجهای ازان نمیگیرد
to prove an a اثبات اینکه شخص هنگام وقوع جرم دران محل نبوده
faulted خودکار فرآیندی که به طور منط قی یا ریاضی وقوع خطا درمدار را تشخیص میدهد
condition 1-وضعیت یک مدار یا وسیله یا ثبات 2-وسایل مورد نیاز برای وقوع یک عمل
fault خودکار فرآیندی که به طور منط قی یا ریاضی وقوع خطا درمدار را تشخیص میدهد
faults خودکار فرآیندی که به طور منط قی یا ریاضی وقوع خطا درمدار را تشخیص میدهد
fallout خرابی مولفههای الکترونیکی که به هنگام کنترل کیفی یک قطعه جدید از تجهیزات به وقوع می پیوندد
counter revolution عملیاتی و تدابیری که بعد از وقوع انقلاب برای خنثی کردن ان انجام و اتخاذ میشود
unconditional دستوری که کنترل را از یک بخش برنامه به دیگری منتقل میکند , بدون بستگی داشتن به وقوع شرایط ی .
this day six months شش ماه بعد در چنین روزی جهت بیان امر غیر قابل وقوع بکار می رود
metal deactivator مادهای که برای کاهش امکان وقوع واکنشهاالکتروشیمیایی در تانک سیستم به سوختهای هیدروکربنی افزوده میشود
flowchart دیاگرامی که محل وقوع تصمیمات منط ق در یک ساختار را نشان میدهد و تاثیر آنها روی اجرای برنامه
flow diagram دیاگرامی که محل وقوع تصمیمات منط ق در یک ساختار را نشان میدهد و تاثیر آنها روی اجرای برنامه
normative economics اقتصاد اخلاقی اقتصاد رفاه که در ان قضاوت ارزشی صورت میگیرد
voters عنصر منطقی باینری که شرایط سیگنال را در دو یاچند کانال مقایسه کرده و درصورت وقوع ناسازگاری حالت انرا عوض میکند
voter عنصر منطقی باینری که شرایط سیگنال را در دو یاچند کانال مقایسه کرده و درصورت وقوع ناسازگاری حالت انرا عوض میکند
fault برنامهای که وقوع خطا در سیستم را بررسی میکند و ذخیره میکند
faults برنامهای که وقوع خطا در سیستم را بررسی میکند و ذخیره میکند
faulted برنامهای که وقوع خطا در سیستم را بررسی میکند و ذخیره میکند
presentiments عقیده قبلی نسبت بچیزی احساس وقوع امری از پیش روشن بینی قبلی
presentiment عقیده قبلی نسبت بچیزی احساس وقوع امری از پیش روشن بینی قبلی
warns بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر.
warned بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر.
warn بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر.
presentment اطلاع هیات منصفه دادگاه جنایی از وقوع جرم درصورتی که مبنی بر مشاهده یا اگاهی خود ایشان بوده بر مبنای کیفرخواست تنظیمی نباشد
probability factor ضریب احتمال وقوع ضریب احتمالات
judicature هیئت دادرسان هیئت قضاوت
judiciousness قضاوت درست تشخیص درست
quasi contract عقدی را گویند که التزام طرفین به مفاد ان ناشی از تصریح خودشان نباشد بلکه به صرف وقوع عمل خارجی به حکم قانون به عمل خود ملتزم شوند
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com